خلاصه داستان سریال سووشون قسمت چهارم + دانلود قسمت ۴ سریال سووشون
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه ای از قسمت چهارم سریال سووشون به همراه لینک دانلود آن را برایتان آورده ایم که خواهید خواند.

رمان سووشون، یکی از برجستهترین آثار ادبیات معاصر ایران، روایتگر ایستادگی، اندوه و آرمانخواهی در شیراز دوران اشغال است. بازیگران اصلی این سریال بهنوش طباطبایی و میلاد کیمرام می باشند، سریال سووشون اثری پرستاره و جذاب از نرگس آبیار است که می توانید به صورت اختصاصی از نماوا دانلود و تماشا کنید. در ادامه خلاصه داستان قسمت چهارم سریال سووشون را که جمعه ساعت ۸ صبح منتشر می شود را می خوانیم.
خلاصه قسمت چهارم سریال سووشون
با اعلام گوینده جشن مهمانی همه به فضای باز رفتند تا برنامه های آماده شده را ببینند، زری هم مجبور میشه بره، مراسم با اجرای سرود ملی انگلستان شروع میشه، با سخنرانی خانم دکتر زری به خودش میگه نفهمیدم آخر این خانم حکیم چیکارست؟ ماماست، جراحه یا راهبه؟ چرا باید یه خانم جراح و بشارت دهنده باید از این جور جاها سردربیاره، با گرگ دنبه میخوره با چوپان گریه میکنه. در ادامه مراسم کنلل ایرلندی شروع به خوندن آواز و بعد هم یک شعر میکنه و همه رو اول میخندونه و بعد به فکر میبره.
در مهمانی رقص نار هندی هم اجرا میشه. وسط مراسم فردوس خدمتکار خانم عزت الدوله ، زری رو صدا میکنه و یه جعبه بهش میده زری میگه من فکر میکردم خانم عزت امروز گوشواره های منو میاره تحویل میده اما هنوز تو گوش دختر حاکمه، فردوس میگه خانم پادرد داشت اینو حمیدخان فرستادن جای گوشواره ایی که مادرشون شوهر دادن، زری عصبانی میشه، فردوس میگه ارواح مادرت اینو بگیر اصلا بنداز دور، بعد هم سریع از اونجا میره، زری تا قبل اینکه یوسف ببینه سرعت میبره میندازه تو آتیش اما حمید میاد سمت زری و بهش میگه اینا رو جای گوشواره هات گرفتم صدتا زرگری رو زیر پا گذاشتم، اینی که انداختی تو آتیش انگار خود منو انداختی. زری میگه خجالت نمیکشی؟ تا این آتیش خاکسترت نکرده راه زندگیت رو عوض کن من خیلی وقته آتیش زندگیم رو ملک یوسف کردم. اما حمید همچنان شعرهای عاشقانه برای زری می خونه و زری از اونجا دور میشه.
شب تو خونه یوسف از زری میپرسه که فردوس چیکارت داشت؟ زری میگه گفت عزت الدوله پادرد داشتن نیومدن، یوسف میگه داشتم فکر میکردم اگه بلایی سرم بیاد تو چیکار می کنی؟ زری میگه چرا میخوای ته دلم رو بلرزونی؟ یوسف میگه زخمی که آدم رو نکشه قوی ترش میکنه.
زری خواب میبینه که مادرش داره تو عروسیش گوشواره های زمرد رو میگیره اما اون نمیده و فرار میکنه تا اینکه چندتا اعدامی جلوش میبینه که حلقه آویز شدن و جیغ میزنه.
نعلبند میاد و نعلهای سحر رو درست میکنه ، زری میگه خوبه خسرو نبود وگرنه غصه میخورد، خسرو از مدرسه میرسه و میبینه که سحر نعل شده، زری میگه اتفاقا به موقع رسیدی الان سحر کفشش رو پوشیده و آماده رفتنه، یوسف میگه دیگه میتونه بیاد بریم شکار.
پنجشنبه روز شکار میرسه و یوسف و خسرو سوار اسب هاشون میشن و میرن، زری هم وسایل نذری رو آماده میکنه و میبره زندان و دارالمجانین.
زری برمیگرده خونه و نگران خسرو و یوسف بود که هنوز نیومدن، دلشوره میگیره، عمه بهش میگه که اونا الان دارن خوش میگذرونن تو اینجا داری از کوه پرتشون میکنی، زری خوابش رو برای عمه تعریف میکنه اما عمه میگه بقیه اش رو به آب روون بگو من دستم نمیره تعبیرش کنم. یهو صدای در میاد زری میگه الهی شکر اومدن، اما میبینه که یه درشکه اومده داخل و دو تا زن چادری از درشکه پیاده شدن، زری میگه عمه خانم دوستای شمان؟ عمه میگه من روحم خبر نداره، بعد به زری میگه برو ببین اینا کی هستن. زری به اونها میگه شما؟ اون دو نفر که مرد بودن در زیر چادر زنونه میگن یوسف خان کجان؟ زری میگه با خسرو رفتن شکار، ببخشید شما؟ دوباره مردهای چادر و پوشیه دار میگن گفتیم یوسف خان کجان؟...
نظر شما