خلاصه داستان قسمت ۳۴ سریال بی همگان

در این مطلب خلاصه داستان قسمت 34 سریال بی همگان به کارگردانی بهرنگ توفیقی که هر شب از شبکه سه سیما پخش می شود، را می خوانید، با ما همراه باشید.

خلاصه داستان قسمت 34 سریال بی همگان

در این مطلب از صفحه اقتصاد، خلاصه داستان قسمت 34 سریال بی همگان از نظرتان می گذرد، سریال بی همگان هر شب حدود ساعت 8 و نیم تا یک ربع به 9 از شبکه سه پخش می شود و تکرار آن نیز در ساعت های 1:30 بامداد، 10 صبح و 14:30 روز بعد روانه آنتن می شود .

در خلاصه داستان قسمت 34 سریال بی همگان می خوانید که :

امیرعلی برای بچه ها لباس خریده و هر دوشون کلی ذوق زده اند، مریم کلی ازش می پرسه گرون نخریدی که او میگه پاداش گرفتم، دلم می خواست براشون یه چیزی بخرم …

مریم برای خوابوندن بچه ها به اتاق میره که امیرعلی صداش می زنه و میگه بره تو حیاط، باهاش کار داره …

کمی بعد، مریم بیرون میره و امیرعلی یک هدیه جلوش می گیره و بعد از کلی تشکر، امیرعلی بهش میگه فردا شب یه مهمونی تو رستوران دعوت شدیم …

مریم بهش میگه که لباس نداره، او هم بهش قول میده که فردا زودتر بره تا با هم به خرید برن و لیلا شروع به صدا کردن مادرش می کند که مریم بدون باز کردن هدیه اش می رود …

بعد از رفتن مریم، گوشی امیرعلی زنگ می خورد و مهندس یوسفیان پشت خطه، مهرداد به او میگه که آتش سوزی کارخونه کار ارشیا خسروی بوده که امیرعلی بهم می ریزه و از حرفاش میشه فهمید می خواد ازش دوری کنه که مهندس نظرشو عوض می کنه و میگه نباید سریع میدون و خالی کنی تا نسبت بهت بی اعتماد بشه …

امیرعلی و میثم و مریم در حال خوردن صبحانه هستند که آقا قاسم با نون به خانه میره و میگه صاحب خونه قبول کرده خونه رو بهتون اجاره بده و بعدش با هم همگی به بنگاه می روند و خونه را قولنامه می کنند …

ارشیا در اتاقش نشسته است، یکی از کارگر ها که آدم خودش است، به اتاقش میره و میگه شنیدم بچه های کارخونه میگن آتش سوزی کار شما بوده و ازتون فیلم هم دارند که او میگه اگر مدرک داشتن حتما رو می کردن که او میگه به خاطر ترس از شما رو نکردن، منم اگر که مشکلم با صاحب خونه ام حل بشه دهنم بسته می مونه و به نوعی باج گیری می کند …

مریم در حال تمرین ریاضی با میثم است که امیرعلی صداش می کنه تا با هم به خرید بروند، ریحانه خانم هم خیال عروسش را راحت می کند که با اومدن رضا، میثم می تونه ریاضیشو کامل بخونه و جای نگرانی نیست …

ارشیا به خط تولید رفته و سراغ بهزاد را می گیرد، او مشغول کار است که بلاخره ارشیا پیداش می کنه و او را به کناری می کشاند و با کتک و تحقیر باهاش حرف می زنه که بهزاد میگه الان برگ برنده دست منه و همین زودی میرم فیلم و به دکتر تقوی نشون میدم که ارشیا باهاش معامله می کنه و میگه فیلم و ازت می خرم …

بهزاد هم بعد از کمی مقاومت، قبول می کنه و ارشیا هم می رود، اما همه رفتار های بهزاد نقشه بوده و از طرفی دیگر، خلیل در حال فیلم گرفتن از آن ها بوده …

مریم لباسی که خریده را پوشیده و بعد از آماده شدن، امیرعلی صداش می کنه و امیرعلی هم بعد از کلی قربون صدقه لیلا رفتن به همراه همسرش با هم به رستوران می روند …

آن ها به آن جا می رسند که امیرعلی با دیدن سارا و آیدین شوکه می شود، ولی چیزی به روی خودش نمی آورد و به سمتشون می رود …

کمی بعد الناز داخل رستوران میشه و نقش بازی می کنه که انگار همه چی سوپرایز بوده و به سمتشون میره …

ارشیا از الناز خاستگاری می کنه که او هم قبول می کنه، امیرعلی و مریم هم بعد از تبریک گفتن از جاشون بلند میشن و بدون توجه به اصرار های ارشیا می خوان برن که مهرداد از راه می رسه و بعد از تهدید کردن ارشیا که دور و بر دخترش نپلکه، دست الناز و می گیره و میره …

مهرداد تو ماشین فقط الناز را تحقیر می کند، الناز میگه همش نقشه و نمایش بوده که او عصبی تر میشه و میگه مثلا با این کارات داری از امیرعلی انتقام می گیری که الناز میگه دقیقا قصدم همین بود و می خواستم ببینه بدون او هم می تونم زندگی کنم ولی پدرش میگه بدتر گند زدی و تا وقتی که خودتو از گذشته ات جدا نکنی و دست از کینه برنداری درست نمی شی …

الناز در سکوت فقط اشک می ریزه و به رو به رو خیره شده است، پدرش هم به مسافرخونه می رسونتش و میگه هم از ارشیا فاصله بگیر، هم دیگه کارخونه نرو …

بعد هم بهش میگه با مشتاق حرف می زنم تا چند روزی برین اون جا که جاتون امن باشه …

مریم در خانه بهم ریخته است که امیرعلی پیشش میره و می خواد از دلش دربیاره که او با بغض میگه وقتی الناز و دیدم امشب حسابی ترسیدم، امیرعلی باهاش حرف می زنه و میگه من قبل از این که تصمیم به ازدواج با شما بگیرم بهش گفتم نمی خوامت و از مریم می خواد باورش کنه که یهو لیلا از راه می رسه و رو به مادرش میگه میشه امشب بابا امیر برام قصه بگه که امیرعلی ذوق زده از شنیدن کلمه بابا امیر، لیلا را بغل می کند و می رود …

الناز تو راهرو در حال گریه است که مهشید پیشش میره و او را آروم می کند، بعد هم با هم به داخل خانه می روند و حرف می زنند که مانی با شنیدن اسم خودش از زبان آن ها باهاشون دعوا می کند و می خوابد …

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار مرتبط سایر رسانه‌ها
    اخبار از پلیکان
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان