خلاصه داستان قسمت ۲۸ سریال بی همگان

در این مطلب خلاصه داستان قسمت ۲۸ سریال بی همگان به کارگردانی بهرنگ توفیقی که هر شب از شبکه سه سیما پخش می شود، را می خوانید، با ما همراه باشید.

خلاصه داستان قسمت 28 سریال بی همگان

در این مطلب از صفحه اقتصاد، خلاصه داستان قسمت 28 سریال بی همگان از نظرتان می گذرد، سریال بی همگان هر شب حدود ساعت 8 و نیم تا یک ربع به 9 از شبکه سه پخش می شود و تکرار آن نیز در ساعت های 1:30 بامداد، 10 صبح و 14:30 روز بعد روانه آنتن می شود .

در خلاصه داستان قسمت 28 سریال بی همگان می خوانید که :

مریم و ریحانه خانم در حال جمع کردن ترشی ها هستند، میثم از مدرسه برگشته و میگه بچه های مدرسه کلی گند دماغ بودند و با کسی جور نمی شدند که مریم براش چشم و ابرو میره و میگه برو وسایلتو بذار و بیا کمک …

میثم به اتاق رفته و کل روزش را برای بابا بزرگش تعریف می کنه و میگه چرا هنوز خوابیده و با صدای مادرش جلدی میره …

الناز به خونه رفته و مهشید و مانی را دم در می بیند و رو به مهشید میگه چرا جلوشون و نگرفتی که او میگه جلوی مامور ها نمیشد حرفی بزنیم و ناراحته که الان باید کجا بره …

فاطمه با ماشین به دنبال مریم و مادرش رفته تا ترشی ها را ببرند، امیرعلی به مریم زنگ می زنه و باهاش احوال پرسی می کنه و بابت غذا ازش تشکر می کنه و با اومدن صدای در، تلفنش را قطع می کند …

ارشیا به اتاق امیرعلی رفته و میگه با کاری که شما انجام دادین دیگه کارگر ها واسه من تره خورد نمی کنند، امیرعلی هم خیلی جدی میگه شما اخراجی، بهتره برید و چند روز دیگه تشریف ببرید مالی …

ارشیا با التماس دست امیرعلی را می گیرد و بهش میگه من هیچ وقت نه پدر بالا سرم بوده نه مادر، اگر بیرونم کنی آواره میشم و همیشه به همه گفتم چشم و با حرفاش امیرعلی را راضی می کند تا موندگار بشه و بعد از کلی تشکر از اتاق بیرون میاد و به الناز زنگ می زنه و خبر موندگار شدنش را می دهد …

الناز، مهشید و مانی را به یک هتل لوکس برده و براشون اتاق گرفته است …

الناز از بعد جا گیر شدن در هتل به ارشیا زنگ می زنه و تمام ماجرای پلمپ شدن خانه را براش تعریف می کنه و میگه با پولی که داریم باید خیلی زود جای ارزون تر پیدا کنیم و اونقدی پول نقد تو دستمون نمونده و ارشیا میگه نیازی به نگرانی نیست، من درستش می کنم و بعد از گفتن مراقب خودتون باشید، تلفن را قطع می کند و به سرکارش می رود …

ارشیا در حال پارک کردن ماشینش است که یک ماشین دیگر از پشت بهش می زنه و با پیاده شدن ارشیا او را به زور با خودش می برد و به نظر میاد که از آدم های گوهران هستند، مهندس با سر و صدای ارشیا، سریعا از جاش بلند میشه و میره …

اون دو تا مرد هم با ارشیا به داخل خونه میرن و شروع به گشتن می کنند که وقتی می بینند خبری ازش نیست، یکیشون از پشت پنجره مسیر رفتن مهرداد را نگاه می کند و به دنبالش می رود …

همه در خانه نشسته اند که ریحانه خانم و فاطمه و مریم به خانه می روند، میثم در حال درس خوندن است که باعث خوشحالی مادرش میشه و مریم از آقا قاسم سراغ عمو کرامت را می گیرد که او میگه صداش کردم بیاد باهم چای بخوریم ولی جواب نداد که مریم نگران پایین میره تا خبری از عموش بگیره …

مریم دم در هر چی عموش و صدا می زنه تا بیدار بشه جواب نمیده که نگران به سمتش میره و تکونش میده که متوجه میشه فوت کرده و به میثم میگه به آقا قاسم را صدا بزند …

امیرعلی در اتاق دکتر تقوی درباره روند کارخونه ازش سوال می پرسه که تلفنش زنگ می خوره و مادرش خبر فوت آقا کرامت را بهش میده و او هم با اجازه گرفتن از دکتر تقوی میره …

آدم های گوهران در خانه ارشیا او را به مبل بسته اند که گوهران بزرگ به آن جا میره و رو به آدماش میگه اشتباه کردید، زدینش و بعد هم جلوی ارشیا میشینه …

ارشیا شروع به توضیح دادن برای او می کند ولی گوهران یکی می زنه تو صورتش و میگه من بهت پر و بال دادم، حالا می خوای بدم ببرنت تو زباله دونی بیرون شهر چالت کنند که ارشیا میگه قول میدم خودم پیداش کنم و تحویلتون بدم …

این حرف ها به گوش گوهران نمیره که ارشیا میگه او قرار پدر زن آینده من بشه و برام شرط و شروط گذاشته ولی فقط ۲۴ ساعت بهم فرصت بدید و او هم قبول می کنه و میره …

بعد از رفتن گوهران و آدماش ارشیا از جاش بلند میشه و یواشکی از پشت پنجره رفتن آن ها را تماشا می کند و شروع به مرتب کردن خودش می کند …

بعد از آن، ارشیا به الناز زنگ می زنه و میگه یه آدرس براتون می فرستم، باید هر چی زودتر ببینمتون و قطع می کند …

آمبولانس در خانه آقا قاسم است، مریم و میثم بی تاب هستند، امیرعلی از راه می رسه و به مریم تسلیت میگه و بعد از در آغوش گرفتن میثم مدارک را ازش می گیرد و همراه با آمبولانس، می رود …

مریم در خانه رخت خواب عموش را جمع می کند و حسابی بی تاب است …

ارشیا به دیدن الناز رفته، الناز نگران پدرش است و سراغ او را ازش می گیره، ارشیا بهش میگه که شما نگران مهندس نباشید، فقط همه حواستون به مادر و برادرتون باشه، بهتره هتل نمونید و برین و یه جای دنج که خودم براتون در نظر گرفتم …

الناز میگه من نمی تونم قایم بشم، باید مراقب اموال پدرم باشم که ارشیا تاکید می کنه و از کارد و پنیر بودن امیرعلی با خودشون حرف می زنه ولی الناز اصلا خودش را نمی بازد و می گوید خودم کاری می کنم تا بی لیاقتیش به همه ثابت شه و از تو چشم هاش میشه خشم را دید.

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار مرتبط سایر رسانه‌ها
    اخبار از پلیکان
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان