خلاصه داستان قسمت ۲۶ سریال بی همگان

در این مطلب خلاصه داستان قسمت 26 سریال بی همگان به کارگردانی بهرنگ توفیقی که هر شب از شبکه سه سیما پخش می شود، را می خوانید، با ما همراه باشید.

خلاصه داستان قسمت 26 سریال بی همگان

در این مطلب خلاصه داستان قسمت 26 سریال بی همگان از نظرتان می گذرد، سریال بی همگان هر شب حدود ساعت 8 و نیم تا یک ربع به 9 از شبکه سه پخش می شود و تکرار آن نیز در ساعت های 1:30 بامداد، 10 صبح و 14:30 روز بعد روانه آنتن می شود .

در خلاصه داستان قسمت 26 سریال بی همگان می خوانید که :

ریحانه خانم و فاطمه کنار مریم نشسته اند و آلبوم قدیمیشون و به او نشان می دهند، امیرعلی هم با یک جعبه شیرینی به خانه رفته و رضا خبر کار پیدا کردن او را به خانواده می دهد و امیرعلی هم بهشون توضیح میده که لازم نیست نگران باشید و الان کل مسئولیت کارخونه با دکتر تقوی استادمه …

همه دور هم نشسته اند و شیرینی می خورند، ریحانه خانم هم پیشنهاد میده که مدرسه میثم و بیارن همین جا، امیرعلی هم با شیرینی پیش میثم میره و وقتی می بینه جوابشو نمیده میگه جعبه رو می ذارم پشت در و می رود، اما یواشکی پشت پله ها می ایسته و او را نگاه می کند …

ارشیا، الناز را به خانه اش برده و به او میگه تنهایی بره بالا و چیزی که باید ببینه رو ببینه، خودش هم تو ماشین می شینه تا الناز احساس بدی پیدا نکند …

الناز با کلی تردید از ماشین پیاده میشه ولی در آخر زنگ خانه را می زند که پدرش میگه سلام بابا و او را به داخل خانه دعوت می کند، الناز شوکه بالا میره و با دیدم پدرش از خوشحالی روی پا بند نیست …

مهرداد برای خودش و دخترش چای می ریزه و شروع به گفتن ماجرا می کند و از الناز می خواد باور کنه تنها راهش بوده و مجبور بوده به هر طریقی که شده پای پلیس را به زندگی گوهران باز کند و از او می خواد که هر چی زودتر به همراه مانی و مهشید به ترکیه بروند …

الناز مقاومت می کنه و میگه من ایران می مونم تا با هم این مشکل و حل کنیم که مهرداد میگه پویان هر کار کثیفی انجام میده تا به من برسه و من نمی خوام دستش به عزیزام برسه …

از قیافه الناز مشخصه که قبول نکرده ولی پدرش میگه من دنبال کارخونه نیستم، فقط می خواد عزت و آبرومو به دست بیارم، لغزیدم، حالا باید درستش کنم …

الناز کلی به پدرش آرامش میده و میگه من تا ابد پشتتونم و مطمئنم همه چیز را درست می کنید، مهرداد هم لبخند میزنه و میگه اون آدما باید تاوان کارشون و بدن، الانم وقتشه که تو بری تا مهشید نگرانت نشه و مراقب او و مانی باشی …

الناز هم با گفتن مراقب خودتون باشید از جاش بلند میشه که مهرداد سراغ کارخونه را از او می گیرد و الناز هم از اومدن امیرعلی و همه کاره شدنش میگه و میره …

الناز به همراه ارشیا به خونشون میره و به مهشید و مانی میگه که من پیش بابا بودم، او زنده است، خیالتون راحت باشه، مهشید هم به خاطر دلتنگی هم به خاطر راحت شدن خیالش گریه می کند …

آقا قاسم در حیاط نشسته است که ریحانه خانم پیشش میره و میگه الان که همه چی درست شده، چرا تو خودتی که او میگه همه چیز به جز رابطه امیرعلی و زنش …

ریحانه خانم هم میگه باید بهشون زمان بدیم تا به هم عادت کنند، عادت همیشه هم بد نیست و عشق هم به دنبالش میاد …

مهشید در خانه گریه می کند و مانی هم میگه باورم نمیشه بابا این کارارو کرده باشه که مهشید بهش می پره و او هم با ناراحتی از جاش بلند میشه و میره …

مهشید می خواد به دیدن مهرداد بره که او میگه فعلا شما باید از این جا برید ولی مهشید رو ترش می کنه و میگه من مثل کلاهبردارا از این جا نمیرم و این حرف را به گوش پدرتونم برسون که او میگه بابا فقط نگران شماس، مهشید هم با گریه به اتاقش میره و میگه اگر براش مهم بود این کارارو با ما نمی کرد …

مریم برای امیرعلی چای برده و میگه فکرم مشغوله، خوابم نمی بره … نگران عمو ام که امیرعلی خیالشو راحت می کنه و میگه متخصصی که فردا می ریم از بهتریناس …

بعد هم کمی درباره وضعیت میثم حرف می زنند و مریم میگه خیلی خوشحالم که حامی و پشتیبان دارم، امیرعلی به خودش می گیره که او میگه منظورم پدر و مادرتونه و می خواد بره که امیرعلی میگه کنارش بمونه تا با هم حرف بزنند و پیش هم باشند …

کمی با هم حرف می زنند و مریم بحث را به سمت الناز می کشه که امیرعلی خانم یوسفیان صداش می کنه و میگه الان فقط همکاریم …

مریم هم باشه ای میگه و میره …

امیرعلی یکی از دستگاه ها را راه انداخته و همه خوشحال هستند که ارشیا کلی خوشحال خودشو نشون میده و در گوش امیرعلی میگه یه توک پا برن تو دفتر تا با هم خرف بزنند …

ارشیا درباره مواد اولیه صحبت می کند ولی امیرعلی روی خوش نشون نمیده و میگه شمارشونو بذار تا خودش پیگیریاشو انجام بده … ارشیا از هر دری وارد میشه تا با او رابطه اش را خوب کنه ولی انگار حرفاش به گوش امیرعلی نمیره و به او میگه به نظرم فعلا یکم استراحت کن تا ببینیم بعدا چی میشه …

ارشیا به او میگه به نظرم گذشته ها گذشته که امیرعلی میگه هنوز یادم نرفته چجوری برنامه چیدی تا بی آبرو بشم و بعد هم او را از اتاقش بیرون می کند …

ارشیا بعد از بیرون رفتن از اتاق امیرعلی پیش الناز میره تا ببینه چیکارش داشته، الناز میگه گوهران ازم خواسته برم ببینمش، فقط خواستم شما بدونید دارم کجا میرم و اگر تا چند ساعت دیگه خبری ازم نشد، به پلیس خبر بدید که ارشیا میگه اگر بخواین می تونم باهاتون بیام ولی او قبول نمی کنه و میگه فقط می خوام در جریان باشید و می رود …

ریحانه خانم و مریم، میثم را به مدرسه جدید برده اند که مدیر مدرسه زیاد با ثبت نام او موافق نیست اما با فهمیدن این که میثم نوه ریحانه خانم است، قبول می کنه و میثم هم با خوشحالی قول میده تا نمره هاشو جبران کنه …

الناز به سر قرار با گوهران رفته و مقابل او نشسته است، هر دو برادر جلوی او هستند و برادر بزرگ تر ازش می پرسه پدرتون کجاست که الناز میگه این سوال و من باید از شما بپرسم و پویان دور بر می داره که برادرش آرومش می کنه و رو به الناز میگه ما با الان پشت هم باشیم ولی الناز قبول نمی کنه و میگه باورتون نمی کنم که برادر بزرگ تر هم کلافه میشه و پویان هم شروع به بدگویی از مهندس می کنه و الناز عصبی از جاش بلند میشه که برادر بزرگ تر باز هم از در مهربونی وارد میشه ولی الناز مسخره اش می کنه و میره …

بعد از رفتن الناز، پویان به داداشش میگه اینا حسابی رم کرده اند و باید به نحوی جلوشون و گرفت حتی به زور …

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار مرتبط سایر رسانه‌ها
    اخبار از پلیکان
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان