خلاصه داستان سریال داریوش قسمت هفتم

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه ای از قسمت هفتم سریال داریوش را برایتان آورده ایم که خواهید خواند.

 خلاصه داستان سریال داریوش قسمت هفتم
صفحه اقتصاد -

سریال داریوش در ژانر اجتماعی در سال ۱۴۰۳ از شبکه خانگی و پلتفرم فیلم نت منتشر می شود، این سریال با بازی هادی حجازی‌فر، ژیلا شاهی، مهرداد صدیقیان، عباس جمشیدی فر و … است. خلاصه داستان قسمت هفتم سریال داریوش را در ادامه این مطلب می خوانیم.

خلاصه داستان سریال داریوش قسمت ۷

وحید همچنان مراقب ساقی هست که زمان برگشتش رو به خونه به داریوش اطلاع بده، ساقی که گفته بود می خواد بره تولد دخترخاله اش اما با یه آقایی قرار گذاشته بود.

داریوش زنگ میزنه و آدرس کافه رو میگیره و میاد پیش وحید. داریوش میرسه و سراغ ساقی رو میگیره و با وحید یه جا قایم شدند که ساقی اونا رو نبینه، داریوش میگه من به تو گفتم که هر وقت اومد بیرون و داشت میومد تو خونه زنگ بزن من سریع کارم رو تموم کنم. وحید میگه خب تموم کردی؟ داریوش میگه نه نشد چون یه پیرمرد تو خونه حبس بود و در روش قفل بود روش داشت سر و صدا میکرد نشد کارمو بکنم. وحید میگه خطری شد که عجب گرفتاری شدیم.

ساقی میره با همون مرده سوار ماشین اون میشن وحید هم با داریوش دنبالشون میرن. مرده به ساقی کادو میده ولی ساقی اصلا قبول نمیکنه. کلی اصرار میکنه و ساقی کادو رو میگیره و میره. ساقی وارد یه ساختمون میشه به لابی من پول میده و باهاش حرف میزنه بعد که می خواد بیاد بیرون جعبه کادوش رو باز میکنه گردنبند رو در میاره و جعبه رو همونجا میندازه و میاد بیرون. داریوش و وحید میبینن که یه مرد دیگه میاد دنبال ساقی و ساقی سوار ماشینش میشه و میره .

صبح زود سینا با وحید میره مدرسه. داریوش مثلا خوابیده. لیلا میشینه کنار داریوش و صداش میکنه که بلند بشه. داریوش میگه سرم درد میکنه و لیلا میگه قرص بیارم؟ داریوش میگه نه. لیلا میگه من میدونم دیشب چی شده تو قول دادی که اوضاع رو درست کنی. داریوش هم میگه غلط کردم خوبه؟ لیلا میگه پاشو صبحونه بخور فکرت باز بشه. لیلا پتو رو از رو داریوش برمیداره و میگه قرار بود بری دنبال طلا ها نه این که بشینی اینجا. داریوش میگه چرا هر چی رو که وحید میگه باور میکنی؟ لیلا میگه تو هم از وقتی فهمیدی دختره چیکارس ریختی به هم. لیلا ادامه میده برو خداتو شکر کن که دختره چیکارس؟ داریوش هم میگه نمیخواستم که برم بگیرمش؟ لیلا میگه خودتو ببین الان وقت افسردگی نیست و بیا با هم بشینیم فکر کنیم چیکار کنیم. داریوش میگه جمع نبند من الان تنهاترین مرد جهانم اون از وحید الدنگ که جاسوسی میکنه اونم از تو که مثل شمر وایستادی کنارم، الانم میخوام بخوابم حرفی هم نباشه و نری تو آشپزخونه صدای ظرف و ظروف در بیاری.

رامین ،سهراب ، مجتبی و.... میرن پیش بهرام. اینا آمار علیرضا رو میدن که خودشه و مادرش که زمین گیر شده. سهراب میگه که اینا دو تا داداش بودند که میرن خواستگاری برای داداش بزرگه حالا دختره کیه اونیکه رفیق داریوش تو ترکیه است خاطرخواه اش بوده یارو هم تیزی رو میذاره رو گلوی بچه مردم و میکشتش . بهرام میبینه سیفی داره گوش میده از مغازه میندازه بیرون، سهراب میگه بچه ها میگن داریوش رو در خونه علیرضا کارواشیه دیدنش. بهرام میگه خوبه پس داریوش دروغ نگفته حالا پاشید برید. رامین هم میگه با من کاری داشتی گفتی بیام؟ بهرام میگه نه میخواستم یه هوایی بخوره به سرت. بهرام یه پماد هم میده به رامین و میگه بمال به پات خوبه. سهراب میگه آره روغن خره عالیه بعد همه با هم میخندن.

وحید دوباره ساقی رو تعقیب میکنه، ساقی میره خرید میکنه و میره پیش بچه های کار و بی پرست که حومه شهر کنار ریل زندگی می کنند و بهشون خوراکی و اسباب بازی میده. ساقی بعد مدتی میاد میره و وحید هم دنبالش میره . 

سیفی میره کارواش پیش علیرضا، با یکی دعواش میشه همه میریزن روش اونم حسابی عصبانی شده بود، علیرضا از راه میرسه و یه زنجیر برمیداره و سیفی رو میشناسه و صداش میکنه یدفعه یکی از پشت میزنه بهش. سیفی رو میبرن تو دفتر و علی رضا میگه بعد از قضیه ی رشید غیب شدی خیلی دنبالت گشتم. چرا گذاشتی بهرام به این روز بندازتت؟ باورم نمیشه، سیفی میگه من واسه شنیدن این حرفها نیومدم داره واست نقشه میکشه. آمار تو داره به خاطر رفاقت قدیمیمون اومدم بهت گفتم. علیرضا میگه واقعا خودتی؟ من مجبورم اینجام. از بد بیاری اینجوری شدم بخاطر مادرم که یه شر جدید راه نندازم، من تنهام از رفقام بریدم تنم می خاره از بیکاری نرفتم دعوا و برو به بهرام بگو هر چی داری رو کنه و سیفی بلند میشه میره و علیرضا جلوش رو میگیره و به سیفی میگه من مثل داداشم دوست داشتم مدیونتم، اون روز اگه تو نبودی من از خون ریزی مرده بودم. پیدات نکردم وگرنه نمیزاشتم به این روز بیوفتی. بمون همینجا برنگرد پیش اون شغال الان همه چی اینجا مال منه مال رفیقمه، سیفی میگه از بهرام باید بترسی، علیرضا عصبانی میشه در رو محکم میبنده که شیشه خورد میشه و میگه گور بابای بهرام دستتو بمن بده بذار بلندت کنم از چی میترسی؟ سیفی میگه تو هم باید بترسی اگه بزنه یه جوری میزنه که دردش هیچوقت تموم نشه. من ازت هیچی نمیخوام این سیفی رو هم که میبینی تقاص کارایی که قبلا انجام دادم شاکی نیستم، مراقب خودت باش. سیفی بلند میشه که بره علیرضا فندک رو میده بهش و میگه این پیشت باشه و با هر سیگاری که روشن میکنی بدون یکی اینجاست که منتظرته.

سریال داریوش

کاظم و زنش میرن دکتر و جواب آزمایش رو میدن و دکتر میگه همه چیز نرماله و عالیه هست و همون نسخه قبل رو ادامه بدید و انشاءالله خبرای خوبی می‌شنوید.

ساقی میره خیریه و وحید هم دنبالش میره، وحید به داریوش زنگ میزنه و میگه الان رفته توی خیریه که مال معلولین هست، داریوش میگه خب برو تو ببین چرا رفته؟ وحید بهونه میاره و داریوش میگه خب برو چهار تا دونه عروسک بگیر ببر بگو فعلا همین هارو آوردم‌. وحید میره عروسک میخره و میره تو و میبینه که سلقی تو حیاط پیش یه خانمی که روی ویلچره نشسته و مدیر اونجا میاد و بابت عروسک ها تشکر میکنه و وحید میگه من مادرم یه نذری داشت برای بچه های معلول و من اینا رو فعلا گرفتم تا بیام ببینم چه کاری از دستم بر میاد و مدیر در مورد اونجا توضیح میده و وحید هم ساقی رو نشون میده که مثل مادرش هست و مدیر هم میگه البته اون واقعا مادر سمیرا هستش سمیرا چندتا عمل برای کمر و ستون فقرات انجام داد و خیلی افتادن تو قرض و شرایط اقتصادی‌شان بهم ریخته و ما اینجاییم که کمکشون کنیم، با شنیدن اینا وحید شوکه میشه.

کاظم و زنش خوشحال میرن کارگاه شیشه گری و میبینن که بهرام و رامین و سهراب نشستن اونجا و میشینن اونجا و یاد گذشته میکنن و بهرام و کاظم و سهراب و رامین میرن بیرون و با هم حرف میزنن. بهرام به کاظم میگه بهش گفتی اینجا رو از صدقه سری من داری؟ کاظم میگه نه شما خودتون خواستید کسی چیزی ندونه، بهرام نشونی برادر مقتول رو میده به کاظم میده میگه بده به داریوش بره باهاشون حرف بزنه و ببینه این برادره چه مارمولکیه برادره رو فراری داده یارو اصلا قصاص نمی خواسته، وقتی برادر فراریه بفهمه داداشش چیکار کرده زندگیش رو جهنم می کنه منم وایمیستم سوختنش رو تماشا می کنم. به داریوش بگو مختاره اول خونه رو بزنه یا بره سراغ برادره. بهرام کاظم رو تهدید میکنه که اگه کارهایی رو که میگه نکنه فیلمی که ازش داره رو به همه نشون میده مخصوصا به زنش.

وحید میره پیش داریوش و بهش میگه بی خیال بشه ما که فهمیدیم اونم تو زندگیش مشکل داره بیا بریم مرحله بعد، داریوش میگه چطوری بریم باید چاهی که طلاها هست رو بکنیم و درشون بیاریم بعد بریم مرحله بعدی. اما داریوش سوار موتور وحید میشه و تنهایی میره.

ساقی با چهره جدیدتری با یه آقای دیگه تو رستوران قرار میذاره و ساقی موقل خوردن غذا به بهنونه دستشویی میره جلوی آینه و کادویی که تو کیفش بود رو می بینه وقتی میره سر میز گارسون میگه که میزشون حساب شده و ساقی میگه کی حساب کرده و گارسون داریوش رو نشون میده، داریوش خودش رو ناراحت نشون میده و میره

ساقی داره خونه رو مرتب میکنه و مردی که تو خونه اش بود با آهنگ داره میرقصه بعدش بهش میرسه و مرتبش میکنه و بهش میگه کاش تو بابای من بودی، پیرمرد میگه مگه بابای تو نیستم؟ یعنی من دختر ندارم؟ ساقی میگه چرا شادی تو رشت زندگی میکنه، پیرمرد بغض می کنه. ساقی موقع رفتن بیرون متوجه میشه که توی چاه وسایل طناب و کلنگ و غیره هست ...

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه