خلاصه داستان سریال آبان قسمت چهاردهم + دانلود سریال آبان قسمت ۱۴
در این مطلب می توانید همراه با دانلود قسمت ۱۴ سریال آبان خلاصه ای از این قسمت را نیز بخوانید ، قسمت چهاردهم سریال آبان روز چهارشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۴ ساعت ۲۰ منتشر خواهد شد.

سریال آبان در ژانر ملودرام، عاشقانه ساخته شده است که رضا دادویی کارگردانی این سریال را برعهده دارد، در این سریال بازیگران مطرحی چون شهاب حسینی، امین حیایی، لاله مرزبان، مینا ساداتی، بهاره کیان افشار، رحیم نوروزی و ... حضور دارند. در ادامه خلاصه داستان قسمت چهاردهم سریال آبان را در ادامه این مطلب می خوانیم.
خلاصه داستان سریال آبان قسمت ۱۴
امیر سوار ماشین میشه در حالی که دستش درد میکرد به سختی رانندگی میکنه و میره سمت کلانتری، دم کلانتری سروش با موتور میاد و یه بسته بهش میده و میگه به من گفتن قبل از اینکه برسید کلانتری اینو بدم به شما و نامه ای که داخلشه رو قبل از رفتن به کلانتری بخونید. امیر جعبه رو باز میکنه گل سر آلما با یه تیکه از موهاش بود و یه نامه که نوشته بود کلانتری نره.
صبح آبان میاد هلدینگ میبینه امیر تو لابی نشسته با دیدنش میگه آبان دیدی چیکار کردید، بچمو ازم گرفتن آلما رو دزدیدن. آبان با شنیدن این خبر از حال میره، پزشک میاد و به آبان سرم تقویتی و مسکن میزنه، ثابت از امیر می خواد که از اولش تعریف کنه که چه اتفاقی افتاده. امیر میگه زنمو گرفتی دیگه بچه ام رو ازم نگیر. ثابت میگه آدرس رو اشتباهی اومدی بچه ات پیش من نیست. امیر تهدید میکنه که اگه بلایی سر آلما بیاد خودش و تمام تشکیلات ثابت رو آتیش میزنه و میگه شاید تو کاره ای نباشی اما مطمئنم این جریان یه سرش به تو میرسه. ثابت میگه بجای اینکه برای بی عرضه بازی های خودت دنبال مقصر باشی هوای آبان رو داشته باش ببینیم چیکار میتونیم بکنیم. آبان بهوش میاد و از فریبرز میخواد که آلما رو پیدا کنه. با رفتن ثابت، امیر شوکه میگه الان تو بهش گفتی فریبرز؟ تو الان بزور موندی پیشش؟ بعد با گریه از هلدینگ میره.
ثابت با منصور میرن سراغ بابک که تو باشگاه مشغول تمرین بود، بابک میگه اگه تنها میومدی باور میکردم اومدی حالمو بپرسی اما وقتی با این اومدی مطمئن میشم اومدی حالمو بگیری. ثابت میگه اومدم ببینم دردت چیه؟ حوصله کار کردن با من رو نداری؟ تو خودت سرتو انداختی پایین رفتی. آمارتو دارم این یارو که بهش چسبیدی مثل من نیست هر کاری کنی پشتت وایسته. کاری نکن کمک کردن سخت بشه. بابک می پرسه برای چی اومدی؟ فریبرز بهش میگه که بچه دزدی شده. بابک میگه اشتباه اومدی کار من نیست حتی اگه کار منم باشه نمیام بگم من دزدیدم، تو یارو رو کشتی قتل رو انداختی گردن یکی دیگه زنشو ازش گرفتی بچه اش رو دزدیدن حالا اومدی سراغ من، تو کلا چند وقته زیاد اشتباه کردی. فریبرز میگه راست میگی اشتباه اومدم تو هم نمیخوای جواب درست به من بدی باشه برای یه وقت دیگه.
منصور به ثابت میگه خودشو بچه زرنگ فرض کرده چیزی نمیگه، ثابت هم میگه آره خبر داره. سروش میاد اتاق آبان و بهش میگه بچه که از ننه باباش دور میشه خیلی میترسه، باز خوبه قبل خواب باباشو دیده اما دلش برای مادرش خیلی تنگ شده. آبان هول میکنه و ازش میپرسه تو میدونی دختر من کجاست؟ سروش میگه جاش امنه تازمانیکه کاری نکنید، فقط یکم موهاشو کوتاه کردم. آبان میگه تو با داداشت مشکل داری تقصیر بچه من چیه؟ سروش میگه فریبرز هم با من مشکل داشت هدیه رو چرا قربونی کرد. آبان میگه الان بچه من گوشت قربونیه؟ سروش میگه با فریبرز باید خودش تا کرد و زور گفت، میری به فریبرز میگی تمام سهم خودش از هلدینگ رو فردا صبح میزنه به نامم تا بچه رو بیارم. آبان با گریه میگه بچه امو برگردون بجاش منو ببر تیکه تیکه ام کن چرا فکر می کنی بخاطر بچه من اینکار رو میکنه؟ سروش میگه اگه عاشقته و بخاطر تو قید برادریش رو زده این کار رو میکنه. سروش می خواد بره آبان به دست و پاش میفته که نره التماس میکنه بچه اش رو برگرددنه، اما سروش میگه اونیکه باید ازش خواهش کنه فریبرز و بعد میره.
آبان به فریبرز میگه تو زبون برادرت رو میدونی راضیش کن بچه ام رو برگردونه، فریبرز میگه کار اون نیست سروش آلت دست یکی دیگه است، بعید میدونم بابک هم جرات همچین غلطی رو داشته باشه. آبان میخواد که فریبرز یه سهمی از هلدینگ به سروش بده تا آروم بشه. فریبرز میگه کاش اونیکه فکر میکنم نباشه، وگرنه دست همشون تو یه کاسه است تو نگران آلما نباش اونا تا چیزی که ازم میخوان رو نگیرن بلایی سر اون بچه نمیارن. آبان میگه بچه نداشتی که حال منو بفهمی، فریبرز میگه ولی حال خودمو میفهمم وقتی حال تو رو اینطوری می بینم. آبان میگه دیشب گفتی دوستم داری حالا باید نشون بدی من می خوام بچه ام تو بغل خودم باشه.
منصور با سروش قرار میذاره، سروش بهش میگه سند رو بده بچه رو بگیر، منصور ازش می خواد سوار ماشین بشه ثابت کارش داره، سروش سوار میشه ثابت با تماس تصویری بهش میگه آدم شدی چی میخوای؟ سروش میگه نصف سهم هلدینگ رو، فریبرز میگه زیادیت میشه، سروش میگه چرا چیِ من از تو کمتره؟ فریبرز میگه تو عقل نداری بچه رو بردار بیار سهمت رو بگیر برو تضمینت هم خودمم که یه عمر حرفم دو تا نشده. سروش میگه الان نمیتونم، فردا میارم. هرچی فریبرز اصرار میکنه و میخواد سهم بیشتری بده که الان بچه رو بیاره اما سروش قبول نمیکنه و از ماشین پیاده میشه، فریبرز از منصور میخواد که سروش رو تعقیب کنه ببینه کجا میره.
آبان میرسه خونه امیر رو جلوی در می بینه، امیر بهش میگه تو هلدینگ چه خاکی میریزید که دامان بچه منو گرفته، آبان میگه بچه منم هست تو برو خونه شاید خبری شد من آلما رو پیدا میکنم. امیر میپرسه این ثابت اونقدر دوستت داره که بخاطر آلما خودش رو تو دردسر بندازه؟ اما آبان جوابی نمیده و میره داخل خونه.
ثابت به بابک زنگ میزنه میگه بچه رو بردار بیار با هم حرف میزنیم اما بابک قبول نمیکنه و میگه اول حرف بزنیم بعد، ثابت از حرفهای بابک کفری میشه و به خودش لعنت میفرسته که اینا رو خودش گنده کرده.
سروش صبح میره پیش بابک و میگه بچه کجاست؟ بابک میگه الان از حالتِ هدیه کجاست رسیدی به بچه کجاست؟ سروش میگه قرارمون این بود بچه رو ببرم سهم فریبرز از هلدینگ رو بگیرم. بابک میگه اصلا میدونی سهمش چقدره؟ برنامه عوض شده اون خواسته من و کامرانی رو ببینه، تو تا همینجا هم عالی کار کردی. من نمیتونم بچه رو بدم ببری اینطوری دستمون به هیچ جا بند نیست، بابک سروش رو وسط راه پیاده میکنه و بهش میگه که نگران نباشه نمیذاره دستش خالی بمونه بعد عروسک آلما رو میده به سروش و میگه این به درد تو بیشتر میخوره، زندگی این بیرون با یتیم خونه ای که توش بزرگ شدی فرق داره یا بمیر یا بزرگ شو، سروش هم میگه نمیخوام بزرگ بشم.
بابک و کامرانی میرن هلدینگ، ثابت به آبان میگه نمیخوام تو بیای، آبان قول میده چیزی نگه اما تو جلسه باشه.
فریبرز به کامرانی میگه تو یه پیشنهاد دادی من گفتم نه باید طاقت شنیدن نه رو داشته باشی، کامرانی میگه ولی تو تمام برنامه های منو بهم زدی. گاهی یه بله معجزه میکنه، این خانم یه بله گفت معجزه کرد و رفیق سی ساله ات رو گذاشتی کنار. ثابت میگه اگه دردت اینه که با هم کار نکردیم باشه من قبول میکنم. کامرانی میگه اما من پشیمون شدم البته اگه راضیم کنی شاید قبول کنم. اونشب گفتم سرمایه نمیخواد اما الان میگم میخواد و بابت خطرش هم من چیزی تضمین نمیکنم. اونشب نظرم پنجاه پنجاه بود اما الان میگم هفتاد من سی تو. با موافقت کامرانی قرار میشه گوشتها رو وارد کنند و شمش ها رو کنار گوشت بذارن تا کسی متوجه نشه، فریبرز قبول میکنه و میگه قبلش باید امانتی ما رو بدی بعد، تا زمانیکه بچه برنگرده پیش مادرش همه اینها چرت و پرته. کامرانی میگه من اونوقت ضمانتی ندارم بچه پیش من میمونه تا شراکتمون به جای خوبی برسه بعد. آبان عصبانی میشه داد میزنه اما فریبرز بهش میگه تو قرار بود چیزی نگی پس پاشو برو بیرون، با رفتن آبان کامرانی میگه باید جنبه باخت داشته باشی، فریبرز میگه این یه چیزی بین من و توست به اون بچه هیچ ربطی نداره اونو از بازی بکش بیرون جاش یه راه دیگه بذار هرچی باشه قبوله، کامرانی میگه ایندفعه رئیس منم هرچی من بگم باید قبول کنی پس بچه پیش من می مونه، فریبرز میگه منم مثل خودت کله خرم نمیتونی از من قصر در بری، با این حرف کامرانی به بابک میگه پاشو بریم این باید تنها بشینه فکراشو بکنه، موقع رفتن، بابک با اشاره دست به آبان نشون میده که بچرخ تا بچرخیم.
زن کمال میره کلانتری و میگه شوهر منو کشتن من قاتلش رو پیدا کردم. پلیس میره دم خونه امیر و بهش میگه شما به جرم قتل بازداشتید، زن کمال میاد و میگه خودشه هرچی امیر میگه اشتباه شده اما قبول نمیکنند و دست بسته می برنش کلانتری و ...
نظر شما