خلاصه داستان قسمت سوم سریال گیل دخت از شبکه یک
خلاصه داستان قسمت سوم سریال گیل دخت به کارگردانی مجید اسماعیلی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی را می خوانید.
خلاصه داستان قسمت سوم سریال گیل دخت به کارگردانی مجید اسماعیلی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی از نظرتان می گذرد، با ما همراه باشید. حکایت گلنار و اسماعیل که در میانه هیاهو و مهلکه قجری تار و پود دلهاشان با مهر و محبت هم بافته میشود؛ قصه و غصه عاشق و معشوقی است که اگر هزار دلیل برای رفتن داشته باشند یک بهانه برای ماندن پیدا میکنند و…
خانم گل بالای سر بیماری هست و او را درمان می کند، فیروزه به دنبال او رفته و با خودش به عمارت تقی خان می برتش …
خانم گل کنار تقی خان نشسته و از دمنوش خودش برای او آماده کرده است تا سر صحبت را باهاش باز کند … خانم گل میگه می دونی من برای چی این جام که او میگه اگر نمی دونستم هم با پرسیدن شما مطمئن شدم ولی پای حرفم هستم و باید مجازات شود.
خانم گل میگه گلنار با لباس مبدل رفته بود و اگر دادار دودور خودتون نبود کسی چیزی نمی فهمید و مقصر خودتونید … بعد هم از عدالت می گوید و موفق میشه تقی خان را نرم کنه تا اسماعیل میرشکار را ببخشد و بعد هم با دیدن سکوتش به یکی از تفنگ چی ها میگه او را از دار پایین بیاورید و داغش نزنید … تقی خان هم ادامه میده او را اول پیش او ببرند و بعد به همراه دو تا تفنگ دار به جایی ببرند و اجازه تکون خوردن بهش ندهند …
خانم گل از این که رویش را زمین ننداخته ازش تشکر می کنه و او میگه زمونه عوض شده که خانم گل لبخندی می زنه و میگه مطمئنم گلنار هم یه روزی میگه زمون ما این جوری نبود …
اسماعیل میرشکار به مقابل تقی خان رفته و او بعد از کلی رجز خوانی بهش میگه به جای تنبیه می فرستمت یه جای دور تا همه بفهمن، بی حرمتی به خان و خانواده اش، بی هویتیه که میرشکار سکوت نمی کنه و میگه من بی ناموسی نکردم و خطی که برای خانواده اش نوشته بود تا به خاستگاری گلنار بروند را به خان می دهد و می گوید دل این حرف ها حالیش نیست که تقی خان میگه از دارالخلافه خبر رسیده شاه گلنار را برای یکی از شاهزاده ها نشون کرده و می رود …
اسماعیل هم همان جا گریه می کند و با شونه های لرزون مسیر رفتن خان را نگاه می کند …
تقی خان و آدم هایش آماده رفتن به سفر شده اند، گلنار هم از پشت پنجره اتاقش رفتن پدرش را نگاه می کند و بیرون نمی رود، تقی خان هم نیم نگاهی می اندازد و ناراحت می شود …
احترام سادات هم به همراه دیگر خانم های خانه پشت سر او آب می ریزد و تاکید می کنه که بی خبر نذارتش …
گلنار قصد دیدن اسماعیل را دارد که رحمت بهش اجازه نمیده و میگه حرف حرفه خان است و شما حق نزدیک شدن به میرشکار را نداری که او عصبی می شود و داد و بیداد می کند، مهربان به سمت او می رود و قول میده که شب اسماعیل را به وعده گاه ببرد تا با هم خداحافظی کنند … گلنار هم قبول می کند و می رود …
اما در اصل مهربان او را گول زده و دیداری در کار نیست …
یکی از نگهبانان میرشکار برای گلنار نامه ای از طرف او می برد و گلنار هم گردن بندش را در می آورد و به او می گوید که آن را به دست میرشکار برساند …
گلناز نامه اسماعیل را می خواند و با تموم جونش غرق خوشی است که همان جا روی میز خوابش می برد … شب هنگام موقع خواب، گلنار صدای اسب ها را می شوند و متوجه رفتن میرشکار می شود و می خواهد از اتاق بیرون برود که متوجه قفل بودن در اتاقش می شود و شروع به التماس می کند تا در را براش باز کنند که مهربان با بی رحمی فقط گوش می دهد و حتی صداش هم در نمی آید …
گلنار کمی بعد آروم می شود و از پنجره اتاقش بیرون می رود، شنلش را می پوشد و اسبش را زین می کند تا به راه بیوفتد …
میرشکار هم به همراه تفنگ چی ها در راه است …
گلنار اسبش را زین کرده که امجد به سمتش میره و میگه دستور خان است که تا برگشت شما من حق اجازه خروج بهتون را ندهم اما این حرف ها تو سر گلنار نمیره و او را با زن و بچه اش تهدید می کنه تا جلویش را نگیرد و راحت بیرون برود …
اسماعیل میرشکار همچنان در درشکه خان نشسته و یواشکی دور از چشم تفنگ چی ها میخی را از توی چوب بیرون می کشه تا قفل دستش را باز کند که یادگاری گلنار از دست هایش می افتد و روی زمین می افتد …
نظر شما