خلاصه داستان قسمت اول سریال گیل دخت از شبکه یک

خلاصه داستان قسمت اول سریال گیل دخت به کارگردانی مجید اسماعیلی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی را می خوانید.

خلاصه داستان قسمت اول سریال گیل دخت از شبکه یک

خلاصه داستان قسمت سریال گیل دخت به کارگردانی مجید اسماعیلی و تهیه کنندگی محمدرضا شفیعی از نظرتان می گذرد، با ما همراه باشید. حکایت گلنار و اسماعیل که در میانه هیاهو و مهلکه قجری تار و پود دل‌هاشان با مهر و محبت هم بافته می‌شود؛ قصه و غصه عاشق و معشوقی است که اگر هزار دلیل برای رفتن داشته باشند یک بهانه برای ماندن پیدا می‌کنند و…

زمستان ۱۲۸۳ . رشت

خانمی در حال مهر و موم کردن یک نامه است و آن را به مرد سواری می دهد تا آن را به دست برادر زاده اش، آصف میرزا برساند و تاکید می کند که تو راه نه توقف کنه نه پی خوش گذرونی و به تاخت آن را برساند …

مردی در جنگل دام بسته و اسب زبون بسته پایش به آن گیر می کند و هر دو با هم پخش زمین می شوند و کمی بعد مردی که دام بسته بود به سمتشون میره و چشم و دست و پای مرد را می بندد و بی هیچ حرفی گوشه ای پرتابش می کند و کیفش را می گردد اما چیزی دستگیرش نمیشه که یهو جیب مخفی کیف توجهش را جلب می کند و نامه را داخل آن جا پیدا می کند …

مرد تله گذار پیش آقایی رفته و به او میگه که لاپورت نامه بازی طاووس الملوک و آصف میرزا از تهران به گوشم رسیده بود، ولی کس دیگری در جریان این مرقومه نیست …

مرد مسن هم میگه طاووس الملوک به خاطر کینه ای قدیمی قصد داره به هر بهونه ای خاک این جا را به توبره بکشد …

گلنار رو به روی آینه با معشوقه خود اسماعیل حرف می زنه و حسابی دلباخته است، همه در شهر مشغول پای کوبی هستند و دختر خانمی به اسم فیروزه از بالای یک پشت بوم نگاهشان می کند و به سرعت به سمت یک عمارت می رود …

فیروزه به سرعت می دود و خودش را به اتاق گلنار می رساند تا با هم به میدان روستا بروند و معرکه را ببینند که مادر گلنار به آن جا میره و میگه تقی خان اجازه رفتن شما به میدان روستا را نداده و باید تا آخر معرکه تو عمارت بمونید و برای بدرقه پدرتون، آماده بشین و می رود …

گلنار هم سینی غذایش را روی زمین می ریزد و رو به فیروزه میگه اگر من چند خط نامه براش بنویسم به اسماعیل می رسونی که او اول یکم چشم و ابرو براش میاد ولی با دیدن لباس های نارگل که قراره بهش داده شه، یهو از جاش بلند میشه و بهش میگه اگر دلت با رفتنه، زود برو تو اتاقت تا من بیام …

کمی بعد فیروزه با یک لباس ندیمه ای مقابل گلنار میره تا آن را بپوشد که او اول مقاومت می کند اما با فهمیدن این که تنها راهش همینه، می پذیرد و به همراه فیروزه می رود …

دم رفتن، نگهبان دم در به آن دو گیر می دهد و گلنار را مجبور می کند تا ظرف های کثیف را بشوید و فیروزه هم میگه به خاطر این که دیدن اسماعیل و از دست ندی، مجبوری بپذیری و گلنار سینی به دست به سمت مطبخ میره که حرف های عمله های مطبخ عصبیش می کنه و فیروزه از راه می رسد و بعد از یک بحث حسابی باهاشون با شنیدن آمدن میرزا رضا، دست او را می گیرد و می برد …

تو کل مسیر هم بهش تاکید می کنه که جلوی اسماعیل خودشو دست بالا بگیره و یادش نره که خان زاده است، نه ندیمه …

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار مرتبط سایر رسانه‌ها
    اخبار از پلیکان
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان