فرهنگ و هنر

خلاصه داستان قسمت هفدهم سریال بی همگان

در این مطلب خلاصه داستان قسمت هفدهم سریال بی همگان از نظرتان می گذرد، سریال بی همگان هر شب حدود ساعت 8 و نیم تا یک ربع به 9 از شبکه سه پخش می شود و تکرار آن نیز در ساعت های 1:30 بامداد، 10 صبح و 14:30 روز بعد روانه آنتن می شود.

در خلاصه داستان قسمت هفدهم سریال بی همگان می خوانید که: 

آقای حیدری مهمانان آقا کرامت را بدرقه می کند، مریم هم مسیر رفتن آن ها را از پشت پنجره نگاه می کند، آقای حیدری به داخل بر می گرده و به آقا کرامت میگه رضایت بده و خودش را رها کند که آقا کرامت میگه من زیاد وقت ندارم او هم تایید می کنه و میگه برای همین میگم که کار اساسی باید انجام بدین که تا آخر عمر تامین باشن…

آن ها به خونه برگشته اند که نورا میگه زندایی اومده و فاطمه هم میگه منظورش الناز خانومه، همه به داخل میرن و دور هم می شینن، فاطمه به پدرش میگه که الناز خانم قصد کمک دارن و الناز هم مبلغی که جور شده رو سوال می کنه و واسه باقیش شماره کارت می خواد که آقا قاسم مخالفت می کند ولی ریحانه خانم مادرش او را به آشپزخانه صدا می کند و راضیش می کنه که اجازه بده الناز بهشون کمک کنه…

مریم در حال غذا دادن به لیلا دخترش است که آقا کرامت از جاش بلند میشه و کتش را می پوشد و بابت آمدن آن ها عذرخواهی می کند تا برود که مریم با خوش رویی جواب میده اما میثم که فکر می کنه شده مرده خونه به پدر بزرگش بی احترامی می کند و با برخورد جدی مادرش به حالت قهر می رود که آقا کرامت حالش بد می شود و بیهوش روی زمین می افتد، مریم هم با جیغ به سمت پدر شوهرش می رود، لیلا را هم به میثم می سپارد و خودش به تنهایی آقا کرامت و به بیمارستان می برد…

موقع رفتن الناز کلی از خانواده امیرعلی به خاطر این که اجازه دادن، کنارشون باشه تشکر می کنه و از فاطمه خواهش می کنه باهاش تا ماشین بره و چند تا کتاب برای امیرعلی آورده تا بهش برسونه… تو ماشین فاطمه سر صحبت با الناز را باز می کند و سعی می کنه چشم های او را برای ازدواج با امیرعلی باز کنه ولی الناز میگه من برای ازدواج با امیرعلی نیاز به دلیل نداریم، دل دارم… فاطمه هم مراقب خودت باشی میگه بدون ادامه به صحبت هاش از ماشین پیاده می شود و می رود…

دوستای امیرعلی در خانه مشغول کار هستند و ارشیا هم پیششونه، ارشیا درباره روند کارشون صحبت می کنه و یکی از دوستای امیرعلی به او میگه که کاش میشد بخشی از پول حامی مالی و برای آزادی امیرعلی خرج کنیم که او میگه عمرا نمیشه و او هم تایید می کنه و میگه آره از نظر اخلاقی هم درست نیست…

ارشیا کم کم حرف مهندس یوسفیان را به میان می کشه و قضیه دیروز را براش تعریف می کند و میگه قراره او در کارخونه یک بخش بزرگی را در اختیار ما بذاره که او باور نمی کنه و میگه حتی اگر شدنی هم باشه باید با بچه ها درباره اش صحبت کنم…

مریم در بیمارستان منتظر نشسته است که دکتر عموش به سمتش میره و از وضعیت آقا کرامت براش میگه و تاکید می کنه چون ماه های آخرشه، اجازه بدید تو خونه بهش خوش بگذره که مریم جا می خوره و تازه اون جا می فهمه که یک تومور بدخیم توی سر عموش است…

بعد از رفتن دکتر، مریم به اتاق عموش میره و حالش را می پرسد، از او به خاطر این که این همه وقت بیماریشو ازش پنهان کرده، گله می کنه و میگه می برمتون پیش متخصص که که آقا کرامت قبول نمی کنه و میگه بدخیمه، حتی اگر راهی هم باشه پس اندازمو می ریزم تو حساب نوه هام نه بیمارستان، فقط دعا کن که وقت داشته باشم که کارای نیمه تمومم و انجام بدم…

مریم بی توجه به حرف های عموش، بهش میگه که دیگه اجازه نمیدم برین کارواش و باید خونه پیش خودم بمونید…

قاسم در حیاط نشسته است که ریحانه یک پتو روی دوشش می اندازد و مقابلش می نشیند، ریحانه از الناز تعریف می کنه و میگه حتما عروس خوبی برامون میشه که آقا قاسم بهش طعنه می زنه و میگه چون برای پسرمون پول جور کرده که او میگه دیگه نمی دونم چی درسته و چی غلط، دو سال عمرش حروم شده، الان فقط می خوام که آزاد بشه و زندگی کنه بچم…

مهرداد از خونه بیرون زده و مستقیم به کارواش می رود، او داخل ماشینش نشسته و با گوشیش کار می کند که متوجه میشه ابراهیم کارگر خودش در حال شستن ماشینش است و پنجره اش را پایین میده و با دیدنش تو این وضعیت بهم می ریزه و میگه از فردا به کارخونه برگرده و به حضور کارگر هایی مثل او نیاز داره و خودش را بی خبر از اخراج ابراهیم نشان می دهد…

بعد هم میگه وسایلشو جمع کنه و یک سری خرید برای خونه اش انجام میده و او را در خانه اش می رساند و خودش به کارخانه می رود…

ارشیا به مهندس زنگ زده و میگه خبرنگار به کارخونه اومده که او تعجب می کنه و گاز میده تا زودتر خودش را به آن جا برساند…

میثم در خانه نشسته و یواشکی از تو کیف پول، پول بر می دارد و داخل جیبش می گذارد، مریم هم ترشی درست می کند و لیلا هم پیشش نشسته و صبحانه می خورد که آقا کرامت از جاش بلند میشه تا یه سر به کارواش بزنه که مریم سعی می کنه جلوش و بگیره ولی او میگه زود بر می گردم و میشینه تا یه چای بخوره و بعد بره…

مریم برای چای ریختن از جاش بلند میشه تا به آشپزخانه بره که میثم را در حال بردن موتور می بیند که میثم میگه می خوام آبش کنم ولی مریم عصبی میشه و با او دعوا می کند که میثم به قهر از خانه بیرون میره و مریم هم به داخل بر می گرده…

آقا کرامت که شاهد بحث عروسش و نوه اش بوده با مریم حرف می زنه و میگه تو جوونی باید زودتر ازدواج کنی که مریم از جاش بلند میشه و میره…

فاطمه و مادرش به دیدن امیرعلی رفته اند، فاطمه کتاب هایی که الناز بهش داده بود را هم برای او برده و مادرش کم کم بهش میگه که الناز قراره برای باقی پول دیه بهمون کمک کنه که او میگه ازش تشکر کنید و بگید لازم نیست که مادرش و فاطمه هر دو میگن چرا و سعی می کنند راضیش کنند که او میگه همین الان به خاطر سفته ها ۲۰۰ میلیون به پدرش بدهکارم الان دیگه چجوری برم سرمو بگیرم بالا بگم دخترتو می خوام بعدم با پرونده قتل که دیگه راضی نمیشه اما مادرش میگه بیای بیرون و کار کنی و قرضتو بدی بهتر از این که تو این وضع بمونی و عمرت به هدر بره… امیر علی هم سکوت می کند و میگه اگر شما و پدر این طور فکر می کنید من دیگه حرفی ندارم، هر چی شما بگید…

بیشتر بخوانید...

دیدگاه
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا