خلاصه داستان سریال جان سخت قسمت اول + دانلود قسمت اول سریال جان سخت

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه ای از قسمت اول سریال جان سخت که در روز جمعه ۷ دی منتشر شده است را برایتان آورده ایم که خواهید خواند.

خلاصه داستان سریال جان سخت قسمت اول + دانلود قسمت اول سریال جان سخت
صفحه اقتصاد -

سریال داریوش در ژانر اجتماعی در سال ۱۴۰۳ از شبکه خانگی و پلتفرم فیلم نت منتشر می شود، در این سریال بازیگرانی چون فرهاد اصلانی، مهرداد صدیقیان، امیرحسین هاشمی، مجتبی پیرزاده، الناز حبیبی، ماهور الوند، مجید یوسفی،نسرین مقانلو، مسعود کرامتی و... حضور دارند. خلاصه داستان قسمت اول سریال جان سخت را در ادامه این مطلب می خوانیم.

خلاصه قسمت اول سریال جان سخت

سریال با دویدن فرزاد در دل کویر آغاز شد که با ترس انگار از چیزی فرار میکنه.

اتوبوس تور کویر به مقصد میرسه و مسافرها پیاده میشن همه دختر و پسر جوون. وحید به امیر و ناصر میگه واقعا نمیدونستید اینها میخوان بیان؟ امیر جواب میده نه، ولشون کن یه جور رفتارکن که انگار نه انگار.

اونورتر اشکان به دوستاش میگه وحید و رفیقاش منتظرن بپیچند به پامون، شاهین میگه نه دیگه اینجا جاش نیست هرکاری کردن شما اصلا نبینیتشون، به خاطر فرزاد میگم بعد از یه مدت اومدیم تفریح از شانس اینا هم باید اینجا باشن. تو که اینقدر اصرار داشتی بیاییم اینجا یه سرچ میکردی ببینی با کیا همسفر میشیم.

اشکان و دوستاش ( تانیا، نگار، فرزاد، شاهین و ...) همینطور خوش میگذرونن که هوس آفرودیت سواری می کنند، اشکان میره از یکیشون بپرسه که آفرودیتش رو کرایه میده؟ از پیمان صاحب آفرودیت مدل ماشینش رو میپرسه و باهاش باب رفاقت رو باز میکنه، باهاش کل میندازه و شرط می بنده و بهش میگه من و این رفیقام همگی از بچگی با هم بزرگ شدیم، بهشون گفتم هرطور شده ماشینتو بگیرم باهاش بریم یه دوری بزنیم. بخاطر همین یه بلوفی زدم حالا اگه کارم درست بود بده یه ربع با رفیقام یه دوری بزنیم، پیمان میگه پس اگه باختی کلاهت مال من چون میدونم میبازی.

اشکان سوار میشه و شروع میکنه به ۶ بار دور زدن. بعدش که شرط رو برد پیمان بهش اجازه میده بره یه ربع با رفیقاش با ماشینش حال کنند. دوستاش میان و سوار میشن و کلی باهاش خوش میگذرونن و ازش تشکر می کنند.

بعدش با پیمان بیشتر آشنا میشه و خودش و کارش که یه بند موزیک خیابونی به نام یاکوزا هستن رو معرفی می کنه.

جان سخت

امیر از ناصر دوباره درباره اومدن فرزاد و رفیقاش می پرسه ، ناصر میگه نه نمیدونستم اینا هم هستند. امیر اما باور نمیکنه و میگه تو میدونستی وگرنه الکی پیشنهاد نمیدادی ممد باجلان تور کویر گذاشته بریم. ناصر میگه آره من میدونستم، با فرزاد و دور بریاش حال نمیکنم می خوام اینجا وحید رو ببینه مخش سابیده بشه. امیر میگه فعلا که مخ وحید سابیده شده با اینا نمیشد تو محل اینکارو کنی ندیدی تا سوار اتوبوس شدن میخواست پیاده بشه.

نگار میره دستشویی و جلوی دستشویی میاد تلفن بزنه، وحید میبینتش بهش میگه اینجا بد آنتن میده. نگار که جا خورده می خواد بره، وحید میگه چیه مگه جن دیدی، تور کویر با بچه محل‌های قدیمی خوش میگذره؟ نگار بهش میگه حرف حسابت چیه؟ وحید میگه مثل اینکه دوستش داری؟ نگار جواب میده آره بهتره بدونی که می خوام باهاش ازدواج هم بکنم، بعد میگه تو اینجا چیکار می کنی؟ وحید میگه همون کاری که شما می کنید، من اگه میدونستم شما اینجا میایید نمیومدم محسن اصرار کرد. نگار میگه نمیدونستم شعورت به اینجا هم میرسه و تفریحت مست کردن و مسخره کردن فقط نیست. من و تو باهم یه رابطه ای داشتیم که از اول تا آخر همه چیزش اشتباه بوده و یه خریتی کردم، تو از این می سوزی که من رفتم با کسی وارد رابطه شدم که از بچگی تو همه جا باهاش کل کل داشتی. وحید میگه خیلی خودت رو جدی گرفتی چرا باید با رفتن تو من بسوزم، چرا قبل از من نرفتی باهاش باشی، بگو ذخیره گذاشته بودمش تا بعد من بیاری تو زمین، تو اگه با سگ دوست میشدی من عین خیالم نبود چون میدونستی من با این مشکل دارم رفتی باهاش، نگار میگه نمیدونم چرا با تو رابطه داشتم ، وحید میگه از خدات باشه، اما نگار میگه از خدام که نیست مثل سگ هم پشیمونم. فرزاد به گوشی نگار زنگ میزنه، وحید میگه نگرانت شد. نگار بهش میگه که رابطه اش با فرزاد جدیه پس پشت سرش پیغام نفرسته و حرف نزنه.

شب ، فرزاد و رفیقاش بند رو راه میندازن تا برای بقیه آهنگ بخونن، وحید از دور شاهد برنامه اونا بود.

نگار و فرزاد کنار آتیش می شینن و فرزاد از نگار میپرسه چی شده؟ نگار بهش تعریف میکنه که وحید جلوم رو گرفت و شاخ و شونه کشید. فرزاد میگه چیز مهمی نیست محلش نذار، نگار از فرزاد می خواد که اگه وحید چیزی گفت هیچی نگه چون اون مریض دعوا راه انداختنه و بخاطر اون هیچی نگه و فرزاد قبول میکنه.

فرزاد به نگار میگه میگن اگه دو نفر تو چشمای هم نگاه کنن و ده ثانیه پلک نزنن یعنی عاشق هم هستن، بعد تو چشمای نگار نگاه میکنه و از هزار و یک میشمره، به هزار و هشت که میرسه یکدفعه پلک میزنه میگه یه چیزی رفت تو چشمم، نگار میگه الکی اما وحید میگه بخدا آشغال رفت.

نگار از فرزاد میپرسه اینکه قبلا یه چیزی بین من و وحید بوده الان میبینیش اذیت میشی، فرزاد میگه نه. بعد فرزاد حرف و حس رو با نگاه کردن توی تلسکوپ عوض میکنه.

وحید به امیر میگه اینکه فرزاد فکر کنه من و له کرده رفته باهاش اذیتم میکنه، امیر میگه ولش کن بابا، تو از بچگی باهاش کل داشتی وگرنه اینا چیزی نیستش دایورت کن. ناصر میگه نگاه نکن واسه بقیه میخونه خوشحاله اون تو رو میبینه حالش گرفته میشه، وحید میگه به وقتش یه حال اساسی بهش میدم. ناصر میگه وقتش الانه جلوی همه یه جوری ضایعش کنیم نتونه سربلند کنه. امیر به ناصر اشاره میکنه ول کنه، وحید میگه اشکشو در میارم حالا ببین.

صبح همه جمع میکنن که برگردن، سوار اتوبوس میشن، اشکان می بینه وحید نشسته جای اونا، بهش میگه که بلند بشه امیر میگه سندش رو داری مگه، اشکان میگه اومدنی ما پشت نشسته بودیم، وحید میگه حالا ما می شینیم، اشکان میگه داستان چیه؟ وحید میگه داستانی نداره اومدنی ما پشتمون به شما بود حالا شما بشینید پشتتون به ما باشه یر به یر بشیم، جر و بحث کمی بالا میگیره و بقیه سعی دارن بحث رو بخوابونن. فرزاد و بقیه مجبور میشن تو صندلی های جلو و خالی بشینن.

یه کم میگذره ناصر جاشو با امیر عوض می کنه تا به وحید نزدیکتر بشه، به وحید میگه داریم میرسیم تهران معلوم نیست دیگه اینا کی با هم جمع بشن، بهتره جلوی همه یه حالی بهش بدی، وحید میگه ولش کن اصلا حوصله ندارم، امیر میگه یه نگاهی به خودت بنداز تو این مدت چقدر خودخوری کردی، من میگم الان فرصت رو از دست نده. امیر مدام وحید رو تحریک میکنه و آخرش میگه خوددانی. 

فرزاد و رفیقاش در حال بازی و بگو بخند بودن، وحید صداش رو میاره بالا که چه خبره مگه مهدکودکه، شاهین میگه نه مهد بزرگه، مهد کودک‌ها رو فرستادم ته اتوبوس بشینن. دوباره امیر و ناصر میان وسط و بحث رو شروع میکنن که ما خوابیم چه خبرتونه، بلند میشن و باهم دعوا می کنند، راننده نگه میداره میگه برید پایین دعوا کنید، فرزاد اونا رو جدا میکنه، اما محسن و امیر ، شاهین و اشکان و ... میرن پایین و با هم درگیر میشن. وحید کنار بوده میره جلو و به فرزاد میگه سگ هار تربیت کردی. می‌ترسی بیای جلو. اشکان میره جلو میگه وحید ول کن یه چیزی بینتون بوده تموم شده، وحید میره جلوی فرزاد میگه فکر نکنی زدی بردی منو و نگار ... بقیه حرفش رو تو گوش فرزاد میگه و میره. فرزاد عصبانی میشه میره جلوی اتوبوس و شروع به زدن تو سر وحید میکنه، وحید بلند میشه میگه بی ناموس خودتی کلاهت بزار بالاتر، فرزاد با پا میزنه تو شکم وحید پرت میشه عقب یه ماشین میاد با سرعت می خوره بهش ، همه شوکه میشن ، امیر و ناصر میدون سمت جنازه وحید که خونین افتاده کف جاده ، فرزاد با ترس از صحنه تصادف با سرعت فرار میکنه...

دانلود سریال جان سخت قسمت ۱

https://filmnet.ir/contents/scYXbem/Die-Hard-S۰۱-E۰۱

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه