خلاصه داستان قسمت نهم سریال بی همگان

در این مطلب خلاصه داستان قسمت نهم سریال بی همگان از نظرتان می گذرد، سریال بی همگان هر شب حدود ساعت 8 و نیم تا یک ربع به 9 از شبکه سه پخش می شود و تکرار آن نیز

خلاصه داستان قسمت نهم سریال بی همگان

در این مطلب خلاصه داستان قسمت نهم سریال بی همگان از نظرتان می گذرد، سریال بی همگان هر شب حدود ساعت 8 و نیم تا یک ربع به 9 از شبکه سه پخش می شود و تکرار آن نیز در ساعت های 1:30 بامداد، 10 صبح و 14:30 روز بعد روانه آنتن می شود.

در خلاصه داستان قسمت نهم سریال بی همگان می خوانید که:

مادر امیرعلی در آشپزخانه مشغول خورد کردن سبزی است و امیرعلی هم حاضر شده تا به سرکار برود و قبلش از مامانش خواهش می کنه که امروز به خانه الناز اینا زنگ بزنه و یک وقت برای خاستگاری بگذارند ….

او از خانه بیرون می زند که پشت سرش شاپور نوچه اسلان هم شروع به تعقیبش می کند …

اسلان به خانه رفته که میثم براش در و باز می کنه و وسایلی که دستش داره رو ازش می گیره و میگه مامان خونه نیست … اسلان به خونه میره و با دخترش هم احوال پرسی می کنه و به آشپزخونه میره که مریم و می بینه و دوباره از میثم می پرسه مامان خونه هست یا نه که او میگه آره …

اسلان شروع به بحث و دعوا با مریم می کند اما مریم حرفش یکی است، تنها میگه نمی خوامت، فقط می خوام برای همیشه از زندگیم بری بیرون …

خلیل در آشپزخونه مشغول کار است ولی حال و هوای خوبی ندارد که امیرعلی جویا میشه و او میگه آقا ابراهیم از کارخونه اخراج شده و از امیرعلی خواهش می کنه هر طور شده، آقا ابراهیم را برگرداند تا از نون خوردن نیوفتد …

ارشیا در اتاقش با تلفن حرف می زند که امیرعلی به داخل میره و علت اخراج آقا ابراهیم را جویا میشه که ارشیا شروع به مغلطه می کند و امیرعلی در آخر درخواست مساعده میده که ارشیا میگه تو هنوز استخدام نشدی و سه تا تراول ۵۰ تومنی از جیبش درمیاره و رو به او می گیره و میگه می تونی این و بگیری، حتی فکر برگشتشم نباشی …

الناز به امیرعلی زنگ زده و میگه که مامانت زنگ زد و واسه امشب قراره خاستگاری گذاشته، هر دو با تموم وجود خوشحال هستند، از طرفی دیگر مهشید هم به مهرداد زنگ زده و از خوشحالی الناز میگه و برای این که تو دل مهرداد خالی نباشه میگه که ممکنه پسر خوبی باشه و نباید انقدر بدبین باشیم …

بلافاصله بعد از قطع شدن تلفن ارشیا به داخل اتاق میره و درباره تماس مهندس سوال می پرسه که مهرداد تا می تونه او را تحقیر می کنه و در آخر می فهمه که امیرعلی امشب به خاستگاری الناز میره و دوباره شروع به بد گویی از او می کند که مهندس میگه فعلا جربزه خوبی داشته و لازم نیست وقتی ازت نظر نخواستم چیزی بگی …

پویان به اتاق مهرداد رفته و به او دستور میده تمام کار هایی که برادرم میگه رو مو به مو انجام بدید و فقط با استراتژی ما پیش برید که مشکلی پیش نیاد و می رود، مهرداد هم از عصبانیت خودکار توی دستش را می شکند و هیچ نمی گوید …

امیرعلی و الناز با هم کافه رفته اند و الناز به خاطر پدرش کلی استرس داره و به امیرعلی پیشنهاد میده امشب لباس های گرون قیمت تر بپوش و با ماشین مدل بالا بیا که امیرعلی میگه من با توانایی های خودم، پدرتو راضی می کنم و نیازی به این کارا نیست …

اسلان به کارخونه رفته است و سراغ امیرعلی و مهندس یوسفیان را از نگهبان ورودی می گیرد که او میگه آن ها نیستند و در ادامه میگه که مهندس خسروی هستند و اسلان هم قبول می کنه تا همون و ببینه …

اسلان به اتاق ارشیا میره و خودش را هم محله ای و طلبکار امیرعلی معرفی می کنه و میگه می خواستم بدونم می تونه سفته هاشو پول کنه با کارش یا نه که ارشیا میگه او فعلا آزمایشی این جا مشغوله و می خواد درباره امیرعلی از او حرف بکشه که اسلان میگه من آدم فروش نیستم، ولی اگه کل سفته هامو پاس کنی می تونم یه فکرایی برات بکنم و بعد از گذاشتن شما و آدرس محل کارش می رود …

امیرعلی در خانه لباس پوشیده تا به خاستگاری بروند، مادرش هم براش اسپند دود می کنه و همه قربون صدقه اش می روند ولی پدرش که مخالفه کلی تو دلش و خالی می کند، امیرعلی بهش میگه که من کلی فکر کردم ولی رضا در گوشش میگه شما اگر فکر داشتی، زن نمی گرفتی و همه می خندند …

الناز در خانه آماده شده است و با مهشیده حرف می زنه که همان لحظه صدای در می آید و امیرعلی و خانواده اش با هم به داخل می روند، بچه خواهر امیرعلی از توت فرنگی های پذیرایی می خوره و مادرش هم سر صحبت را باز می کند که مهرداد با روی خوش جواب نمیده و قضیه گذرنامه را پیش می کشه و همه متعجب میشن که ماجرا زود جمع میشه و حرف ها به سمت کار در کارخونه و خاستگاری پیش میره …

مهرداد متعجب میگه که امشب به نظرم قرار بود مراسم آشنایی باشه نه خاستگاری و میگه قبل از هر چیزی می خوام خودم چند لحظه ای با امیرخان صحبت کنم و او را می برد …

مهرداد در حیاط به امیرعلی میگه که یادته دو سال پیش چی بهت گفتم؟ او می خواد جواب بده که مهرداد بهش فرصت نمیده و میگه فقط به خاطر خانوادت چیزی بهت نگفتم تا سر شکسته نشن و شروع به گفتن از گذشته خودش و ازدواج با مادر الناز میگه که درست مثل وضعیت الان امیرعلی بوده و چشم های او را روشن می کند …

امیرعلی در جواب میگه که شاید قصه من و شما مثل هم باشه، ولی قرار نیست پایان همه قصه ها یکی باشه که مهرداد میگه تو باید فکر دخترم و از سرت بیرون کنی، تو هیچ وقت بهش نمی رسی و اگر این و نفهمی کاری باهات می کنم که نه عشقی برات بمونه و نه هیچ غروری و با هم به داخل می روند …

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار مرتبط سایر رسانه‌ها
    اخبار از پلیکان
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان