دانلود قسمت ۱۴ سریال ناریا از تلوبیون / لینک مستقیم قسمت چهاردهم سریال ناریا از شبکه یک + خلاصه داستان سریال ناریا قسمت ۱۴
قسمت ۱۴ سریال ناریا به کارگردانی جواد افشار را امشب از طریق لینک مستقیم تلوبیون در این مطلب صفحه اقتصاد دنبال کنید.

سریال «ناریا» به تهیهکنندگی محمد مصریپور، کارگردانی جواد افشار و نویسندگی حمید رسولپور، تولید شده است. این سریال از ۳۰ فروردین بر روی آنتن شبکه اول پخش شد. امشب قسمت چهاردهم از این مجموعه پلیسی را خواهیم دید.
بازیگران سریال ناریا ؛ محمدرضا شریفی نیا ، آشا محرابی ، خسرو شهراز ، مهرداد ضیایی ، حسین سحرخیز ، رز رضوی ، شراره رخام و سامان صفاری، نسیم ادبی ، سولماز حصاری و ... می باشند.
خلاصه داستان سریال «ناریا» به این شرح است: هوژان، دختر نخبه ایرانی که در دوران اوج شکوفایی علمی خود قرار دارد، برای اختراع پدیدهای تلاش میکند که میتواند ایران را به جایگاه ویژهای در عرصه جهانی برساند. اما در همین مسیر، یک گروه از تبهکاران و گنگسترهای داخلی و خارجی با همدیگر همکاری میکنند تا از موفقیت او جلوگیری کرده و این نخبه علمی را از میدان خارج کنند. در این میان، یکی از افراد خصومتجو عاشق هوژان میشود و...
دانلود قسمت ۱۴ سریال ناریا
https://telewebion.com/episode/۰x۱۲a۴۵۳۰a
لینک مستقیم سریال ناریا قسمت چهاردهم از شبکه یک
خلاصه داستان سریال ناریا قسمت ۱۴
عبداله را بردن به اتاق بازجویی که میگه من نمیدونم چرا اینجام کاری نکردم جناب سروان میگه پس چرا فرار کردی؟ عبداله میگه مگه جرمه فرار کردن؟ او میگه آره جرمه عبداله میگه من وارد معامله ای نمیشم که صاحب محموله شیطان باشه، جناب سروان میگه تاحالا باهاش روبرو شدی؟ باهاش معامله کردی؟ او میگه نه. جناب سروان ازش میپرسه کسی دیگهای هست تو این قضیه که درباره این بسته خبر داشته باشه؟ عبدالله تایید میکنه و میگه سوفیا. جناب سروان با مامورهاش به خانه سوفیا میرن که میبینن کسی اونجا نیست جز باغبون. اونجا ازش میپرسه که سوفیا کجاست؟ اون مرد بهش میگه نمیدونم امروز صبح رفتن به منم گفتن برم هر وقت خودشون زنگ زدن دوباره بیام.
هوژان به کارخانه میره که زنی با پسرش اومده اونجا تا پسرشو اونجا مشغول به کار کنه هوژان بهش میگه من که بهتون گفتم این پسرتون باید فعلا درس بخونه خرج تحصیلشم خودم میدم. اون زن میگه ولی ما صدقه نمیخوایم نمیتونیم قبول کنیم هوژان میگه این حرفا چیه؟ اصلا قول و قرار میزاریم باید بیای پیشم منم برای این معدل بهت پایه حقوق کارگریو میدم تا دانشگاه بعد از اتمام درستم میای پیش خودم کار میکنی اون زن خوشحال میشه و ازش تشکر میکنه و میگه نمیدونم چجوری واستون جبران کنم. شب سوفیا با نوچههاش رفتن به یه مکان اطراف تهران و قراره شبانه از اونجا برن تا در نهایت از مملکت خارج بشن. یکی از آدمهای سوفیا یواشکی گوشی برمیداره و روشنش میکنه تا تماس بگیره همون مدت زمانی که گوشی روشنه پلیسها رد اونارو میزنند و لوکیشنشونو پیدا میکنن. موقع رفتن آنها پلیس از راه میرسند و با همدیگه درگیر میشن در آخر سوفیا و دارودستهاش یه سریا زخمی شدن یه سریا مردن.
فردای آن روز شفیعی به تهران اومده که خانواده اش رفتن دنبالش و تو مسیر ازش میپرسن که چیشد؟ کی قرار بریم؟ شفیعی میگه تو مراحل اول که قبول شدم ولی بهم گفتن باید به امتحان یه قطعه بپردازم واسه همین باید برگردم به کارخانه ناریا. بعد از صحبتاش یه سبد گل میگیره و میره تو شرکت کارخانه ناریا تو تهران و به منشی میگه که این ورا بودم اومدم خانم دکترو ببینم هست؟ او میگه نه ولی فردا میاد شفیعی میگه باشه پس فردا میام دوباره و میره. بعد از کمی حرف زدن میرن. سامان با افسانه و افشین رفتن به همون دفتری که اجاره کردند تا شرکتشونو اونجا جا بزنن افسانه اونجا به چند تا نکته اشاره میکنه که سامان جا خورده و بهش میگه عجب موزماری بودی تو همدیگه درباره کار صحبت میکنند که باید چیکار کنند از طرفی منشی دفتر کار جهان که تو خاکسپاری رفته بود سراغ سامان به خاطر بلایی که سامان سرش آورده با مامور رفته دم در خونه کتایون و میگه که حکم جلب سامانو دارم.
کتایون به سامان زنگ میزنه با عصبانیت سرش داد میزنه و جیغ میکشه سامان بهش میگه یه لحظه جیغ نکش درست حرف بزن ببینم چی شده نگران نباش بسپارش به خودم بعد از قطع تماس سامان به افشین قضیه رو میگه که او بهش میگه من بهت گفته بودم دردسر میشه نکن! ستاره تو زندان توهم زده که سامان رفته تو حیاط زندان پیشش و داره باهاش حرف میزنه. ستاره ازش میپرسه که چه جوری اومده اونجا؟ سامان میگه به خاطر عشقم کلی رو زدم که منو بذارن بیام ستاره ازش میپرسه که میخوان منو اعدام کنن تو هروئینو گذاشته بودی تو چمدونم سامان میگه نه من هیچ وقت همچین کاری نمیکنم کار اون امید عوضیه میخواد تو رو از بین ببره و بالای چوب اعدام ببینتت بهش هیچی نگو من خودم میام آزادت میکنم ستاره ازش میپرسه واقعاً؟ کی میای؟ سامان میگه چشماتو ببند هر وقت باز کنی اومدم همان موقع ستاره تو اورژانس زندان ایست قلبی کرده و دکترها در حال احیای او هستند اما موفق نمیشن.
مادر هوژان و سوران باهاشون دعوا میکنه آنها بهش میگن که ما حالمون خوبه اگه بحثی پیش میاد برای کار وگرنه با همدیگه مشکلی نداریم مادرشون سرزنششون میکنه که چرا نمیتونین روابط کاریتونو از روابط خواهر برادریتون جدا کنید من هر وقت شما رو اینجوری ببینم غصه میخورم حالم بد میشه آنها جلوی مادرشون بهش قول میدن که دیگه با هم جر و بحث نکنم و پشت همدیگه باشن. هوژان به تهران رفته و به سالن اجتماعات مکانی میره که قراره اونجا ازش قدردانی بشه….
نظر شما