خلاصه داستان قسمت دوازدهم سریال گیل دخت از شبکه یک

خلاصه داستان قسمت دوازدهم سریال گیل دخت به کارگردانی مجید اسماعیلی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی را می خوانید.

خلاصه داستان قسمت دوازدهم سریال گیل دخت از شبکه یک

خلاصه داستان قسمت دوازدهم سریال گیل دخت به کارگردانی مجید اسماعیلی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی از نظرتان می گذرد، با ما همراه باشید. حکایت گلنار و اسماعیل که در میانه هیاهو و مهلکه قجری تار و پود دل‌هاشان با مهر و محبت هم بافته می‌شود؛ قصه و غصه عاشق و معشوقی است که اگر هزار دلیل برای رفتن داشته باشند یک بهانه برای ماندن پیدا می‌کنند و…

گلنار بر سر خاک میرشکار رفته و با او حرف می زند و درباره تمامی آرزو هایش از ازدواج و آینده اش می گوید…

گلنار میگه همه چیز وقتی عوض شد که تو اومدی و به دلم نشستی بعد هم از ته دل گریه می کنه و میگه کاش هیچ وقت نه دیده بودمت نه می اومدی تو غصه زندگی من…

اون وقت الان زنده بودی و شدی بودی مرد قصه های زندگی یه دختر دیگه و زیر این همه خاک نبودی بعد هم گل های توی دستش را پر پر می کند و بر سر خاک اسماعیل می ریزد…

گلنار در حال رفتن به سمت یک عمارت است که یکی از رعیت ها با لحن بد به سمتش میره تا جلوی رفتنش را بگیره که رفتار او باعث عصبانیتش میشه و میگه من گلنار دختر تقی خانم و به راهش ادامه میده…

اهالی عمارتی که گلنار به آن جا رفته از اومدن او هول کرده اند ولی گلنار آرام و موقر از اتفاقات پیش آمده به او میگه و خانم خانه او را به داخل دعوت می کنه و میگه این جا جات امنه امنه…

انسیه در حال بیرون رفتن از عمارت است که مهربان بانو می خواد بهش پولی بده ولی او میگه نمی خوام هیچی از این قاجار تو تن و خونم باشه و می رود…

خانم گل هم در حال بیرون اومدن از عمارت است که طاووس الملوک جلوش را می گیرد و میگه ازتون می خوام با تقی خان حرف بزنید تا این قائله تموم شه که خانم گل نگاه عاقل اندر سفیانه ای بهش می زنه و میگه فیروزه و گلنار برای من یکی اند، او را هم با خودم می برمش…

مهربانو سعی می کنه نظر طاووس الملوک را برگردانه که او میگه خودم می دونم دارم چیکار می کنم و می رود..

خانم گل به دیدن تقی خان در بند رفته است و با هم درباره اتفاقی که پیش آمده حرف می زنند و خانم گل بهش میگه جای گلنار امنه و تقی خان هم از این که می ترسه نامه را به طاووس بده حرف می زند…

خانم گل با لبخند نگاهش می کنه و میگه طاووس ازم خواست تا تو رو راضی کنم که نامه رو بهش بدی ولی الان که برم بیرون سینمو ستبر می کنم و به خودم افتخار می کنم که دایه تو و گلنار بودم…

خانم گل سوار درشکه شده و فیروزه هم با بغچه اش به سمتش می دود و می رود…

فیروزه کنار خانم گل نشسته و با او درباره این که دل ایرج را شکسته حرف می زند بعد هم مقداری غذا از او می گیره تا براش ببرد و زودی برگردد…

آصف میرزا با خدمه های تقی خان دعوا می کنه که عمه اش تلاش می کنه او را آروم کنه که مشاور با یراق زین اسب آصف به آن جا میره و او را آتیشی تر می کند…

آصف میرزا قصد کشتن هوشیار را دارد که مشاورش جلوش را می گیرد و عمه اش هم می گوید گره ای که با دست باز میشه را با دهان باز نکن و می رود…

رفیق تقی خان که گلنار بهش پناه برده، درباره اتفاقات داخل عمارت با کسی که او را برای خبر آوردن فرستاده بود حرف می زند و می گوید من هیچ وقت پشت تقی را خالی نمی کنم و به قلیان کشیدنش ادامه می دهد…

مطبخیون مشغول آشپزی هستند که آصف میرزا به آن جا میره و با تشر و داد و بیداد همه را از آن جا بیرون می کنه و کل خدمه و کنیز ها را کامل از عمارت به بیرون می اندازد…

طاووس الملوک به برادر زاده اش میگه اشتباه کردی و نمی دونم چند روز دیگه می خوای چجوری به یه مملکت و بچرخونی که او میگه من فقط تنها به رعیتی اعتماد دارم که هیچ سلام و علیکی با تقی خان نداشته باشد…

مردی که گلنار به عمارت او پناه برده بود، لاپورت جای گلنار را میده که طاووس الملوک به مشاورش میگه عباس قلی و چند تفنگچی را به آن جا بفرسته و اگر دروغ گفته بود به خاطر خیانتش به تقی خان او را چوب بزنند…

گلنار با خانم عمارتی که در آن است، درد و دل می کند و از دلتنگی مادرش می گوید و در آغوش او گریه می کند که صدای سواره های عباس قلی از تفنگ چی های قاجار از دور توجه همه آن ها را جلب می کند…

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار مرتبط سایر رسانه‌ها
    اخبار از پلیکان
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان