خلاصه داستان سریال آبان قسمت هفتم + دانلود سریال آبان قسمت ۷
در این مطلب می توانید همراه با دانلود قسمت ۷ سریال آبان خلاصه ای از این قسمت را نیز بخوانید ، قسمت هفتم سریال آبان روز چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۳ ساعت ۲۰ منتشر می شود.

سریال آبان در ژانر ملودرام، عاشقانه ساخته شده است که رضا دادویی کارگردانی این سریال را برعهده دارد، در این سریال بازیگران مطرحی چون شهاب حسینی، امین حیایی، لاله مرزبان، مینا ساداتی، بهاره کیان افشار، رحیم نوروزی و ... حضور دارند. در ادامه خلاصه داستان قسمت هفتم سریال آبان را در ادامه این مطلب می خوانیم.
خلاصه داستان سریال آبان قسمت ۷
ثابت برای بابک توضیح می دهد که پیشنهاد نامتعارفش برای آبان با چه هدفی بوده، اما حضور هدیه مانع از اجرای نقشه هایش می شود. حالا ثابت باید تصمیم پیچیده ای بگیرد تا خطر هدیه را خنثی کند و به هدفش برسد...
سروش ناراحت لباس عروس بر دست وارد حیاط خونه میشه. بابک و فریبرز تو ماشین بودن بابک بهش میگه اگه میدونستم این دختره همون هدیه است هیچ وقت خودمو وارد این ماجرا نمیکردم، حالا کجا دنبالش بگردیم؟ فریبرز میگه چه میدونم. بابک ازش میپرسه چند وقته چت شده من اصلا نمی فهممت، پسره رو از لب مرز تو گونی کردی اوردیش میگی سمت دختره نره بعد بهش میگی می خوام دومادت کنم، این بازی ها تو کَت من نمیره، یه جای کار بد میلنگه این پسره کیه؟ فریبرز میگه سروش داداشمه، دست گل پدرم از یه زن دیگه است که به سفارشش از بهزیستی در آوردمش. بابک میگه اونوقت من الان باید میفهمیدم؟ فریبرز میگه به خاطر آبروی پدرم کسی نباید میفهمید. بابک میگه عالی شد تا دیروز پادوی گاراژ بود پاچه همه و میگرفت حالا شده صاحبکار دیگه نمیشه جمعش کرد. این پسره هرکی هست داداشته، همخونته، واسه من همون پادوی دوزاریه.
سروش میره در خونه هدیه و سرایدار قسم میخوره من اینجا هدیه نمیشناسم، اینجا خالیه برای فروش گذاشتن.
امیر برای آبان تو پارکینگ صبحونه آماده میکنه و بهش زنگ میزنه بیاد پایین تا با هم صبحونه بخورند، به آبان میگه اگه جامون عوض میشد چیکار میکردی؟ آبان میگه من دلشو نداشتم نمیتونم، امیر میگه من بخاطر تو هر کاری می کنم الان میخوام یه کار برام بکنی قسم بخور جون آلما، درسته از هم دوریم اما بهم قول بده هیچ اتفاقی نیفته، قسم بخور، بهم حق بده من نمیدونم تو شبها از اینجا کجا میری؟ آبان میگه من وقتی قرار نیست کاری انجام بدم قسم نمیخورم، بعد ناراحت میشه و میره.
سروش همه جا رو دنبال هدیه میگرده هیچ اثری پیدا نمیکنه، میره آرایشگاه بهش میگن همون دیروز همسرش اومد دنبالش و رفت سروش عصبانی میشه میگه همسرش منم بعد داد و فریاد میکنه.
هدیه سوار ماشین فریبرز میشه و با راننده و عاقد که تو ماشین بودن، عاقد خطبه عقد رو میخونه و هدیه به عقد فریبرز در میاد و بلافاصله با ناراحتی از ماشین پیاده میشه و میره.
فریبرز و بابک تو جلسه بودن برای احداث هتل جدید بابک میگه این کار جز ضرر چیزی نداره و سودی نداره، فریبرز میگه صبر میکنیم خانم اسفندیاری هم بیاد نظرش رو بگه، آبان میاد و میگه حق با آقای محمودی هست، اما اگه تضمین میکنید که طرح من جای دیگه عنوان نشه من نظرم رو میگم که برای هتل ده برابر باید هزینه بشه و با رباتی که من طراحی میکنم میشه با سودش هزینه های هتل رو توجیح کرد، مسافر تا پایان اقامتش رایگان و هلدینگ تا پایان چک اوتش باهاش کار میکنه، فریبرز به بابک میگه پس از همه سرمایه گذارها برای شام دعوت کنید و خانم اسفندیاری هم تشریف داشته باشند تا طرحشون رو توضیح بدن.
منصور تو پارکینگ میره سوار ماشینش بشه سروش میرسه و میگه آدرس شوهر هدیه رو بهم بده ، منصور قبول نمیکنه سروش کتکش میزنه بابک میرسه و میگه چه خبره؟ منصور رو میفرسته بره و به سروش میگه چته اینطوری نمیتونی هدیه رو پیدا کنی، سروش بهش توضیح میده که قبل از اینکه برم آرایشگاه دنبال هدیه یکی رفته سراغش گفته شوهرشه، من رو بازی ندید چرا منو می پیچونید؟ بذارید کارم رو کنم آدرسش رو بدید، بابک میگه آدرس داشتم هم نمیدادم، ما کاری رو انجام میدیم که ثابت بگه، سوالی داری برو ازش بپرس.
بابک و سروش میان اتاق ثابت و بهش قضیه رو توضیح میدن. ثابت میگه تو تاحالا حرف مفت از من نشنیدی پس برگرد همونجا که بودی تا خبرت کنم، پیداش میکنم برات. سروش میگه رو قولت حساب کنم؟ ثابت میگه حتما. سروش میگه پس دست بجنبون وگرنه با روش خودم میرم جلو. با رفتن سروش بابک میگه معلوم نیست اینجا چه خبره پارکینگ شده میدون جنگ، چیکار داری میکنی این لقمه ای که گرفتی تو گلوت گیر میکنه، ثابت میگه این لقمه رو برای خودم نگرفتم برای سروش گرفتم. بابک میگه چی تو اون مغز مریضت میگذره چی شده که من ازش بی خبرم؟
آلما تو خونه ثابت تو اتاقش بود که خدمتکار میاد و بهش میگه آقای ثابت گفتن بیایید شام. آبان میره و به ثابت میگه چرا منو آوردی اینجا چی تو مغزت میگذره، ثابت میگه هدف وسیله رو توجیح میکنه. آبان میگه عمرا اگه به هدفت برسی. ثابت میگه اما من خیلی بیشتر از چیزی که فکر میکنی به هدفم نزدیکم. آبان میگه من تو اون زندگی عشقی رو تجربه کردم که نمیتونی ازم بکشونیش بیرون. ثابت میگه نقطه ضعفت همینه عشق! ضعیفت کرده. آبان میگه تو هم نقطه ضعفت هدفته هرچی که هست، الانم مثل همیشه شامت رو تنها بخور.
سروش دوباره میره خونه هدیه، سرایدار در رو باز نمیکنه، یه وانت جلوی در خونه پارک بود سروش سوارش میشه و با سرعت میکوبونه به در و میشکونتش، با سرایدار و بقیه دعواش میشه ، میخواد داخل خونه بشه اما نمیذارن و زنگ میزنن پلیس.
بابک به شریکش که زن هست زنگ میزنه میگه که ثابت برنامه ریزی کرده که آبان بشه زن سروش که یه وقت نبود هلدینگ سر پا بمونه، انگار بنده و شما و بقیه سرمایه گذارها مترسک سر جالیزیم، اون ازش میپرسه چطور تا الان نفهمیدی؟ بابک میگه من تازه فهمیدم از دیوار اتاق فریبرز هم غریبه ترم. من کارم رو بلدم، دارم باهاشون،اونم میگه هر تصمیمی گرفتی قبلش باید به من بگی.
سروش رو میندازن بازداشت، فریبرز میاد بهش میگه هربار خواستم قبول کنم که بزرگ شدی و میشه بهت اعتماد کرد یه کاری کردی که فهمیدم اشتباه کردم. سروش میگه چی شد آخه اون با من تا لب مرز اومد چرا یکدفعه بی دلیل باید بره؟ فریبرز میگه چون از اول هم رفتنی بود ولی تو حالیت نبود. سروش میگه حتما یه چیزی شده اتفاقی افتاده من باید بفهمم کمکم کن پیداش کنم. فریبرز میگه من واسه این کارها وقت ندارم، تهش خبری نیست خودش برمیگرده یه مدت بمون اینجا تا عقلت برگرده سرجاش، سروش میگه عقل من وقتی میاد سرجاش که بفهمم چی شده. فریبرز میگه پس همین جا باش.
امیر به آلما زنگ میزنه که امشب دیرتر میام خونه تو خوراکیهایی که برات گذاشتم رو بخور تا برسم ، موقع طی کشیدن ثابت میاد و بهش میگه به شما کی گفته اینجا باشید شما تو همون بخش پذیرایی به کارتون برسید.
امیر میره یه اتاق دیگه رو تمیز کنه که کارمند اونجا میگه داریم کار میکنیم لطفا برو بیرون اما امیر به کارش ادامه میده و میگه باید بره خونه بچه اش تنهاست، پافشاری امیر باعث میشه باهاشون جر و بحث کنه اونها هم بهش توهین کنن ثابت همه اینها رو میبینه، بابک میرسه و آبان هم همینطور، امیر میگه ایشون شروع کردن، آبان میگه من از طرف آقای پرتو معذرت می خوام، امیر میگه چیو معذرت میخوای، مگه شما خودتون نگفتید اتاق ها رو تمیز کنم؟ بعد رو به آبان میگه از طرف من از کسی عذرخواهی نکن، امیر میره تو آبدارخانه و اون قدر عصبانی هست که کم بود یه بلایی سر خودش بیاره، آبان میگه من یه عذرخواهی کردم شر بخوابه، امیر میگه شر رو نخوابوندی چرا از طرف من عذرخواهی کردی؟ خیلی ممنون بعد از اینهمه دستمال کشیدن تو این خراب شده اینطوری پشت منو خالی کردی جلوی اینها، ثابت هم وایستاده نگاه میکنه. آبان میگه پس مشکل تو نگاه کردن ثابته نه عذرخواهی من یعنی من جلوی جمع عذرخواهی کردم که تو رو جلوی جمع ضایع کنم؟ امیر میگه اینو از من نپرس از اون بپرس که وایستاده ببینه چطور یه زن میتونه شوهرش رو که طی کشه دفترشه ضایع کنه. خاک بر سر من که صبحونه چیدم تو پارکینگ و گفتم قسم بخور که اتفاقی قرار نیست بیفته بگو چرا قسم نمی خوردی، دیگه پام رو تو این خراب شده نمیذارم و بعد با عصبانیت میره...
نظر شما