خلاصه داستان قسمت دوم سریال بی همگان

در این مطلب خلاصه داستان قسمت دوم سریال بی همگان از نظرتان می گذرد، سریال بی همگان هر شب حدود ساعت 8 و نیم تا یک ربع به 9 از شبکه سه پخش می شود و تکرار آن نیز

خلاصه داستان قسمت دوم سریال بی همگان

در این مطلب خلاصه داستان قسمت دوم سریال بی همگان از نظرتان می گذرد، سریال بی همگان هر شب حدود ساعت 8 و نیم تا یک ربع به 9 از شبکه سه پخش می شود و تکرار آن نیز در ساعت های 1:30 بامداد، 10 صبح و 14:30 روز بعد روانه آنتن می شود.

در خلاصه داستان قسمت دوم سریال بی همگان می خوانید که:

امیرعلی به دیدن دایی اش رفته است و با هم گپ می زنند، داییش فوت پیمان را تسلیت میگه و امیرعلی هم بابت این که براش سند گذاشته تشکر می کند و درباره کار با هم حرف می زنند …

دو تا کارگر با مسئولشون آقای خسروی بخاطر بیرون رفتن بدون مرخصی در ساعت کاری شان بحث می کنند و می گویند به خاطر این که شما مرخصی نمی دید مجبور شدیم و با تعهد شفاهی که دیگه تکرار نمیشه، به سر کارشان بر می گردند …

الناز از راه رسیده و به او میگه به داخل کارخونه بروند تا درباره کار و خط تولید حرف بزنند و الناز تاکید می کنه کیفیت و پایین نیارن که او میگه من هیچ کاره ام و همه چیز زیر نظر پدرتون است و حرف را عوض می کند و درباره ایران موندن او حرف می زند که الناز بی حوصله از جاش بلند میشه میره …

امیرعلی و رضا سر خاک پیمان رفته اند و امیرعلی بی اندازه بهم می ریزد و سر جایش می نشیند، از طرفی دیگر هم قاسم پدر امیرعلی سرکارش است و شعر اشتباهی را روی یک سنگ قبر می نویسد که همکارش میگه اشتباه کردی و این شعر مال این سنگ قبر نیست، همون لحظه یکی از مشتری های خیلی پولدار که سنگ قبر میلیاردی برای پدرش از سفارش داده به آن جا می رود و از قضا از شاگردان قدیمیش درمیاد و کلی با او خوش و بش می کنه و میگه اگر کار مهمی داشتید، بگید من براتون انجام بدم و می رود، همکار حاج قاسم بهش میگه که ازش کمک بخواد و او وسوسه به سمتش میره اما حرفی نمی زند و رفتنش را نگاه می کند …

الناز در خانه با پدرش درباره نیروی جایگزینش حرف می زند که مهشید هم به جمعشون اضافه میشه، الناز از جاش بلند میشه تا به اتاقش بره که پدرش میگه فردا به اون کسی که مدنظرته بگو بیاد … بعد از رفتن الناز، مهشید درباره ویلای شمال با او حرف می زنه که میگه بعد از سبک شدن کارش، هر ویلایی که بخواد براش می خره و به اسم خودش می زنه …

قاسم در خانه نشسته است که همسرش درباره پول خونه حرف می زند و قاسم میگه کاظم خودش دست و بالش بسته است و نتونستم چیزی بهش بگم و آروم میگه چیزی نگه تا بچه ها متوجه نشن …

امیرعلی به رضا میگه که چند تا از شاگرداشو به سمتش پاس بده که همون لحظه رفیقش آیدین بهش زنگ می زنه و درباره کار باهاش حرف می زنه و به نظر میاد او از طرف الناز است …

روز بعد امیرعلی به کارخونه میره و خبر نداره که آن جا برای پدر الناز است، به اتاق آقای خسروی می رود و فرم استخدام را پر می کند، بعد از کمی صحبت از آن جا بیرون می آید که بیرون کارخونه الناز را می بیند و با پرس و جو از حراست می فهمه که این جا برای مهرداد یوسفیان است و دخترش هم همان جا کار می کند …

امیرعلی گذشته و رابطه اش با الناز را به خاطر می آورد …

امیرعلی در کافه منتظر الناز است که او از راه می رسد و امیرعلی درباره اختلافات خانوادگی و فرهنگیشون با الناز حرف می زند و سعی در تموم کردن رابطه داره و الناز هر چی تلاش می کنه که بگه همه کاری می کنه تا خانوادش اوکی شن، امیرعلی قبول نمی کنه …

امیرعلی به او میگه باید بهم وقت بدی تا خودمو پیدا کنم که الناز میگه فقط یه کلمه به من بگو هستی یا نه که او نه میگه و آب پاکی را روی دست الناز می ریزد …

الناز هم با اظهار تاسف و چشم های اشکی از جاش بلند می شود و می رود …

امیرعلی بعد از پیاده شدن از ماشین با سارا تماس می گیرد و می گوید اصلا فکرشو نمی کردم همه این ماجرا ها اتفاقی بوده باشه و ازتون خواهش می کنم از الناز عذرخواهی کنید که سارا میگه آیدین جاییه و او بر سرعت بهش میگه باهاتون هماهنگ می شم ببینمش و به داخل خانه می رود …

هنوز به داخل نرسیده صدای زنگ در می آید که رفیقش پشت در است و پایین می رود، رفیقش کلی با او گپ می زند و در آخر درباره سفته های پیمان و بدهی ۲۰۰ میلیونی او حرف می زند و ازش خواهش می کنه حالا که ضامنش شده، باهاش تصویه کند و فقط چند روز فرصت میده و میره …

امیرعلی هم شوکه شده سر جاش ایستاده و مسیر رفتن او را نگاه می کند …

الناز به همراه خانواده اش، در حال شام خوردن هستند که پدرش حرف امیرعلی را پیش می کشد و الناز میگه من دیگه با او ارتباطی ندارم، ولی بهترین کسیه که می تونه جای من بشینه، پدرش هم میگه اتفاقا کسی که خودم انتخاب کردم کارخونه رو از بحران نجات میده که الناز خیلی رک بهش میگه شما قانون کار های خلاف و بلد نیستید و نمی تونید موفق بشید و با حرف های پدرش به حدی بهم می ریزه که شام نخوره به اتاقش می رود …

امیرعلی منتظر رضا است و با اومدنش با هم حرف می زنند، امیرعلی قضیه بهرام را برای رضا تعریف می کنه که رضا شوکه شده جا می خوره و میگه هر طور شده ردیفش می کنیم که بچه رضا صداش می کنه تا به خونشون برن …

الناز به کارخونه رفته است و مستقیم به اتاق خسروی می رود و با توپ پر بهش میگه چرا پشت کسی که من خواستم استخدام بشه رو زدید، ولی او زیر بار نمیره و میگه یکی دو روز فرصت بدید تا کاراشو اوکی کنم …

الناز از اتاق او بیرون آمده است که سارا بهش زنگ می زند و میگه امیرعلی از این که تو کارخونه شما کار کنه پشیمون شده و به گمونم تو رو دیده که الناز تایید می کنه ولی طوری برخورد می کنه که اصلا براش اهمیتی نداره و از این بابت نه تنها ناراحت نیست، بلکه خوشحاله …

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار مرتبط سایر رسانه‌ها
    اخبار از پلیکان
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان