خلاصه داستان سریال سووشون قسمت اول + دانلود قسمت ۱ سریال سووشون

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه ای از قسمت اول سریال سووشون به همراه لینک دانلود آن را برایتان آورده ایم که خواهید خواند.

خلاصه داستان سریال سووشون قسمت اول + دانلود قسمت ۱ سریال سووشون
صفحه اقتصاد -

رمان سووشون، یکی از برجسته‌ترین آثار ادبیات معاصر ایران، روایتگر ایستادگی، اندوه و آرمان‌خواهی در شیراز دوران اشغال است. بازیگران اصلی این سریال بهنوش طباطبایی و میلاد کی‌مرام می باشند، سریال سووشون اثری پرستاره و جذاب از نرگس آبیار است که به زودی می توانید به صورت اختصاصی از نماوا دانلود و تماشا کنید. در ادامه خلاصه داستان قسمت اول سریال سووشون را که جمعه ۹ خرداد ساعت ۸ صبح منتشر می شود را می خوانیم.

خلاصه قسمت اول سریال سووشون

یوسف و زری وارد عمارت جشن میشن، شب عروسی دختر حاکم بود و همه دعوت بودن. عزت الدوله، کلی از زری و تیپ زیبایش تعریف میکنه و در آخر میگه مراقب گوشواره های زمردت باش تو این شلوغی. اتاق عقد مملو از جمعیت و سفره عقد پر از نعمت و زیبایی بود، یوسف با لحن شاکی طوریکه همه بشنون به زری میگه تو این وضعیتی که مردم نون ندارن بخورن ببین اینها چه ریخت و پاشی کردن، خدا رو خوش نمیاد واقعا. زری میگه یه امشب دلم رو با حرفهات نلرزون، زری یه نگاهی به سفره عقد میندازه و می بینه نونی که سر سفره گذاشتن خیلی بزرگه، تو ذهن خودش براش سوال پیش میاد که این نون چقدر خمیر برده و تو چه تنوری پخته شده که اینقدر بزرگه، اونم بقول یوسف تو این موقعیت که چندتا خانواده رو میتونه سیر کنه، مهرانگیز میاد و به زری میگه حرف یوسف خان درسته واقعا اما الان وقتش نیست مطمئن باش این خدمه به گوش حاکم می رسونن. مهرانگیز میگه خبر پخش شده تو محله حاکم برای زهرچشم گرفتن یه شاطر رو می خواسته تو تنور بسوزونه، هر کی هم از اون نونوایی نون خورده مثل مار به خودش پیچیده و بالا اورده بسکه نونش تلخ بوده و قاطی داشته، بعد میگه اگه میتونی جلوی یوسف خان رو بگیر. زری میگه تو قبلا خیلی نترس بودی حالا چی شده؟ مهرانگیز میگه آدم که مادر میشه باید کمی احتیاط کنه. زری همینطور که با خودش میگفت چطور به این جماعت بگم حرفهای یوسف رو نشنیده بگیرن. عکاس ایرلندی که از آشنایان بود به زری میگه که میشه درباره این مجلس به من توضیح بدی؟ زری استقبال می کنه و با زبان انگلیسی جواب سوالهای عکاس رو میده، عکاس از حضور سرجنت زینگر در مجلس میپرسه و میگه که شنیدم قبلا تاجر چرخ خیاطی بوده، زری میگه که من خودمم از حضور ایشون نگرانم. بعد بهش توضیح میده که ایشون هفده سال چرخ خیاطی به مردم میداد و به دختران چندین جلسه رایگان آموزش خیاطی میداد و من هم از او خیاطی یاد گرفتم. او یک شبه لباس افسری پوشید و از مامور فروش چرخ خیاطی به یک صاحب منصب نظامی تبدیل شد، خیلی طاقت می خواد که آدم هفده سال به دروغ زندگی کنه، هیچ وقت یادم نمیره که با هزار تا کلک مادرم رو مجبور کرد یکی از اون چرخ خیاطی ها رو بخره. مهرانگیز میاد و به زری هشدار میده که اینقدر با جماعت انگلیسی همکلام نشه اما زری میگه نگران نباش این آقا خبرنگار جنگی هست دوست یوسف هست و به خونه ما رفت و آمد داره. عکاس ایرلندی با یه نوشیدنی برمی گرده و اینبار از وسایلی که تو سفره عقد هست سوال می کنه، زری درباره سجاده ، شمعدان ها، آینه ، نمک، قرآن و کله قند توضیح میده بهش.

خواهر عروس که یه نوجوون بود میاد و از زری میخواد که گوشواره هاش رو بده امشب خواهرش بندازه تو گوشش چون عزت الدوله خانم یه پارچه سبز انداخته رو شونه های عروس و میگه اومد داره بعد عروس هیچ چیز سبزی نداره که بهش بخوره. زری میگه این یادگار مادر آقامه، رونمایی شب عروسیمه، اما مجبور میشه که گوشوارها رو در بیاره بده بهش. مهرانگیز که از دور شاهد قضیه بود میاد به زری میگه بمیرم برات اگه پشت گوشت رو دیدی گوشواره هات رو هم می بینی مگه می تونستی ندی چشمت رو در میوردن. خدا بزنه تو کمر عزت الدوله که حساب کل محل دستشه و هر حاکمی که میاد میشه مشاور خانواده اش. مهرانگیز تاکید میکنه که رفتی خونه برای خودت و یوسف خان اسفند دود کن مردم بخیلن.

عروس گوشواره های زری تو گوشش بود که همراه با همراهانش وارد مجلس میشه، زری یاد مجلس عقد خودش میفته که غریبانه برگزار شد چون پدر و مادر یوسف زنده نبودن و مادر خودش هم مریض بود.

عروس بالاخره بله رو میگه، عزت الدوله به مهمونها سکه میده. لیست تمام پیشکشی ها رو عنوان می کنند تا همه بدونن چه هدایایی برای عروسی ارسال شده و بعد مجلس رقص آغاز میشه و افسرهای خارجی هر کدام یه زن رو برای رقص انتخاب می کنن. شوهرها هم از ترسشون نمیتونن حرفی بزنن و مخالفت کنن. عکاس ایرلندی از زری تقاضای رقص می کنه اما زری عذرخواهی میکنه و میگه که در این کار وارد نیستم.

بعد از رقص عروس و داماد و شاباش دهی عزت الدوله، به مهمونها خوش آمد میگن و زری تو دلش میگه که چه بهم میان. زینگر و کنلل یکی یکی مردها رو می برن ته باغ، برای زری سوال میشه که با اونها چیکار دارن؟ حتما به یه توافقی رسیدن که بعدش میرن سراغ بار. زینگر میاد سراغ یوسف، زری فکر می کنه شاید بخاطر حرفهای سر عقد بوده که یوسف زده، زری دلشوره داره که چرا یوسف نیومده هنوز تا اینکه یوسف برمیگرده سر میز زری می شینه و بهش میگه بی سر و صدا پاشو جمع کن بریم بهت میگم چی شده، تا زری بلند میشه عکاس انگلیسی میاد تا باهاشون حرف بزنه، اونکه اونقدر نوشیدنی الکلی خورده بود حال خوبی نداشت، به یوسف میگه انگلیسی ها منو فرستادن تا ازت بپرسم چرا مثل لیمو لطیف و مثل سرو منعطف نیستی؟

از زری و یوسف می خواد که بلند بشن برن سمت دیگه ای که فرمانده اونها تحفه داده، زری و یوسف به سمت کشتی می رن، عکاس مدام نوشیدنی الکلی برمی‌داره و میخوره، حالش حسابی بد بود یوسف بهش میگه که بسه اما قبول نمیکنه، تو حال بدش از مادرش که بافنده جوراب بوده تعریف می کنه، به یوسف میگه یا مثل ما باش یا اصلا نباش، اونها میگن نباش و نبین. اگه نرم بشی کلکت کنده است. بعد میگه یه قصه ای برای دوقلوهای تو نوشتم برای مینا و مرجان که هر دو همزادند. تو جیبهاش دنبال کاغذ قصه میگرده بالاخره پیدا میکنه و داستانش که درباره مینا و مرجان بود میخونه، که مینا دختری بوده عاشق آسمون و همیشه بفکر ستارها بوده وقتی هوا ابری و بارونی میشد مینا برای ستاره ها گریه میکنه.

با رفتن عکاس ایرلندی، خان کاکا میاد و به زری و یوسف میگه عجب جای دنجی نشستید، همون لحظه آتیش بازی شروع میشه، خان کاکا میپرسه این همه وقت چی می گفت بهتون؟ یوسف میگه اونقدر مرد بود که بگه اجیرش کردن منو نرم کنه، خان کاکا میگه اجیر چیه اینها مهمونهای ما هستن اگه ندیم هم بزور می گیرن هر چی باشه صاحب اختیارن، یوسف میگه مهمون ناخونده بودنشون که تازگی نداره بدتر از اون خفت و خاریه که گریبانتون رو گرفته، خان کاکا به زری میگه می بینی حرمت کاکای بزرگترش رو نگه نمیداره، یوسف میگه آب من و تو توی یه جوی نمیره، همتون رو کردن دیلماج و دلال خودشون دو نفر که جلوشون وایستن بقیه هم یاد می گیرن وایستن، بد تو دلشون میگن بالاخره یه مرد اینجا دیدیم، خان کاکا میگه تو جوونی کله ات باد داره با این کارها برای هممون شر درست می کنی نمیشه که قشون به این بزرگی رو گشنه نگه داشت، میشه؟ یوسف میگه اونوقت رعیت و همشهری های منو میشه؟ ولم کن کاکو. خان کاکو میگه پارسال همکاری نکردی من رفع و رجوع کردم اما امسال آذوقه و بنزین از توپ و تفنگ هم واجبتره براشون. یوسف میگه این به خودشون مربوطه. خان کاکا به زری میگه نکنه یوسف فردا بازی دربیاره مهمونی انگلیسی ها نیاد؟ خسرو هم دعوته، من خودم میام دنبالتون، زری میگه من فردا شب نذری دارم، نمیتونم. زری و یوسف بالاخره مهمونی رو ترک می کنند و به خونه برمی گردن. دوقلوها و خسرو خوابیده بودن.

زری همش تو فکر گوشواره هاش بود که از دستشون داده بود. یوسف میگه سر شبی اونجا حرفهایی زدم که حسابمون ساخته است، زری میگه همه حرفهاتون رو حفظم میدونم چی گفتی. یوسف میگه من نمیتونم ببینم مردمم گرسنه اند این سرزمین نباید خالی از مرد باشه یه نفر باید جلوی اینها وایسته، زری میگه من نمیدونم هرکاری می کنی بکنید اما جنگ رو به لونه من نیارید. به من چه مربوط ولی میدونم اونها عاقبت جنگ رو به خونه من می کشونن. یوسف از زری میخواد که بره صورتش رو بشوره و بیاد بخوابه...

سووشون

دانلود قسمت اول سریال سووشون 

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه