خلاصه داستان قسمت سیزدهم سریال بی همگان
در این مطلب خلاصه داستان قسمت سیزدهم سریال بی همگان از نظرتان می گذرد، سریال بی همگان هر شب حدود ساعت 8 و نیم تا یک ربع به 9 از شبکه سه پخش می شود و تکرار آن
در این مطلب خلاصه داستان قسمت سیزدهم سریال بی همگان از نظرتان می گذرد، سریال بی همگان هر شب حدود ساعت 8 و نیم تا یک ربع به 9 از شبکه سه پخش می شود و تکرار آن نیز در ساعت های 1:30 بامداد، 10 صبح و 14:30 روز بعد روانه آنتن می شود.
در خلاصه داستان قسمت سیزدهم سریال بی همگان می خوانید که:
مریم و پدر اسلان در حال راه رفتن هستند که آقا کرامت بی جون روی صندلی می نشیند و مریم میگه بهتره سما یکم استراحت کنید، منم برم دفتر اسلان که او میگه منم باهات میام …
عموش مخالفت می کنه که مریم گمون می کنه به خاطر بی اعتمادیه که عموش میگه این طور نیست و منم نمی دونم چه آدمایی به اون جا رفت و آمد دارند که مریم قبول می کنه …
مریم به او میگه که نمی خوام بچه هام بفمن اسلان به قتل رسیده و بهتره بگیم با موتور تصادف کرده، اصلا دلم نمی خواد درگیر انتقام شن و با هم به مسیرشون ادامه میدن …
فاطمه کنار مادرش نشسته و نگرانه حالشه که الناز بهش زنگ می زنه ولی جواب نمیده و میگه چیزی ندارم که بهش بگم …
الناز نگران به مهشید میگه نه خودش نه خواهرش جواب نمیدن، بابد برم خونشون تا ازش یه خبری بگیرم، مهشید هر چی تلاش می کنه جلوشو بگیره موفق نمیشه و الناز از خونه بیرون می زنه …
مریم و پدر شوهرش با هم به شرکت اسلان رفته اند، شاپور آن جا است و بهشون تسلیت میگه … آقا کرامت ازش می پرسه این جا چیکار می کنی که او میگه دارم وسایل و جفت و جور کنم تا دیگه اجاره این جا رو ندیم …
مریم بهش میگه اسلان این جا مواد جاساز می کرده که شاپور و پدر شوهرش حاشا می کنند ولی مریم در چند تا از پودر ها رو باز می کنه و مواد جاساز شده را بهشون نشون میده …
الناز به در خونه امیرعلی رفته و با فهمیدن ماجرا می فهمه که چه اتفاقی افتاده و بهم میریزه، او می خواد کاری انجام بده که آقا قاسم میگه اگر می خوای کاری بکنی از زندگی پسرم برو بیرون و فراموشش کن … الناز جا خورد نگاهش می کنه و همسرش میگه الان وقت این حرفا نیست که او میگه اتفاقا همین الان وقتشه و میره …
مادر امیرعلی هم رو به الناز میگه حرفاشو به دل نگیر و قول میده هر اتفاقی که افتاد بهش خبر بده …
امیرعلی در زندان نشسته است که یکی میره کنارش و می خواد آرومش کنه ولی امیرعلی تنها نگاهش می کنه و او میگه من ناصرم، تا جایی که می تونی این جا به کسی اعتماد نکن و می رود …
آقا کرامت و مریم آماده شدند تا فوت پدرشون را به بچه ها بگویند، شاپور هم بنر تسلیت روی دیوار نصب می کند و همه در خانه برای مراسم عزاداری آماده شده اند و مریم مقداری پول به پدر شوهرش میده و میگه این و گذاشته بودم کنار برای روز مبادا که او قبول نمی کنه و میگه خودم مقداری پس انداز دارم، شاپور هم از راه میرسه و میگه کارارو کردم که آن ها ازش تشکر می کنند …
مریم نگران میثم است و میگه دیر کرده که عموش میگه لازم نیست خودم میرم دنبالش و مریم دوباره به شاپور تاکید می کنه همه پول اسلان را به خیریه بده که او میگه پاکش می کنم و میدم به خودتون ولی مریم قبول نمی کنه و میگه کاری که خواستم و انجام بدید …
مراسم خاکسپاری اسلان برگذار شده است، خانواده امیرعلی هم به آن جا رفته اند و به آقا کرامت تسلیت میگن که او ازشون رو بر می گرداند و به سمت عروسش میره تا با هم بروند …
الناز تنهایی به کلانتری رفته که رضا را آن جا می بیند و بعد از احوال پرسی سراغ امیرعلی و وکیلش را می گیرد و بعد از آن به سمت مادر امیرعلی میره و صحبتش که تموم میشه به سمت وکیلش میره و میگه منم می خوام امیرعلی ببینم که او میگه اگر شد بهتون خبر میدم .
همون لحظه امیرعلی از راه می رسه و همه به سمتش میرن، کمی بعد جلسه دادگاه شروع می شود و آقا کرامت میگه از خون پسرم نمی گذرم …
بعد از تموم شدن دادگاه رضا می خواد با آقا کرامت حرف بزنه که شاپور جلوشو می گیره … مامور امیرعلی در حال بردن او است که الناز جلو میره تا باهاش حرف بزنه، امیرعلی بهش میگه من آدم مناسب زندگی تو نیستم و بدون توجه به اصرار های الناز ادامه میده که بره پی زندگیشو می رود ….
نظر شما