زوایای نادیده؛ نگاهی به مستند «مشت در نمای درشت»
محمدکاظم کاظمی
مستند «مشت در نمای درشت» کاری ارزشمند بود، به خصوص به سبب این که تا جایی که ممکن بود، جامعیت را در نظر گرفته بود. هم باید به کارگردان و دیگر عوامل آن خداقوت گفت، هم به دستاندرکاران مؤسسهٔ سلوک.
پیش از دیدن مستند «مشت در نمای درشت» کار محمدصالح حجتالاسلامی تصور نمیکردم که این مستند برای حداقل من که قریب به چهل سال است با آثار و کمابیش زندگی مرحوم حسن حسینی آشنایم، حرفهای تازهٔ بسیاری داشته باشد. ولی این مستند سرشار بود از زوایای نادیده و گفتنیهای ناگفته در مورد ایشان، گذشته از آنچه به طور طبیعی انتظار میداشتیم. پس میشود حدس زد که برای مخاطبان جوانتر که آن زمانه را درک نکردهاند، تا چه مقدار میتواند حرف و سخن داشته باشد. من میکوشم که در این یادداشت، بعضی از برجستگیها و ویژگیهای این مستند را بازگو کنم و در ضمن، به بعضی جنبهها که به نظرم جای کار بیشتر داشت، بپردازم. طبعاً در این میان پای بعضی چشمدیدهای شخصی هم به میان میآید که میتواند در جایی ثبت شود و به یادگار بماند.
عبور از جوی آب
از انتها شروع کنم. جملهای در انتهای مستند از زبان مرحوم حسن حسینی بیان شد که سخت مرا تکان داد. این که «مرگ، مثل پریدن از یک جوی است.» و این مرا به یاد خاطرهای از ایشان انداخت مربوط به اوایل دههٔ هفتاد. سید با همسر و دو فرزندش به مشهد آمده بود. روزی در همراهی با او، مهمان دوستان فرهنگی و اهل ادب ما در طرقبه بودیم، یعنی علیاکبر ترابیان و قاسم رفیعا و دیگر دوستان. اتفاقاً از آن روز هم عکسهایی باقی است و هم گفتگویی که با او انجام دادند آن دوستان (در میان عکسهای این مستند، عکسی از این روز هم بود.) باری، در ضمن گشت و گذاری در کوچهباغهای طرقبه داشتیم که آنجا حادثهٔ افتادن در جوی آب برای مرحوم حسینی رخ داد. تنهٔ درختی را پل ساخته بودند برای عبور از نهر کوچکی، چنان که در روستاها رسم است. هنگام عبور سید از این پل، تنهٔ درخت چرخید و سید تمام قد در جوی آب افتاد. خدا را شکر که صدمهٔ دیگری ندید و فقط سراپا خیس شد. دختر گرامیاش به شدت میگریست به خاطر آن حادثهٔ کوچک برای پدرش، و حق هم داشت که کودکی شاید شش هفت ساله بود.
از آن پس من چند بار به یاد آن حادثه افتادم، یکی وقتی که خبر درگذشت سید حسن حسینی را شنیدم و با خود گفتم برای آن دختر مهربان، حالا چه گذشته است، او که با افتادن پدر در جوی، آنقدر نگران و مضطرب شده بود. و یک بار هم وقتی این واپسین جمله را در مورد مرگ از سید حسن شنیدم: «مرگ مثل پریدن از یک جوی است.» او یک بار از آن جوی عبور نکرد و در آب افتاد، ولی باری دیگر از جویی دیگر عبور کرد که کاش حالاحالاها عبور نمیکرد.
مستند در نمای بسته
همین اول بگویم که من کارشناس و منتقد فیلم نیستم، نه فیلم سینمایی و نه مستند. آنچه در مورد این مستند میگویم هم به تعبیری، کلاً آفاقی است و بر پایهٔ ذوق و پسند شخصی و نه دانش اکادمیک نقد فیلم.
شروع این مستند برایم بسیار جذاب بود، نمایی از شهر و سپس حوزهٔ هنری و طرح تقریباً داستانی آن. تصویربرداری و فضاسازی از ورود و استقرار راویِ مستند در آرشیو حوزهٔ هنری و زدودن گرد و خاک از روی آثار و سپس یکی یکی عکسها و کتابها را بیرون کشیدن و روایت زندگی سید حسن حسینی را در این مسیر بازگو کردن، برایم خیلی جاذبه داشت. و دست آخر هم چیدن کتابها در کارتن که میتوانست تابوتی باشد برای آنها و مقارنت آن با تشییع جنازهٔ شاعر.
ولی در مقابل اینها، حضور مصاحبهشوندگان در فضاهای بسته و عمدتاً تاریک، آن احساس آزادی و رهایی ابتدایی را از من گرفت. نمیشد بخشی از آن تصویرها هم در فضای باز گرفته شود؟ یا در حالتهایی جز نشستن رسمی مثل یوسفعلی میرشکاک بر صندلی گرفته شود؟ البته فضاها متنوع بود، ولی تصورم این است که کار یک مقدار زیادی گفتگومحور شده بود و شاید المانهای تصویری بیشتری میشد در مستند گنجانده شود. از خانه و زندگی سید (هرچند میدانم که دشواری داشت و در مستند هم اشارتی به «درویش هر کجا که شب آید سرای اوست» شده بود.) یااز خانهٔ پدری، از دانشگاه آزادی که مدرک دکتری او را در روز وفاتش صادر کرد (و چقدر تلخ بود روایت این قسمت) و بسیار جایهای دیگر میشد تصویر گرفت. همچنین چه خوب بود اگر بعضی دوستان نزدیک سید هم در گفتگو نقش میداشتند، مثل ساعد باقری، سهیل محمودی. آنها روایتهای دست اولتری داشتند. (شاید هم ملاحظاتی بوده یا آنان آمادگی نداشتهاند یا هر چیز دیگری که در این زمانهٔ ما دور از تصور نیست، در زمانهای که گاهی باید همین اسم و تصویرهای کوتاه از بعضی دوستان سید در مستند را هم به فال نیک گرفت، چنان که خواهم گفت.)
جامعیت و شفافیت
«مشت در نمای درشت» با یک سناریوی به نظر من جذاب، با کمک فضای آرشیو و عکسها و کتابها و فیلمهای سید حسن حسینی، روایتی نسبتاً جامع از زندگی، فعالیتها و آثار او به دست میدهد. هم از سالهای نوجوانی میگوید و زوایای نادیدهای را روشن میکند (مثل کشتیگیر بودن او در جوانی و آن بیت جالب که آقای میرشکاک در این مورد از او میخواند) و همچنین ما اولین بار با سیمای پدر و برادر سید آشنا میشویم. سپس از فعالیت در حوزهٔ هنری، جلسات شعر، حضور در جبهه، حضور در دانشگاه، جدایی از حوزه، همکاری با نشریهٔ کیان، همکاری مجدد با حوزه و سرانجام درگذشت او میگوید و میشود گفت یک کار نسبتاً جامع است و نسبتاً شفاف و بیسانسور یا کمسانسور. من پیش از دیدن این مستند تصور نمیکردم که با این مقدار وضوح و شفافیت، به جریان پیچیدهٔ جدایی حسن حسینی و دوستانش از حوزهٔ هنری در اواخر دههٔ شصت پرداخته شده باشد. البته که آن جریان پیچیدگیها و جزئیات دیگری هم داشت که شاید همه قابل بازگو کردن نباشد. ولی همین مقدار هم بسیار مغتنم بود.
همینطور به حضور و همکاری ایشان با نشریهٔ کیان اشاره شده بود، هرچند یک مقدار سربسته که شاید به خاطر تنگناهای موجود باشد. یا اشاره به وضعیت دردآور زندگی سید در سالهای اخیر عمرش که باز نسبتاً سربسته بیان شد ولی بالاخره سرنخهایی به دست بینندهٔ کنجکاو میدهد و افسوس و دریغ او را برمیانگیزد که شاعر بزرگ مملکت و بلکه شاعر بزرگ زبان فارسی و نیز پژوهشگر گرانقدر، ناچار میشود مدتی در دفتر یوسفعلی میرشکاک اقامت گزیند یا با وساطت دوستان در رادیو مشغول کار شود در نقش ویراستار و نویسنده، و حدود شش ماه پس از درگذشت او، باز با وساطت مدیران رادیو، استخدامش رسمیت یابد. بله اشتباه ننوشتم. شش ماه قبل از درگذشت نه، بلکه شش ماه بعد از درگذشت استخدام شد. البته در زمانهای که مدرک دانشگاهی کسی مثل حسن حسینی، به خاطر تنگناهای اقتصادی و بدهکاری به دانشگاه، در روز تشییع جنازهٔ او صادر میشود استخدامش در رادیو شش ماه پس از درگذشت هم عجیب نیست.
بعضی زوایای همچنان پنهان
همان طور که گفتم، من اعتراف میکنم که بیش از حد انتظار من، این مستند ناگفتهها را گفته بود. ولی باز هم بعضی فعالیتها و آثار حسن حسینی از دید ما پنهان مانده است. مثلاً میشود به همکاری او در دههٔ شصت با نشریهٔ «کیهان فرهنگی» اشاره کنم که او در آنجا به نظرم عضو هیئت تحریر یا به هر حال از دستاندرکاران بود و من هم اول بار در عمرم او را در دفترش در آن مجله دیدم، که خود داستانی دارد و به بیدل هم مربوط میشود و در «پادکست شعر پارسی»، قسمت حسن حسینی بازگو کردهام.
در واقع پیشینهٔ همکاری حسن حسینی با نشریهٔ «کیان» به همان جا برمیگردد، چون همان دستاندرکاران سابق کیهان فرهنگی بودند که بعد از «جدایی» (یا میشود گفت نوعی خالصسازی) نشریهٔ دیگری تأسیس کردند. در آن زمان هم دستاندرکاران «کیهان فرهنگی» جدا شدند یا جدا ساخته شدند، هم دستاندرکاران مجلهٔ «زن روز». و این دو گروه، نشریات «کیان» و «زنان» را تأسیس کردند. به هر حال همکاری و نوشتن مقالاتی در کیهان فرهنگی خوب بود که از نظر نماند. شعر «نوشداروی طرح ژنریک» اول بار در کیهان فرهنگی منتشر شد. همین طور معرفی احمد مطر شاعر عرب و ترجمهٔ آثاری از او و نیز بعضی نقدها و نوشتههای دیگر که من به عنوان یک خوانندهٔ پر و پا قرص کیهان فرهنگی، آنها را در آنجا خواندم در اواخر دههٔ شصت.
و از فعالیتهای مهم حسن حسینی آنچه در این مستند مغفول ماند، دکلمهٔ متن کامل غزلیات بیدل و انتشار آن از سوی انجمن شاعران ایران است، کاری عظیم و ارزشمند که نه قبل از آن سابقه داشت، نه بعد از آن تکرار شد. من یادداشتی مفصل در مجلهٔ شعر در این مورد نوشتهام و این اثر مهم را در حد توان خود معرفی و نقد کردهام.[1] این نسخهٔ صوتی غزلیات بیدل با آن حجم و آن میزان دشواری که خواندن شعرهای بیدل دارد، واقعاً برای بیدلپژوهان و علاقهمندان سید بسیار سودمند است و من بسیار بهرهها از آن بردهام. کاش در این مستند به این کار اشاره میشد و غزلی از بیدل با صدای مرحوم حسینی در آن پخش میشد.
چهرهها
مستند «مشت در نمای درشت» از نظر حضور چهرههای متعدد از اهالی ادب و قلم و دوستان و همکاران او هم قابل توجه است. صحبتها خیلی حسابشده و بر اساس سیر موضوعی خاصی در کنار هم چیده شده و قطع و وصلها ماهرانه صورت گرفته است. ولی به نظرم جای بعضی چهرهها در مقام مصاحبهشونده خالی است، به خصوص دو یار دیرین او سهیل محمودی و ساعد باقری. شاید این قصد بوده ولی به دلایلی تحقق پیدا نکرده است، که این احتمال قوی است. ولی این دلایل هر چه باشد، نشانگر این است که ما گاهی بیش از حد دچار خطکشیها هستیم، همهٔ ما. البته که تصویر و صدای این دو تن در مستند هست، ولی چه خوب بود اگر میشد جزء راویان اصلی باشند. چه بسا گفتنیهای دقیقتر و خاطرات بیشتری از او داشتند، از مطایبههایش، از سلوک شخصیاش، از قصههای ناگفته و قابل گفتن او. و همین طور، شاید خیلی مناسب بود اگر صحبتهایی از آقای محمدعلی زم هم در این مستند میبود، با توجه به این که او بهترین راوی بخشی از مستند میتوانست باشد.
روایت مواضع شاعر
حسن حسینی شاعری «موضعمند» بود، با مواضعی محکم و گاهی قاطع. البته که این «موضعمندبودن» صفتی است که بسیار مواقع از سر تعارف به بسیاریها گفته میشود، مثل «متعهد» و «انقلابی» که جای و بیجای به کار میرود و گاهی هم از سر تعارف. ولی حسینی بهراستی چنین بود. هم در مواضع مذهبی و به خصوص تعصب دینیاش (در وجه مثبت آن) بیتعارف بود و هم در مواضع اجتماعی و سیاسی. این مواضع هم البته گاهی «مسئولپسند» و «مدیرپسند» و یا «رسانهپسند» نبود و اظهارکردنشان هم تاوان داشت، چنان که او سالها برای آنها تاوان داد. اکنون و بیست سال بعد از درگذشت شاعر، در مستند «مشت در نمای درشت» تا حدودی به این مواضع پرداخته میشود و میبینیم که اینها نباید نادیده گرفته میشد و شاعر نباید به خاطر این موضعمندی و یا این که مواضعش گاه با پسند مسئولان مملکت همسو نبود، حدود یک دهه از بسیاری از مواهبی که شاعران «همسو» از آنها برخوردار شدند، محروم میشد، چنان که استخدام و اهدای مدرک او به بعد از درگذشتش افتاد.
ما در مستند «مشت در نمای درشت» این بیت او را شنیدیم که
انقلابی گر بگردد منحرف
منحرفها انقلابی میشوند
و به طور گذرا، در یک سکانس کوتاه، بعضی سطرها از شعرهای چاپنشده یا غیرقابل چاپ او را خواندیم، شعرهایی که ما در آن زمان دهان به دهان از دوستان شنیده بودیم، مثل بیت
آخر این مسئله حل میخواهد
لوزهٔ حوزه عمل میخواهد
من از بیان این قضیه میخواهم به نتیجهای برسم. امروز و بعد از گذشت حدود سی سال از وقایع، در این مستند آن «زاویههای پنهان» بازنموده شده است و چه خوب هم هست. چرا امروز هم سلوک و رفتار بعضی مسئولان و به خصوص نهادهای حراستی و ممیزی به گونهای نباشد که آدم بعد از سی سال نسبت به دیگر شاعران بزرگ روزگار چنین حسرت و دریغی نداشته باشد که بعضی حرفهایشان شنیده نشد و بعضی حقوقشان تضییع شد و حتی چنان که در این مستند هم گفته شد، بعضی مسئولان صدا و سیما از انتشار خبر درگذشت او خودداری میکردند، تا این که پیام رهبر انقلاب برای او منتشر شد و نگاهها را عوض کرد؟
از این قبیل سختگیریها هنوز هم هست. من به خاطرم هست که یکی دو سال پیش باری گفتگویی داشتم در حاشیهٔ نمایشگاه کتاب با یکی از شبکههای صدا و سیما. در آنجا ذکر خیری از یکی از شاعران خوب انقلاب در دههٔ شصت شد و من نامی از او آوردم. بعد دیدم که کارگردان برنامه دست تکان میدهد و به قول سینماییها «کات» میدهد. گفت که اسم این شاعر را نیاورید.
جالب است که همان شاعر، در این مستند «مشت در نمای درشت» حضور داشت و چه خوب بود این حضور. کاش بعضی مسئولان فرهنگی و یا نهادهای حراستی و گزینشی و اداری که سختگیریهایی نسبت به برخی از شاعران مهم روزگار ما دارند، همین اکنون این بیت معروف را آویزهٔ گوش کنند که گفت
همینجا صلح کن با ما، چه لازم
که در محشر ز ما شرمنده باشی
و البته که گاهی شرمندگی در همین دنیا رخ میدهد بعد از سی سال، یا گاهی کمتر.
پایان سخن
به هر حال مستند «مشت در نمای درشت» کاری ارزشمند بود، به خصوص به سبب این که تا جایی که ممکن بود، جامعیت را در نظر گرفته بود. هم باید به کارگردان و دیگر عوامل آن خداقوت گفت، هم به دستاندرکاران مؤسسهٔ سلوک؛ و امید داشت که چنین مستندهایی برای دیگر اهالی شعر و ادب کشور و بلکه قلمرو زبان فارسی تهیه شود، پیش از آن که دیر شود. و گاه به قول مرحوم قیصر امینپور، ناگهان چقدر زود، دیر میشود.
مشهد، ۲۸ آذر ۱۴۰۳
*محمدکاظم کاظمی، «بیدل به روایت حسینی»، فصلنامهٔ شعر، شماره 50 و 51، زمستان 1385
نظر شما