خلاصه داستان قسمت سیزدهم سریال گیل دخت از شبکه یک

خلاصه داستان قسمت سیزدهم سریال گیل دخت به کارگردانی مجید اسماعیلی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی را می خوانید.

خلاصه داستان قسمت سیزدهم سریال گیل دخت از شبکه یک

خلاصه داستان قسمت سیزدهم سریال گیل دخت به کارگردانی مجید اسماعیلی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی از نظرتان می گذرد، با ما همراه باشید. حکایت گلنار و اسماعیل که در میانه هیاهو و مهلکه قجری تار و پود دل‌هاشان با مهر و محبت هم بافته می‌شود؛ قصه و غصه عاشق و معشوقی است که اگر هزار دلیل برای رفتن داشته باشند یک بهانه برای ماندن پیدا می‌کنند و…

گلنار با نرگس خانم، خانم عمارتی که در آن است، درد و دل می کند و از دلتنگی مادرش می گوید و در آغوش او گریه می کند که صدای سواره های عباس قلی از تفنگ چی های قاجار از دور توجه همه آن ها را جلب می کند…
عباس قلی از اسبش پیاده شده و شروع به داد کشیدن می کند و می گوید آهای دختر تقی خان هر جا هستی بیا بیرون و می ایستد…
طاووس الملوک و مشاور با هم درباره میرزا رضا حرف می زنند و طاووس به او میگه فعلا شرایط به گونه ای نیست که باهات هم صدا باشم که مشاور میگه پس مدتی باهاش مدارا می کنیم تا یک آشپز از رشت پیدا کنیم…
مشاور آصف میرزا به مطبخ رفته و شروع به صدا زدن میرزا رضا می کند، او جواب نمیده ولی مشاور بلاخره در پستوی مطبخ پیدایش می کند، میرزا رضا هم براش شرط می کنه که پای تفنگ چی به مطبخش باز نشه، مشاور هم می پذیره و می رود…
همسر قاسم خان، گلنار را به شکل ندیمه در آورده و او را به مطبخ آورده و به کنیز هاش میگه مراقب باشه…
عباس قلی و تفنگ چی هاش شروع به گشتن عمارت قاسم کرده اند، همسر قاسم تمام قد جلوی عباس قلی و آدماش ایستاده، گلنار هم خودش را به کر و لالی زده و هیچ کاری نمی کند…
میرزا رضا باز سر ناسازگاری گذاشته و میگه این جا هیچ عمله ای نداره که مشاور آصف میرزا او را به خاطر شرایطش تهدید می کند و میگه به زودی برات عمله و کنیز میارم…
طاووس الملوک به دیدن احترام سادات رفته و به او میگه بهتره غذاتو بخوری تا جون داشته باشی، احترام سادات روی خوش بهش نشون نمیده که او میگه گلنارت فعلا تو دستای من نیوفتاده ولی از روزی که بیوفته باید بترسی، چنان بلایی سرش میارم که آرزو کنی مثل من اجاقت کور بود تا پسش نمی انداختی و می رود…
بعد از آن مهربانو به آن جا میره تا غذایش را برگرداند و کمی باهاش حرف می زنه تا جای وصیت نامه و نامه را نشان طاووس بده که این قائله ختم به خیر بشه ولی احترام سادات به او میگه من همه فکر و ذکرم پی گلنارمه و می خوام بدونم که جاش راحته یا نه…
نرگس خانم همسر قاسم، وسایلش را جمع کرده، بچه هایش هم لباس پوشیده آماده هستند، قاسم خان به آن جا رفته و میگه چرا دوباره شال و کلاه کردی بری خونه بابات که او میگه تو به تقی خان نارو زدی و آبروی من را بردی…
بعد هم از جاش بلند میشه که قاسم خان میگه عباس قلی گفته تا گلنار و نبره از این جا نمیره که همسرش میگه خیلی وقت قبل اومدن تفنگ چی ها او از این جا رفت…
نرگس خانم شروع به صدا زدن گلنار با نام اشرف می کند و او را با خودش سوار گاری می کند، عباس قلی هم بعد از گشتن گاری بی توجه به گلنار به آن ها اجازه رفتن می دهد…
آصف میرزا به دنبال فهمیدن این است که مسئول اسطبل به دستور چه کسی یراق زین اسبش را کنده و بعد به چاوش دستور میده او را نعل کنه تا به زبون بیاد…
بعد هم از چاوش درباره مرگ اسماعیل میرشکار سوال می پرسه که با جواب چاوش عصبی میشه و میگه علت این همه جواب متفاوت چیه و شروع به داد و بیداد می کند و مرگ او را هنوز باور نکرده و خیالش راحت نیست… مشاورش به او میگه فردای آن شب ما خودی و بی خودی را همه در قبرستون قدیمی خاک کردیم و می تونیم بریم اون جا همه رو نبش قبر کنیم تا خیال شما رو راحت کنیم…

گلنار بعد از گذشت مسیری از نرگس خانم خواهش می کنه، درشکه را نگه دارد و پیاده می شود، نرگس خانم بهش پیشنهاد میده با هم به فومن بروند که او نمی پذیره و میگه ترجیحم اینه که نزدیک محبس پدر و مادرم باشم…
آصف میرزا و تفنگ چی هاش به راه افتاده اند تا به قبرستون قدیمی بروند و گور ها را نبش قبر کنند تا او جنازه اسماعیل را با چشم های خودش ببیند، بعد از تاریک شدن هوا آن ها به نزدیکی آن جا رسیده اند که گلنار لشکرشان را از میان درخت ها می بیند و اصلا حال خوشی ندارد…

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار مرتبط سایر رسانه‌ها
    اخبار از پلیکان
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان