خلاصه داستان قسمت هشتم سریال بی همگان

در این مطلب خلاصه داستان قسمت هشتم سریال بی همگان از نظرتان می گذرد، سریال بی همگان هر شب حدود ساعت 8 و نیم تا یک ربع به 9 از شبکه سه پخش می شود و تکرار آن

خلاصه داستان قسمت هشتم سریال بی همگان

در این مطلب خلاصه داستان قسمت هشتم سریال بی همگان از نظرتان می گذرد، سریال بی همگان هر شب حدود ساعت 8 و نیم تا یک ربع به 9 از شبکه سه پخش می شود و تکرار آن نیز در ساعت های 1:30 بامداد، 10 صبح و 14:30 روز بعد روانه آنتن می شود.

در خلاصه داستان قسمت هشتم سریال بی همگان می خوانید که:

آدم های ارشیا منتظر اومدن امیرعلی هستند تا او را گوش مالی بدهند، از قضا امیرعلی هم موقع رفتن با الناز حرف می زنه و بی حواس سوار همون ماشینی که آدم های ارشیا توش هستند، می شود و بعد از تموم شدن متوجه میشه اشتباه کرده و آقایی که عقب نشسته، چاقو زیر گلوش می ذاره و میگه اگر تکون بخوری شاهرگتو می زنم …

آن ها امیرعلی را جایی دور از شهر و دید مردم می برند و تا جایی که می خوره، کتکش می زنند … در آخر هم همان جا رهاش می کنند و بهش میگن دیگه حق نداره دنبال دختر مهندس راه بیوفته و می روند …

امیرعلی از جاش بلند میشه و همون اطراف یک رودخونه پر از آب پیدا می کنه و کمی آب به دست و صورتش می زنه تا حالش جا بیاد …

دوباره به راه میوفته که یک موتوری از آن جا رد می شود و با دست تکون دادن های امیرعلی، سوارش می کنند …

پدر امیرعلی قصد داره به مسجد بره تا دنبال راهی برای جور کردن پول مورد نیازش باشد، همان لحظه امیرعلی با ماشین به سر کوچشون می رسه که پدرش هم می بینتش و با دیدن وضعیتش نگران می شود و کمکش می کنه تا به داخل خونه بره …

مانی مشغول خوردن غذا است که گوشی الناز زنگ می خورد و می بیند که امیرعلی به او زنگ زده، الناز گوشیشو از دست مانی می گیره و با امیرعلی حرف می زنه که او بهش میگه امروز چند نفر بردنم بیرون شهر و تا جا داشت کتکم زدن، بعدم تهدیدم کردن که دور تو رو خط بکشم …

بعد از قطع شدن تلفن، مهرداد و مهشید از راه می رسند و مشخصه که با هم خرید رفته بودند و حتی برای مانی و الناز هم خرید کردند، مهرداد به حمام میره و الناز هم از موقعیت استفاده می کنه و ماجرا را برای مهشید تعریف می کنه که مهشید میگه این کار اصلا با عقل جور در نمیاد و باورم نمیشه که پدرت این کار و کرده باشه، توام نباید همچین فکری دربارش بکنی الناز هم می پذیره و او میگه خودم با پدرت حرف می زنم …

فاطمه برای امیرعلی کیسه آب گرم برده است و همه دور خونه نگران او هستند و درباره اتفاقی که افتاده سوال می پرسند، امیرعلی جواب های سر بالا می دهد و پدرش هم درباره فروش ماشین از رضا سوال می پرسه که او میگه به خاطر بدهی اسلان این تصمیم و گرفتم تا همگی راحت بشیم، بعدشم که ارزش سهام بالا رفت دوباره ماشین می خریم، اما قاسم آب پاکی را روی دستش می ریزد و می گوید حق این کار را ندارند …

مهرداد به کارخونه رفته است و با ارشیا به خاطر این که آدم سراغ امیرعلی فرستاده دعوا می کنه و میگه از این به بعد باید با من هماهنگ باشی و در آخر دستور میده لیدر کارگر ها رو خیلی بی سر و صدا اخراج کنه …

ارشیا به داخل کارگاه رفته و آقا ابراهیم را صدا کرده و به او میگه انقدر به دستگاه های خراب ور نره و تلاشی برای درست شدنش انجام نده، او هم قبول می کنه که ارشیا میگه مدیریت خواسته شما یه سر به کارگزینی برید که او با قیافه درهم می فهمه که حکم اخراجش اومده و باید بره …

نوچه اسلان در خونه امیرعلی است و آن جا را می پاید …

امیرعلی صبحانه می خورد، مادرش هم به کنارش میره و بحث کتک خوردنش و به میان می کشد و میگه پدرت کوافق ازدواجت با الناز نیست و میگه شما برای هم مناسب نیستید که او میگه خودم پدر و راضی می کنم، فقط یکم شما درکم کنید و می رود …

الناز در تراس خونه نشسته است که مهشید پیشش میره و درباره صحبتاش با مهرداد حرف می زنه و میگه پدرت اون جوری که فکر می کنی نیست، من حرفاشو می فهمم ولی شریک حرفاش نیستم، هیچ وقت جای مادرت نبودم، ولی می تونم جای خواهرت باشم و می خوام تو به همون چیزی که قلبا می خوای برسی تا خوشحالیتو ببینم …

مهرداد در کارخونه با گوهران بزرگ در جلسه است، مهرداد از کاری که قراره بکنند، حسابی ترسیده ولی او جوری با اطمینان حرف می زنه که می تونه کمی خیالش و راحت کنه …

قاسم با دست پر از خرید به خانه رفته است و همسرش کلی ازش تشکر می کنه و او میگه چند قلمشم حذف کردم اما او باز هم تشکر می کنه، قاسم سراغ امیرعلی را می گیرد که او میگه روحی بهم ریخته است …

مادر امیرعلی هرکاری می کنه شوهرش و راضی به خاستگاری رفتن بکنه موفق نمیشه و میگه من از اول با این ازدواج مخالف بودم و راضی هم نمی شم تا خانوادم خورد، نشه …

امیرعلی بعد از رفتن پدرش، از اتاقش بیرون میره و میگه اگر دایی رحمان باهاش حرف بزنه، حتما راضی میشه که مادرش هم لبخندی از روی رضایت می زند …

مهرداد در حیاط مشغول درست کردن کباب است که مهشید به کنارش میره تا درباره شرایط الناز باهاش حرف بزنه و میگه عاشق شده و خیلی حساسه که پدرش میگه لیاقت دختر من بیشتر از این حرفاست، الناز از دور به حرف های آن ها گوش می دهد و مهشید هم تا می تونه از الناز طرفداری می کنه و میگه این راهی که در پیش گرفتی درست نیست، توام باید با منطق باهاش حرف بزنی، وقتی می بینی انقدر پسره الناز و می خواد باید بذاری بیان خاستگاری تا بیشتر همو بشناسن و خودش بفهمه که به درد هم دیگه نمی خورند، مهرداد اول رو ترش می کنه ولی مهشید با زبون بازی راضیش می کنه و لبخندی از روی رضایت به الناز می زند …

نوچه اسلان هم چنان زاغ سیاه خونه پدری امیرعلی را چوب می زند و کلافه به اسلان زنگ می زنه و میگه بعید می دونم این پسره سرکار بره، چند روزه که ما رو علاف کرده …

دایی رحمان به همراه خانواده اش به خانه خواهرش رفته و قاسم از دیدن اونا متعجب میشه که او میگه یهویی دلم هواتون و کرد، قاسم از جاش بلند میشه و میره که امیرعلی کلی از داییش به خاطر این که اومده تشکر می کنه …

قاسم همان حرف هایی که به همسرش و پسرش زده بود را برای رحمان هم بازگو می کنه ولی دایی رحمان میگه اگر ما حواسمون بهشون باشه، هیچ اتفاقی نمی افته و بهتره این قدم و برای پسرت برداری و به خاستگاری بری تا باب آشنایی باز بشه و با اصرار همه کسایی که تو جمع هستند، او هم ناچار قبول می کنه، همون لحظه گوشی امیرعلی زنگ می خوره و او به حیاط میره …

الناز بهش میگه که قراره برام خاستگار بیاد و رضایت پدرش و اعلام می کنه، امیرعلی از خوشحالی نمی دونه چی بگه و شوکه سکوت کرده که الناز صداش می کنه و او به خودش میاد و میگه پدر منم همین الان راضی شده و بابت این که بخاطرش کنارش مونده تشکر می کنه …

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار مرتبط سایر رسانه‌ها
    اخبار از پلیکان
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان