خلاصه داستان قسمت یازدهم سریال بی همگان

در این مطلب خلاصه داستان قسمت یازدهم سریال بی همگان از نظرتان می گذرد، سریال بی همگان هر شب حدود ساعت 8 و نیم تا یک ربع به 9 از شبکه سه پخش می شود و تکرار آن نیز در ساعت های 1:30 بامداد، 10 صبح و 14:30 روز بعد روانه آنتن می شود.
در خلاصه داستان قسمت یازدهم سریال بی همگان می خوانید که:
ابراهیم و خلیل به کارگاه رفیقای امیرعلی رفته اند تا درباره کار با او حرف بزنند… ابراهیم با دوستای امیرعلی کلی حال می کنه و آن هارا تشویق می کند…
حرف های آن ها به سمت قضیه ارز های دولتی و نحوه خرید کارخونه به سمت زد و بند می رود، امیرعلی هم در سکوت نگاه می کند و بعداز تموم شدن حرفاشون میگه شما باید چند تا از قطعات را برای ما بیارین تا تعدادی از دستگاه ها را راه بندازیم، اون موقع اگرخوشحال شد که هیچ اما اگر ناراحت شد باید به خیلی چیزا شک کنیم…
امیرعلی در خانه خواب است که ارشیا بهش زنگ میزنه و میگه مهندس باهاش کار داره، هر چی زودتر خودش و به اون جا برسونه و قطعمی کند، بعد از آن بلافاصله اسلان هم سوار ماشینش میشه و با هم به کارخونه می روند…
امیرعلی کلی تیپ می زنه و بعد از خداحافظی با مادر و پدرش به کارخونه میره، ارشیا دم در کارخونه به استقبال امیرعلی میره و او را بهاتاق مهندس یوسفیان می برد…
بعد از رفتن ارشیا، امیرعلی و الناز در اتاق مهندس از دیدن هم جا می خورند ولی مهرداد میگه من خواستم هر دو تون و صدا کنم تا بگمکه با ازدواجتون موافقم….
هر دو آن ها ذوق زده می شوند که مهرداد شروع به صحبت می کنه و میگه من برام مهمه که دامادم چیکاره است و فقط از تو صداقت میخوام و به او میگه که دو سالی که نبودی کجا بودی، امیرعلی
کمی بعد ارشیا به همراه اسلان داخل می شوند، امیرعلی و الناز هر دو شوکه شده بهش نگاه می کنند که اسلان دست پیش می گیره وکمی به امیرعلی می پره، مهرداد به اسلان علامت میده که شروع به صحبت کنه و او هم هر چی که میدونه رو میگه… الناز با تنفر بهاسلان نگاه می کنه و امیرعلی هم تنها در سکوت به نقطه مقابلش خیره شده است…
الناز به پدرش میگه من همه چیز و می دونستم، پدرش شوکه تنها نگاهش می کنه، امیرعلی دهن باز می کنه حرفی بزنه که مهرداد باحقارت از اتاقش بیرونش می کنه و الناز هم تو سکوت اشک می ریزه…
امیرعلی بیرون میره که نوچه اسلان براش رجز خونی می کنه و با هم درگیر میشن، ارشیا هم به حراست زنگ می زنه و شروع به بدگوییاز امیرعلی می کند و الناز دوباره با تنفر بهش نگاه می کند…
الناز سعی می کنه برای پدرش توضیح بده اما او میگه که هر چی زودتر بره خونه تا تکلیفشو روشن کنه، بعد از اون هم ارشیا و اسلان راهم از اتاقش بیرون می کند…
امیرعلی تو خیابون بدون مقصد راه میره و هر کاری که آرومش کنه رو انجام میده و بعد از آن به رضا زنگ می زنه و میگه همه زندگیمنابود شده و گریه می کنه…
رضا به دنبالش میره و سعی می کنه او را آرام کند و به آبمیوه فروشی میره تا نوشیدنی بخره که امیرعلی از نبود او استفاده می کنه،پشت ماشین میشینه و میره، رضا هم با دیدن جای خالیش ماشین می گیره و به دنبالش می رود…
الناز تو خونه نشسته و حالش خراب است، مهشید کنارش نشسته تا آرومش کنه، مانی هم آتیش بیار معرکه شده است که الناز بهش میگهحرف نزنه و همون لحظه مهرداد از راه می رسه و از او می پرسه مادرشم خبر داشته یا نه که او میگه آره، الناز می خواد توضیح بده کهمهرداد شروع به داد کشیدن می کنه و بهش میگه همین امشب باید از ایران بری و به مهشید میگه کمکش کنه تا وسایلشو جمع کنه…
امیرعلی تخته گاز به سمت اسلان میره، آن ها تو شرکت دارن قوطی پروتئین ها رو پر می کنند که امیرعلی جلو میره و میگه این بار ولتنمی کنم، با هم دست به یقه میشن که امیرعلی هولش میده و کمی بعد رضا هم از راه می رسه و امیرعلی سوئیچ و بهش میده و میگه بزنبریم، باید ادبش می کردم و راه می افتند، شاپور، نوچه اسلان هم رفتن آن ها را نگاه می کند…
پدر الناز، به زور او را راهی کرده است و به همراه مهشید به راه می افتند، از طرفی دیگر رضا تو ماشین سعی می کنه امیرعلی رونصیحت کنه که امیرعلی میگه بهتره حرفی نزنه و همون لحظه براش یه پیام میره که الناز بهش گفته داره میره، امیرعلی می خواد برهفرودگاه تا با او حرف بزنه رضا مخالفت می کنه اما او تصمیمشو گرفته و میگه اگر نری خودم میرم، رضا هم به اجبار همراهیش میکنه…
مهرداد با لبخند دخترشو راهی می کنه و می رود، الناز از گیت رد میشه که باباش بهش زنگ می زنه و میگه خیلی دوست دارم، الناز همبهش ابراز علاقه می کنه و بابت تمام اذیتاش عذرخواهی می کنه…
بلاخره امیرعلی و رضا به فرودگاه رسیده اند، امیرعلی بدو به داخل میره، فاطمه هم به رضا زنگ می زنه و با هم کمی حرف می زنند ورضا اتفاقات امروز را براش تعریف می کنه…
امیرعلی از اطلاعات می خواد اسم الناز و پیج کنه، کمی بعد صدای بلند شدن پروازش میاد که امیرعلی سرشو تو دستاش می گیره ولیالناز جلوش ظاهر میشه و میگه می دونستم دنبالم میای…
امیرعلی و الناز با هم به سمت رضا میرن که او شوکه میشه و شروع به سرزنش کردن امیرعلی می کنه، الناز به خاطر اتفاق پیش اومده،از رضا عذرخواهی می کند و میگه امشب تو هتل اطراف تهران می مونم که امیرعلی مخالفت می کنه…
رضا به قاسم زنگ می زنه و کمی بعد به سمتشون میره و میگه می ریم خونه ما که امیرعلی و الناز هر دو مخالفت می کنند ولی رضا میگهالان زمان مناسبی برای مخالفت نیست…
همه در خانه پدری امیرعلی منتظر آن ها هستند، بعد از سر رسیدنشون، مادر و پدر امیرعلی شروع به سرزنش هر دو آن ها می کنند کهالناز با گفتن ببخشید می خواد از خونه بره بیرون که پدرش میگه کجا و به سمتش میره…
کپی شد! |