خلاصه داستان قسمت هجدهم سریال بی همگان

در این مطلب خلاصه داستان قسمت هجدهم سریال بی همگان به کارگردانی بهرنگ توفیقی که هر شب از شبکه سه سیما پخش می شود، را می خوانید، با ما همراه باشید.

خلاصه داستان قسمت هجدهم سریال بی همگان

در این مطلب خلاصه داستان قسمت هجدهم سریال بی همگان از نظرتان می گذرد، سریال بی همگان هر شب حدود ساعت 8 و نیم تا یک ربع به 9 از شبکه سه پخش می شود و تکرار آن نیز در ساعت های 1:30 بامداد، 10 صبح و 14:30 روز بعد روانه آنتن می شود.

در خلاصه داستان قسمت هجدهم سریال بی همگان می خوانید که:

کارگر ها در کارخونه اعتصاب کرده اند و اوضاع حسابی خراب است، مهرداد هم به آن جا رفته است و به داخل اتاقش می رود که پویان و ارشیا را مشغول خنده و هر و کر می بیند و با پویان بحث می کند و میگه این جا چه خبره که پویان میگه از اول قرارمون همین بود ولی پویان سعی می کنه با لبخند جواب بده که مهرداد از نوعش برخوردش او را تحقیر می کنه و میگه سریعا به برادرت زنگ بزن بگو بیاد این جا که پویان میگه هر حرفی دارید به من بگید ولی او میگه شما اندازه این حرفا نیستید و با گفتن این که همه کارگر هایی که اخراج شدند، بر می گردند، هر دو آن ها را از اتاقش بیرون می کنه و میگه هر کاری که دلم بخواد انجام میدم…

مهشید تنها در حیاط نشسته است که الناز به سمتش میره و میگه با هم بریم بیرون تا حال و حوصلت بیاد سر جاش و یکمی هم با هم گپ بزنیم، ناهار هم مهمون من…

مهشید از پیشنهاد الناز شک می کنه و فکر می کنه که او می خواد دوباره درباره ازدواجش با پدرش حرف بزنه که الناز میگه فقط می خوام اگر میشه با پدرم حرف بزنی تا ماشینمو به اسمم بکنه که مهشید می پذیره و الناز هم از جاش بلند میشه تا بره قهوه درست کنه…

ارشیا به رفیق امیرعلی زنگ زده و بهش میگه که چرا به کارخونه نیومدند که او میگه با این اوضاع کارخونه فعلا صلاح نیست که ارشیا میگه نگران پول نباشید، پول برای شما هست و با سر رسیدن برادر پویان تلفن را قطع می کند و همراه او می رود…

مهندس یوسفیان به آقای گوهران میگه که دیگه نیست، او هم تلاششو می کنه تا مهرداد و راضی کنه که او میگه اگر قرار به ادامه همکاری باشه باید همه چیز طبق قانون و قاعده من پیش بره و هر جا من هستم، توام باشی که آقای گوهران میگه هر چی داری از من داری، ولی مهرداد میدون و خالی نمی کنه و میگه جای این حرفا و تهدید کردن من به پیشنهادم فکر کنید…

او از جاش بلند میشه تا بره که مهرداد میگه تا الان هم زیاد به آقا پویان زحمت دادیم و درست نیست تو این وضع داداش و تنها بذاری و عذرش را می خواهد…

بعد از رفتن آن ها، ارشیا میگه بدجور با خاک یکسانشون کردید که مهندس بی توجه بهش میگه برو به کارگرا بگو که تو این هفته نصف حقوقاتون ریخته میشه و بی توجه به حرف های ارشیا پشتش را می کند و بیرون را نگاه می کند…

آقا کرامت کلنگ برداشته تا سنگ قبری که روی قبر پسرش گذاشته اند را بشکند که آقای حیدری به هر دری می زنه تا جلوشو بگیره که موفق نمیشه و دوباره به خاطرش میاره که تومور توی سرش روز به روز داره بزرگ تر میشه و جای این همه خشم و کینه فکر اساسی تری بکند تا دیر نشده که آقا کرامت کلنگ را می اندازد و روی قبر پسرش می افتد و هق هق گریه می کند…

مهرداد در حیاط خانه نشسته است که مهشید با یک لیوان چای به کنارش میره و باهاش احوال پرسی می کنه و درباره کارخونه سوال می پرسه که او میگه چیزی نیست، فقط با گوهران به اختلاف نظر خوردم که درست میشه…

مهشید در جواب بهش میگه که گمون می کنم دیگه مثل قبل دوستم نداری که او میگه تو تنها انتخاب منی که هیچ وقت ازش پشیمون نمی شم که مهشید میگه خوب پس مهربونیت و به الناز هم نشون بده و ماشینشو بزن به اسمش که مهرداد عصبی از جاش بلند میشه و به اتاق الناز میره…

الناز اولش گمون می کنه که پدرش تنها یک حدسایی زده ولی با فهمیدن این که او همه چیز را می داند، مقابلش می ایستد و میگه ما می خوایم با هم ازدواج کنیم که پدرش میگه ایرادی نداره، فقط باید از این خونه بری و او را بیرون می کند…

الناز لباس پوشیده در حال بیرون رفتن است که پدرش سوئیچ ماشینشو ازش می گیره و بعد بهش اجازه رفتن میده، الناز با گریه تا دم در حیاط میره ولی ترسیده پشت در می ایستد…

مهرداد او را از تراس می بیند که دم در ترسیده وایستاده و به سمتش میره و کتش را روی دوشش می اندازد و میگه سرما می خوری بیا تو و خودش زودتر می رود…

مهشید برای مهرداد نوشیدنی برده و دوباره کنارش نشسته و مهرداد میگه نمی دونم به چی این پسره دل بسته که مهشید میگه تو داری بهش حسودی می کنی اما مهرداد میگه اینا هم قد و قواره هم نیستند و قضیه ازدواج خودش و فروغ را تعریف می کنه و میگه من نمیذارم الناز با انتخاب غلط بدبخت بشه و به اتاقش میره…

مریم خرید کرده و در مسیر خانه است که میثم را کنار پسری بزرگ تر از خودش می بیند که پسره زودتر مریم و می بینه و بهش میگه مامانت که میثم می پره پشت پسره می شینه و میگه روشن کن بریم، مریم هم بهشون نمی رسه و عصبی به خونه میره ولی چیزی به روی خودش نمیاره…

مریم بعد از سلام احوال پرسی با عموش و دخترش می خواد بره که عموش میگه چرا انقد کلافه ای و او جریان میثم و براش تعریف می کنه و میگه می ترسم پا جای پای پدرش بذاره و میره…

آقا کرامت دوباره به سراغ عروسش میره و میگه از وقتی پدرش مرده، یاغی شده که مریم میگه خودم تو خونه حبسش می کنم و بعد از گرفتن دیه از این جا می برمش که عموش میگه کار درست همونیه که خودم گفتم باید ازدواج کنی و میگه کسی و برات زیر سر گرفتم که مریم میگه خواهش می کنم ادامه ندید و می رود…

مهندس در کارخونه نشسته است که ارشیا هم کنارشه و درباره اخبار کارخونه حرف می زنه که مهرداد میگه بازی خوردم و شدم ویترین کارشون که ارشیا میگه فعلا باید باهاشون بسازید چون دست بالارو دارند که مهندس میگه وقتی تو حوض ماهی نباشه، قورباغه سپهسالاره که همون لحظه ابراهیم وارد میشه و میگه دیگه کارگرا به شما اعتماد ندارن که مهندس میگه تا فردا نصف معوقه همه واریز میشه و او را می فرستد که به همه این خبر و بده…

بعد از رفتن آقا ابراهیم، مهرداد رو به ارشیا میگه که من با طناب پوسیده اینا توی چاه نمیرم و توام هر طور شده اون سه تا جوون که رفیقای امیرعلی بودن و بیار این جا تا یه تحول بزرگ به کارخونه بدم…

آقا قاسم در حال خواندن نماز است که گوشیش زنگ می خورد، آقا کرامت پشت خط است، بعد از چند تا زنگ بلاخره جواب میده که آقا کرامت بابت سنگ قبر ازش تشکر می کنه و هزینه اش را جویا میشه که آقا قاسم قبول نمی کنه و میگه این کمترین کاری بود که ازم بر میومد…

آقا کرامت هم بی هیچ تعارفی میره سر اصل مطلب و از او می خواد که شب بدون همسرش به اون جا بره تا چند کلمه مردونه با هم حرف بزنند…

آقا قاسم بعد از قطع کردن تلفن حرف های همسرش را می گوید و میگه شب با رضا میرم که ریحانه خانم خوشحال به سمت تلفن میره تا این خبر را به فاطمه، دخترش بدهد…

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار مرتبط سایر رسانه‌ها
    اخبار از پلیکان
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان