خلاصه داستان قسمت دهم سریال گیل دخت از شبکه یک

خلاصه داستان قسمت دهم سریال گیل دخت به کارگردانی مجید اسماعیلی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی را می خوانید.

خلاصه داستان قسمت دهم سریال گیل دخت از شبکه یک

خلاصه داستان قسمت دهم سریال گیل دخت به کارگردانی مجید اسماعیلی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی از نظرتان می گذرد، با ما همراه باشید. حکایت گلنار و اسماعیل که در میانه هیاهو و مهلکه قجری تار و پود دل‌هاشان با مهر و محبت هم بافته می‌شود؛ قصه و غصه عاشق و معشوقی است که اگر هزار دلیل برای رفتن داشته باشند یک بهانه برای ماندن پیدا می‌کنند و…

آصف میرزا به نصف عکس سوخته گلنار نگاه می کند که نصیر به آن جا می رود و شروع به بلبل زبونی برای او می کند و می خواهد خودش را در تیم او نشان بدهد…
شازده آصف میرزا عکس نیمه گلنار را به او نشان می دهد و ازش می پرسه اگر خان زاده را ببینی او را می شناسی که او بله ای می گوید ولی از روی عکس نمی تواند تشخیص بدهد و آصف میرزا تهدیدش می کنه که اگر مهربان بانو و طاووس الملوک چیزی از حرف های الان بفهمن، حتما می کشنش…
میرزا رضا در مطبخ آن دو دختری که پول های مشاور را جمع کرده بودند را از مطبخ بیرون می کند و به بقیه دستور میده تا کار را شروع کنند…
همه در حال انجام کار های مطبخ هستند، یکی از دست های اصلی میرزا گوشه ای نشسته و حالش خراب است که اون یکی به کنارش میره و بهش انرژی میده و ازش می خواد کارش را شروع کند و اظهار داره که هیچ دل خوشی از خان و خانواده اش ندارد…
شازده آصف میرزا و چند تن از تفنگ چی هایش قصد چرخیدن در روستا را دارند، فیروزه هم با پسری پشت نی های جلوی در عمارت قایم شده اند، فیروزه قصد کشتن آصف میرزا را دارد اما تفنگش خالی است و موفق نمی شود ولی به نظر میاد که آصف میرزا او را دیده ولی چیزی به روی خودش نمی آورد…
گلنار در جنگل کنار درختی نشسته است که صدای سواره های قاجاری را می شنود و خودش را پشت درختی پنهان می کند و بعد از رد شدنشون پا به فرار می گذارد…
از طرفی دیگر هم فیروزه در جنگل می دود و به کلبه میرشکار می رود و تفنگش را آن جا پیدا می کند و با دست های لرزون یک تیر ازش شلیک می کند…
گلنار تنها و خسته در جنگل راه می رود که چشمش به همان گردن بندی که به اسماعیل میرشکار داده بود می خورد و از روی زمین بر می دارتش و تو فکر است که دوباره صدای کاروانی می آید و او پشت درخت ها قایم می شود و می بیند که تفنگ چی های قاجاری در حال بردن جنازه ها برای کفن و دفن هستند، گلنار از روی دست جنازه ای که آویزون شده می فهمه یکیش میرشکار است و خودش را به نحوی که تو دید نباشد، نزدیک به آن ها می کند و با دیدن صحنه های دفن شدن اسماعیل میرشکار هق هق می زند و بی تابی می کند…
ایرج در حال بیرون اومدن از عمارت تقی خان است و فیروزه هم لای گندم زار رو به روی عمارت ایستاده، عباس قلی جلوی ایرج را می گیرد و شروع به بحث کردن با او می کند و می گوید تو رفیق میرشکاری که او زیر بار نمی رود، فیروزه اسلحه به دست بیرون می آید و جلوی عباس قلی می ایستد، ایرج بلاخره از مهلکه فرار می کند و عباس قلی روی فیروزه اسلحه می کشد که فیروزه جلو میره و میگه من دختر تقی خان ام…
آصف میرزا و تفنگ چی هاش در حال شکار هستند که آصف میرزا به ناگه از روی اسب می افتد و حالش بد می شود…
شبانه گلنار بالای سر خاکی که اسماعیل میرشکار در آن خوابیده آتش روشن کرده است و بر بالای مزارش اشک می ریزد و بی تابی می کند…
آصف میرزا در خواب است و کابوس می بیند، در خواب خودش را در حال غرق شدن می بیند و از خانمی به اسم انیس طلب کمک می کند که او پوشیه اش را می اندازد و می رود، آصف میرزا هم با داد و بیداد از خواب می پرد…
شازده قجری شروع به فوش دادن به کنیز ها می کند و آن ها را بیرون می کند، طاووس الملوک به سمتش می رود و او را آرام می کند و می گوید ما باید قوی باشیم تا صاحبقرانیه را به دست بیاریم و حقمان را از آن مظفر بی عرضه بگیریم و می رود…
گلنار بلاخره خودش را به خانه خانم گل رسانده و از فرط خستگی همان جا در حیاط روی زمین می افتد، خانم گل هم که در حال انداختن لباس روی بند رخت است، از داخل ایوان خانه او را می بیند و به سمتش می دود…

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار مرتبط سایر رسانه‌ها
    اخبار از پلیکان
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان