خلاصه داستان قسمت ۱۹ سریال غریبه از شبکه ۳ سیما
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۱۹ سریال غریبه را برای طرفداران و دنبال کنندگان این سریال مهیج قرار داده ایم.
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۱۹ سریال غریبه را برای طرفداران و دنبال کنندگان این سریال مهیج قرار داده ایم. سریال غریبه به کارگردانی سروش محمدزاده در ۲۷ مرداد ۱۴۰۳ از شبکه ۳ سیما پخش خود را آغاز کرده است. این سریال دارای ۳۶ قسمت ۴۵ دقیقهای بوده و هر شب ساعت ۲۰:۳۰ دقیقه پخش میشود. آقای سروش محمدزاده در کارنامه خود سریالهایی همچون همبازی و نوار زرد ۲ و سوران را دارد و در شبکه نمایش خانگی سریال سیاوش کارگردانی کرده است که با سریال غریبه در سال ۱۴۰۳ تجربه جدیدی را به دست آورده است. ۱۴۰
خلاصه داستان قسمت ۱۹ سریال غریبه
امیرعلی کیفی را باز میکنه و پاسپورت خودش و تلما را توش میبینه و یاد خاطرهای از تلما میافته که وقتی داشته ازش فیلم میگرفته بهش میگه یه جمله به دخترمون صبا بگو که بعداً دید خوشش بیاد و کیف کنه تلما بهش میگه دخترم امیدوارم به موفقیت و خوشبختی دست پیدا کنی سالهای سال من و بابا امیرعلیت کنارت باشیم و با همدیگه زندگی کنیم، خیلی دوست دارم. زمان حال، خواهر امیرعلی به اتاق پیشش میره و بهش میگه میخوایم با مامان بریم با ارغوان حرف بزنیم تا زودتر مراسمو بگیریم اما امیرعلی میگه فعلاً نمیشه بزار این مشکلات تموم بشه.
خواهرش باهاش کمی بحث میکنه و بهش میگه فکر میکنم این ماجرای دزدیدن از شرکت مشکلاتی که میگی همش بهونه است! امیرعلی بهش میگه چه بهونهای نمیبینی چقدر مشکلات هست و با همدیگه کمی بحث میکنن. سینا تو خونه اش نشسته که زویا میره پیشش ازش میپرسه که همیشه اینجا میمونی؟ سینا میگه آره زویا ازش میپرسه راحله را هم میاری تو این خونه؟ سینا میگه اگه بخواد اینجا اگه نخواست یه خونه دیگه میگیریم این همه راه اومدی که اینارو بپرسی؟ زویا میگه نه نباید میومدم؟ چرا انقدر عصبی! سینا با ناراحتی بهش میگه چرا به راحله گفتی که سینا قرار بوده با آیدا ازدواج کنه؟
زویا بهش میگه اینو که من نگفتم چرا باید همچین چیزی بگم؟ بعدشم این یه چیزی تو دوران دبیرستان بوده و تموم شده سینا وقتی میفهمه اون نگفته ازش معذرت خواهی میکنه. زویا بهش میگه من هیچ وقت نتونستم واسه خودم زندگی کنم نتونستم زن باشم همیشه بابا میخواست منو قوی بار بیاره و باهاش درد دل میکنه، سینا متاثر میشه. سینا به اداره رفته که احسان بهش میگه درباره متوفی الهه ستاری تحقیق کردیم خانوادهاش فکر میکنند که خودکشی بوده و به پلیس زنگ میزنند اما با آزمایشهایی که انجام میدن میفهمند که از یه سمی استفاده کرده که خیلی قابل دسترس نیست واسه همین میخوان کالبدشکافی کنند که همون موقع یه نفر پیدا میشه و جلوی این کارو میگیره.
جواز فوت الهه ستاری را هم دکتری به نام مجید پود فروش صادر میکنه. سینا میپرسه الهه ستاری کجا کار میکرده؟ احسان میگه همون جایی که تلما حدادی کار میکرده سینا جا میخوره میپرسه پس همدیگرو میشناختن! احسان میگه آره چون پرینت حسابهاشونو درآوردیم و با همدیگه زیاد مکالمه داشتن حتی روزی که تلما غرق شده ۱۰ تا تماس تماس بی پاسخ داشته با تلما! احسان میگه یه چیز دیگه هم هست که الهه ستاری ماهی دو بار میرفته دبی، سینا تو فکر میره. سینا به دم در خانه پدر الهه ستاری میره و ازشون درباره مرگ الهه ستاری سوال میکنن سپس سینا ازش میپرسه که چرا رفته بوده به دبی؟ مادرش جا میخوره و میگه چه دبی ای؟
دخترم شبانه روز شیفت وایمیستاد چند جا کار میکرد تا دوا درمون پدرش و خرج خونه رو بده! وقتی از اونجا میره خواهر الهه، الهام شمارهاش را به سینا میده و میگه مادر پدرم از هیچی خبر ندارند سوالی داشتین به خودم زنگ بزنید سینا قبول میکنه و میره. سینا پیش امیرعلی تو شرکت میره و ازش درباره میزان صمیمیت تلما و مژگان میپرسه بعد از کمی صحبت کردن سینا به اداره برمیگرده که احسان بهش میگه من یادمه یه بار داشتم گزارش بازجویی از نرگس سلامی را میخوندم که اسم الهه ستاریو آورده بود سینا پیش نرگس سلمانی میره و ازش درباره الهه میپرسه او بهش میگه اونم یه پرستار بود تو بیمارستانی که من کار میکردم.
دختر خیلی خوبی بود با تلما هم رابطه خیلی خوبی داشت و یادش میاد که تلما به الهه برای تنگدستیش پیشنهاد میده با دکتری که قبلاً باهاش تو سمینار آشنا شده بود کار کنه چون یه دستیار میخواد فقط باید بتونی به سفر خارج از کشور بری الهه از خدا خواسته قبول میکنه و اینجوری وارد عمارت بهشت خان بابایی میشه. سینا پیش دکتر پود فروش میره و گواهی رو بهش نشون میده او میگه اما اینو من امضا نکردم اصلاً این امضای من نیست! چه جوری منو پیدا کردن نمیدونم! سینا بهش میگه در دسترس باشه و میره. سینا یک بار دیگه به خانه پدر الهه میره و با مادرش صحبت میکنه او وسیلههای قدیمی الهه را نگاه میکنه و از روی کارتهایی عکس میگیره و از اونجا میره. راحله بهش زنگ میزنه و میگه از پیاما متوجه شدم که پدرت پشت کتابخونه یه گاوصندوق مخفی داره سینا جا میخوره و میگه میرم میبینم و به طرف خانه میره.....
نظر شما