خلاصه داستان قسمت ۳۶ سریال طوبی از شبکه یک همراه با پخش آنلاین

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۳۶ سریال طوبی از شبکه یک سیما می باشید، همراه ما باشید.

خلاصه داستان قسمت ۳۶ سریال طوبی از شبکه یک همراه با پخش آنلاین
صفحه اقتصاد -

سریال «طوبی» به کارگردانی سعید سلطانی و تهیه کنندگی سید حامد حسینی بعد از سریال «فراری» از اواسط مرداد ۱۴۰۳ به روی آنتن شبکه یک سیما رفته است. هومن برق نورد، امین زندگانی، فرهاد آئیش، شبنم قربانی، فریبا متخصص، رامین راستاد، سودابه بیضایی، پرویز فلاحی پور و رحیم نوروزی از بازیگران سریال طوبی هستند. این سریال هر شب از شنبه تا چهارشنبه ساعت ۲۲:۱۵ از شبکه یک سیما پخش می شود. 

خلاصه داستان قسمت ۳۶ سریال طوبی

شیث با فخرالدین تو دفتر کارش حرف میزنه و بهش تیتر و خبری میده که اونو کار کنه اما فخرالدین میگه من در این باره اصلا اطلاعاتی ندارم آخه! شیث باهاش حرف میزنه و بعد از کمی حرف زدن بهش میگه که باید طرف خودتو نشون بدی اینور با مایی یا با اونور یعنی ایرانیا فخرالدین میگه معلومه خوب عراق خاک وطن منه! ولی من برای یه چیز دیگه اینجا اومدم و ازش میخواد تا طوبی و پریزاد همدیگرو تو عمارت ببینن چون وضعیت الان جوریه که به هم احتیاج دارن شیث میگه من هنوز از اون قضیه عصبی و دلخورم نمیشه الانم کار دارم باید برم فخرالدین از اونجا میره. بعد از رفتنش شیث به اداره پرونده های خاص زنگ میزنه و فخرالدینو معرفی میکنه.

از اداره پرونده های خاص میرن سراغ فخرالدین تو کارخانه و باهاش حرف میزنن و حساب و کتاب هاشو چک میکنن او بهش میگه که شما تا زمانیکه واسه مملکتت خون ندی عراقی محسوب نمیشین و بهش میگه که باید برین جنگ. آنیه با فهمیدن این موضوع میره پیش شیث و بهش میگه چرا این کارو کردی؟ شیث میگه که به من ربطی نداره من کاری نکردم جنگه امروز اومدن سراغ فخرالدین فردا میان سراغ من و ضیاء! آنیه میگه خوب یه کاری کن تو میتونی جلوشو بگیری که نره جنگ! اما شیث میگه من کاری نمیتونم بکنم و میره پریزاد که حرفاشونو شنیده جا خورده و نگران میشه. فخرالدین خونه رفته که طوبی با شنیدن این موضوع جا میخوره و با ترس میگه خوب یعنی چی؟ میخوای بری در مقابل مردم کشور خودت بجنگی؟ او میگه نه ولی نمیدونم چیکار کنم!

طوبی میگه برو از اینجا از عراق خارجشو! فخرالدین میگه نمیتونیم طوبی میگه همگی نه تو برو! فخرالدین میگه من نمیتونم شمارو بزارم اینجا برم! آنیه میگه میتونی چرا نتونی! تو نباید بری جنگ! طوبی میگه اگه بری بلایی سرت بیاد من چیکار کنم؟ خودمو میکشم! فخرالدین میگه این حرفا چیه؟! سپس تصمیم میگیره شبانه بره ولی به آنیه و طوبی هم نمیگه کجا میره تا خبری ازش نداشته باشن. ۱ هفته گذشته و طوبی از فخرالدین خبری نداره که او به طوبی زنگ میزنه طوبی خوشحال میشه و میگه کجایی؟ حالت خوبه؟ او میگه من پادگانم این ۱۰ روز اومده بودم آموزشی داریم الان میریم سمت خط جنگ طوبی جا میخوره و میگه چرا؟ تو چرا اینکارو کردی؟ فخرالدین میگه اگه من این کارو نمیکردم دست از سرم برنمیداشتن اینا همش زیر سر شیثه!

اگه نمیومدم دیگه نمیتونستی پریزادو ببینی من مجبور بودم طوبی حسابی نگران حال فخرالدین میشه و میگه مراقبت کنه او میگه باشه و میره. ماه ها گذشته و طوبی هیچ خبری از فخرالدین نداره و حسابی نگرانه. فخزالدین مجروح شده و به بیمارستان بردنش که شیث به طوبی و آنیه خبر میده و باهم میرن اونجا. آنها از دیدن فخرالدین خوشحال میشن و شیث میگه تو مایه ی افتخار مایی نمیدونی چیکارها کرده که! چقدر از دشمنو کشته! و از  قصد اینارو میگه تا طوبی حرص بخوره انها میرن تا با دکترش حرف بزنن که طوبی و فخرالدین تنها میشن و طوبی ازش میخواد که دیگه تنهاش نزاره فخرالدین میگه دیگه تموم شد برگشتم....

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه

آخرین اخبار