بازیگر فیلم شهر گربه های ۲ از ناگفته های زندگی اش پرداخت!

امیر غفارمنش که در چند فیلم و سریال مخصوص کودکان حسابی خوش درخشید حالا در قسمت دوم فیلم شهر گربه ها نیز عرض اندام کرده، صحبت های دلنشین او را در اینجا خواهیم خواند.

بازیگر فیلم شهر گربه های ۲ از ناگفته های زندگی اش پرداخت!
صفحه اقتصاد -

امیر غفارمنش، متولد ششم اردیبهشت ۱۳۴۷، در تهران، هنرپیشه تئاتر، سینما و تلویزیون و صداپیشه ای که در کارنامه هنری او می توان به بازی در فیلم های در خاطر مانده «خانه ای روی آب»، «نفوذی»، «پوسته»، «انتخاب»، «خودزنی»، «آدم آهنی» و همچنین مجموعه های تلویزیونی «ساعت خوش»، «همسایه ها»، «دنیای شیرین»، «رستوران خانوادگی»، «بانکی ها»، «آژانس دوستی»، «سیب خنده»، «قصه های شبانه»، «خوش نشین ها» و «چک برگشتی» اشاره کرد. با امیر غفارمنش که این روزها فیلم «شهر گربه های ۲» را روی پرده دارد، در اولین روزهای پاییز ۱۴۰۳ گفتگو داشته ایم که با هم می خوانیم.

- بازی در ژانر کودک چقدر به روحیات شخصی شما نزدیک است؟

بازی در ژانر کودک به روحیات من خیلی نزدیک است، چون ما خیلی مواقع در زندگی بچه می شویم. حتی در سنین بالا خاله بازی های ریزی انجام می دهیم، کودک می شویم و یا ادای بچه ها را در می آوریم. شیرینی بچه ها ما را جذب می کند، پس می شود گفت به روحیات ما نزدیک بوده است. به قول عباس کیارستمی که می گفت: ما همان بچه های کوچولویی هستیم که وقتی بزرگ شده ایم، تنها اسباب بازی هایمان عوض شده است، اینکه جسم ما گنده شده و این یک واقعیت است.

امیر غفارمنش

- استقبال از ژانر کودک امروز در چه حدی است؟

اصطلاح سیدجواد شاید درست باشد که می گوید در کار کودک، کلید امیر همیشه به قفل می خورد! حالا لطف خداست، شانس یا اینکه من دنیای بچه ها را دوست دارم، نمی دانم. شاید چون خودم وقتی بچه های شیرین را می بینم، ضعف می روم. این را تا یک حدی در نوع بازی ام می آورم و برای بچه ها جذابیت ایجاد می‌ کند.

- وقتی بچه بودید و موضوع انشا این بود که وقتی بزرگ شوید می خواهید چه کار شوید، می نوشتید: بازیگر؟!

وقتی بچه بودم واقعا نمی دانستم در آینده می خواهم چه کاره شوم! یکسری بحران ها هم داشتم که اصلا باعث می شد که هدف را دیر پیدا کنم، ولی از آن موقع، نقاشی من خیلی خوب بود و فکر می کردم نقاش بشوم. نقاشی من به نسبت هم سن هایم بی نظیر بود. بعد رفتم مدرسه گرافیک خواندم تا دیپلم بگیرم و باز هم فکر نمی کردم بازیگر شوم که آنجا بچه ها به من گفتند شما بازیگر خوبی هستید. در تئاتر دبیرستان یک جایزه کوچک و مشترک با علی سلیمانی گرفتم و این باعث شد که سُر خوردیم و آمدیم در قضیه بازیگری!

- بزرگترین رویا و آرزوی کودکی شما چه بود و آیا به تحقق پیوست؟

شاید خیلی از رویاهای کودکی من به تحقق نرسید، ولی آنچه در زندگی من گذشت، با وجود همه آنچه برای هر کسی تعریف کنم، می گوید چه زندگی تلخ و پر از بحرانی را پشت سر گذاشته اید، اما آنچه الان در ذهن و قلب و روح من است، این است که من الان خیلی از زندگی ام راضی ام، حتی اگر الان بگویند زندگی تمام شد، حسرت چیزی را ندارم و راضی هستم. راضی هستم و از خداوند بابت همه اتفاق هایی که رخ داد و همه امکاناتی که در اختیار من گذاشت، چه جسمی، چه روحی و ذهنی، از همه چیزهایی که خداوند به من داد، خیلی ممنونم. زندگی مثل یک قصه ورق خورد و من ورق زدم. بعضی صفحات بحران داشت و تلخ بود و بعد شیرین می شد و این را دوست داشتم که قهرمان این قصه، خودم برای خودم بودم. با تغییراتی که داشت، زندگی شروع می کرد به زیباتر شدن و من هم آن را ورق می زدم، همراهی اش می کردم و به خاطر همین جزو کسانی نیستم که بگویم این چه زندگی بود و... نه! اتفاقا همه چیز خوب بوده است. شاید خیلی مواقع شرایط را دوست نداشته ام، اما آن بخش از مبارزه با همان شرایط برای من جذابیت های ویژه خودش را داشته و تغییر را هم خیلی دوست دارم.

امیر غفارمنش

- یک تصویر شیرین از بچگی که همیشه گوشه ذهنتان است؟

باور می کنید یکی از لذت‌های ما این بود که دسته جمعی به سینما می رفتیم؟ با پدر و مثلا خاله، عمه و دایی یکهو می رفتیم و فیلم «آسمان خراش جهنمی» را می دیدیم، یا مثلا زوروی آلن دلون را تماشا می کردیم یا دسته جمعی می نشستیم دایی جان ناپلئون می دیدیم، تلخ و شیرین یا سریال غریبه را می دیدیم، یا می رفتیم جایی که موسیقی زنده داشتند می خواندند، مثل الان که در کیش و خیلی از رستوران های تهران می خوانند. یادم می آید فریدون فروغی آمد بخواند و بعد میکروفون را کنار گذاشت و نشست جلوی سن و شروع کرد بدون میکروفون خواندن و بعد سالن ترکید! اینها تمام تصاویری است که از کودکی در ذهن من مانده که مثلا پدرم می گفت این جوان آمد و چقدر خوب خواند و بدون میکروفون عجب صدایی داشت! تالار آبی نوشهر هنوز گوشه ذهن من است و نمی دانم چرا! شاید چون وقتی بچه بودیم، چند بار رفتیم و خیلی خوش گذشت در ذهن من مانده است. یا مثلا متل قو که پدرم با دوستانش می رفت و ما ساعت ها در کوچه فوتبال بازی می کردیم و خیس عرق برمی گشتیم. اینها همه برای من جذابیت داشته و تصویرهای شیرین کودکی من است!

- و بازیگری همچنان برای شما آن جذابیت گذشته را دارد؟

بله، بله، چون بازیگری هم درست مثل گوشی که باید بزنید و تمام نرم افزارها آپدیت شود می ماند، بازیگری هم به همین شکل است و باید بنشینیم و ببینیم و نرم افزارهای آن را آپدیت کنیم، این اتفاق برای من می افتد.

- دوست دارید شما را با کدام نقشتان در کدام فیلم به خاطر بیاورند؟

مردم هر کدام یک نقش را دوست دارند، یکی می گوید دردسرهای عظیم، یکی می گوید خوش نشین ها، یکی می گوید آهوی پیشونی سفید، یکی می گوید شهر گربه ها، یکی دیگر کاری به نام هفت گنج را دوست دارد و آن را می گوید، یکی دیگر تهران پلاک یک را می گوید که نقش یک پیرمرد آلزایمری را داشتم. خیلی ها خوشنام را می گویند که با هومن حاج عبداللهی خیلی بازی داشتم. خودم تهران پلاک یک و نقشم را آنجا دوست داشتم و احساس می کنم دوست داشتم غیر از شبکه پنج جاهای دیگر هم باید پخش و دیده بشود.

امیر غفارمنش

- آقای غفارمنش، یک نکته جالب از خودتان برای مخاطبان ما بگویید.

نکته جالب؟! من هنوز کودک هستم و گاهی احساس می کنم زندگی مثل یک قصه بود، آن را ورق زدم و خواندم و خیلی چیز ویژه ای ندارم. احساس می کنم یک آدم معمولی هستم و هیچ نکته جالبی وجود ندارد.

- امروز به آنچه همیشه در ذهن و هدف هایتان داشته اید، رسیده اید؟

شاید! شاید بله، بله! تصویری که در ذهنم حتی از بازیگری مجسم کرده ام، این بود که شاید من خیلی دنبال شهرت نبودم، من دنبال این بودم که بگویم در بازی کردنِ نقش های مختلفی که با همدیگر فاصله دارند توانمند هستم و همان هم شد. در همان مسیر رفتم و اگر جایی اشتباهات بزرگی کرده ام، تاوان آن را پس داده ام. قشنگی زندگی هم این است که قرار نیست همه چیز بر اساس میل ما باشد. گاهی باید اشتباه کنیم و این اشتباه کردن هم خودش قشنگ است.

- پسرتان «راستین» در زمینه موسیقی فعالیت می کند. آیا مثل پدرش در هنر موفق و ماندگار خواهد شد؟

آن را مردم تعیین می کنند و پدرش تعیین نمی کند که موفق است یا نه، آن را مردم تعیین می کنند و من به راستین بیشتر از لحاظ فکری کمک می کنم. بیشتر از اینکه بخواهم موفق باشد، ترجیح می دهم آدم انسانی باشد. خیلی موفقیت را در معروف شدن و پول درآوردن نمی بینم و همیشه هم به راستین می گویم، ترجیح می دهم تو هنرمند انسانی باشی تا یک هنرمند معروف و بزرگ!

- قشنگترین توصیفی که تا امروز درباره خودتان شنیده اید، چه بوده است؟

نمی خواهم بگویم، به خاطر اینکه بعضی از دوستان، زیادی لطف دارند. بگذارید این جمله را بگویم: قشنگترین چیزی که در مورد خودم‌ می دانم، این است که من زیاد به شنیده ها اهمیت نمی دهم و نباید هم اهمیت داد. شنیده ها و اینکه بقیه چه می گویند، خیلی مهم نیست. مهم این است، من آدمی هستم که به دوستانم تا وقتی زنده هستند محبت می کنم، دوستشان دارم و در کنار آنها قرار می گیریم. تا وقتی هستند، در حد توانم با آنها دوستی می کنم و نه بعد از مردن آنها. اشتباه بزرگ ما این است که بعد از مردن و مرگ دوستان می رویم با آنها رفاقت می کنیم و نه زمانی که زنده هستند.

- از صفر تا ده، خودتان را چقدر دوست دارید؟

خودم را خیلی دوست دارم. از ده قطعا ده، این نه خودشیفتگی است و نه دوست داشتن خودم، بلکه دوست داشتن خودم مثل دوست داشتن شما و دیگری است، چون بخشی از شما در وجود من است و بخشی از من در وجود شما، نمی دانم! اگر بخواهم این موضوع را باز کنم، خیلی پیچیده می شود. برای این مصاحبه اجازه بدهید بگویم، آدم اگر خودش را دوست نداشته باشد، نمی تواند کسی را دوست داشته باشد. بچه که بودیم، می گفتند فلانی آدم صالحی است و ما فکر می کردیم آدم خوبی است، اما بعدها فهمیدیم آدم صالح کلمه ویژه ای است، آدم صالح یعنی آدمی که با خداوند، خودش، جامعه، آدم های اطراف، هستی و طبیعت در صلح است و من سعی می کنم صالح باشم.

- و یک آرزو برای مخاطبان مجله کولاک؟

آرزو می کنم کشوری داشته باشید که با خدا در صلح باشد، با خودش در صلح باشد، با تمام دنیا و طبیعت در صلح باشد، آرزوی کشوری صالح و مردمی صالح دارم.

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه