خلاصه داستان قسمت دوازدهم سریال بی همگان

در این مطلب خلاصه داستان قسمت دوازدهم سریال بی همگان از نظرتان می گذرد، سریال بی همگان هر شب حدود ساعت 8 و نیم تا یک ربع به 9 از شبکه سه پخش می شود و تکرار آن

خلاصه داستان قسمت دوازدهم سریال بی همگان

در این مطلب خلاصه داستان قسمت دوازدهم سریال بی همگان از نظرتان می گذرد، سریال بی همگان هر شب حدود ساعت 8 و نیم تا یک ربع به 9 از شبکه سه پخش می شود و تکرار آن نیز در ساعت های 1:30 بامداد، 10 صبح و 14:30 روز بعد روانه آنتن می شود.

در خلاصه داستان قسمت دوازدهم سریال بی همگان می خوانید که:

همه در خانه پدری امیرعلی منتظر آن ها هستند، بعد از سر رسیدنشون، مادر و پدر امیرعلی شروع به سرزنش هر دو آن ها می کنند که الناز با گفتن ببخشید می خواد از خونه بره بیرون که پدرش میگه کجا و به سمتش میره …

مهرداد جلوی دخترش می ایستد و به او می گوید کجا داری جز خونه پدرت که الناز ترسیده از خونه بیرون میره، مهرداد هم رو به امیرعلی میگه که اگر نمیدمت دست پلیس به خاطر پدرته و می رود …

امیرعلی به خاطر اتفاقی که افتاده رضا را مقصر می بیند و به او میگه که خیلی نامردی ولی مادرش میگه پدرت به آقای یوسفیان خبر داد و براش توضیح میده …

امیرعلی هم که حرفاشون و نپذیرفته به حالت قهر به اتاقش میره و رضا هم اتفاقی که افتاده را تعریف می کند که قاسم میگه این بار خودم میرم سراغ اسلان تا پاشو از گلیمش دراز تر نکرده …

الناز و پدرش در ماشین هستند، الناز سعی می کنه حرف بزنه که مهرداد میگه تو من و جلوی این پسره و خانواده اش تحقیر کردی، الناز میگه من ترسیده بودم و نمی خواستم برم، اما می ترسیدم شما بفهمی، چند بار گفتم نمی خوام برم ولی شما نشنیدی و همیشه حرف خودتون و می زنید …

شما می خوای به خاطر این که از دست من خلاص شی هر طور شده من و بفرستید پیش مادرم که پدرش متعجب میشه و میگه از حالا به بعد هر کاری خواستی بکنی بکن، بعد هم از ماشین پیاده اش می کنه و میره …

الناز با ترس و گریه از ماشین پیاده میشه، کمی جلوتر پدرش روی ترمز می زنه، دوباره دنده عقب می گیره تا دخترش را سوار می کند ولی بهش میگه عقب بشینه تا چشمش به چشمش نیوفته …

امیرعلی تو خونه با الناز تماس می گیره اما زنگ نخورده قطع می کنه، حالش گرفته است که صدای در اتاقش میاد و فاطمه و بچش به کنارش میرن …

نورا خواهر زاده امیرعلی به سمت داییش میره و بغلش می کنه، مادرش سراسیمه به اتاق امیرعلی میره و میگه پلیس اومده دم در و میگه دعوا کردی، قبل از بیرون رفتن امیرعلی، پدرش و رضا سعی می کنند برای پلیس ها توضیح بدن که او اهل این کار ها نیست ولی شاپور نوچه اسلان میگه پسر شما جوری آقا اسلان و زده که الان ایشون توی کما هستند …

امیرعلی بیرون میاد و پلیس ها او را با خودشان می برند، مادر امیرعلی هم همان جا روی زمین می افتد …

به محل کار پدر اسلان زنگ زده اند و خبر اتفاقی که افتاده را به صاحب کار او می دهند، صاحب کارواش هم به سمت آقای کرامت میره و ازش می خواد با هم تا جایی برن که آقا کرامت نگران میشه و او میگه تو راه همه چیز را بهت میگم …

قبل از رسیدن آقا کرامت، اسلان میمیره و دکتر به پدرش میگه که عملیات احیا موفقیت آمیز نبوده و می رود …

او به همراه صاحب کارش همان جا روی زمین می نشیند، رضا که اون جاس به سمتش میره، از طرفی دیگر پلیس ها از امیرعلی بازجویی می کنند، امیرعلی چیزی و قبول نمی کنه و میگه همه چیز هایی که گفتم راست بوده، پلیس مربوطه میگه امیدوارم قاضی هم قبول کنه، شما هم با پرونده ات میری دادسرا که امیرعلی میگه چند روز صبر کنید تا خود اسلان به هوش بیاد و همه چیز معلوم بشه که مامورش بهش میگه اسلان امروز تو بیمارستان تموم کرده …

خانواده امیرعلی در کلانتری منتظر انجام کار های پسرشان هستند، رضا هم به اون جا میره و میگه اسلان یه ساعت پیش تموم کرد و رو به فاطمه میگه مادر و پدرت و ببر خونه، من این جا هستم …

مادر فاطمه به رضا میگه من می خوام پسرمو ببینم که او میگه نمیشه و چشمش به آقا جون می خورد که مات و مبهوت ایستاده و حالش را می پرسد …

مهرداد در خانه با مادر الناز حرف می زنه و میگه من سه بار راضیش کردم، خودش نمی خواد بیاد … عاشق یه قاچاقچی مواد شده شما اگر عرضه شو داری پاشو بیا دخترت و ببر …

مهشید از این که مهرداد سریعا زنگ می زنه به فروغ و همه چیز و براش تعریف می کنه او را سرزنش می کنه و میگه جای گزارش خودت حواست به بچه ات باشه اون که از اون سر دنیا کاری براش نمی تونه بکنه که مهرداد میگه اگر لازم باشه تو خونه حبسش می کنم که مهشید میگه پس رو من هیچ حسابی نکن و می رود …

الناز با چشم های گریون در اتاقش نشسته و به یک گوشه خیره شده است … از طرفی دیگر هم فاطمه در خانه از مادرش مراقبت می کند و میگه کمتر فکر و خیال کنه ولی مادرش بی هیچ حرفی بعد از خوردن قرص سر جاش می خوابه و گریه می کنه …

رضا به فاطمه زنگ زده تا حالش را بپرسد، فاطمه به رضا التماس می کنه که هر کاری ازش بر میاد برای امیرعلی انجام بده که رضا آرومش می کنه تا جلوی مادر و پدرش این جوری برخورد نکنه و درست همون لحظه پدرش میاد و او تلفن را قطع می کند …

قاسم پدر خانواده از همه سر پا تره و به دخترش میگه مراقب مادرش باشه و میره …

پلیس ها در حال انتقال امیرعلی هستند که رضا به سمتش میره، امیرعلی میگه زنگ بزنه همه چیز و به الناز بگه و مراقب خانواده اش باشه که رضا میگه برات وکیل گرفتم تا کاراتو انجام بده، ولی او میگه من دیگه کارم تمومه و سوار ماشین میشه …

زن و بچه اسلان در خانه نشسته اند که پدر اسلان به خونشون میره، مریم حسابی نگران شده و عموش را به داخل خانه دعوت می کنه و هی ازش می پرسه چی شده که او دست دست می کنه و حرفی نمی زنه …

میثم هم کنار مادر و پدر بزرگش نشسته تا بفهمه چی شده و بلاخره بعد از کلی اصرار آن ها از جاش بلند میشه و به حیاط میره، مریم هم به میثم اجازه نمیده که از خونه بیاد بیرون و خودش به دنبال عموش میره …

بلاخره آقا کرامت با گریه به مریم میگه که اسلان مرده و رخت عزاشو بپوشه …

مریم همینطوری شوکه سر جاش ایستاده ولی عموش مثل ابر بهار گریه می کنه و هیچ حال خوشی ندارد …

روز بعد مهرداد یوسفیان به کارخونه رفته است، ارشیا مشغول صحبت است که مهرداد به سمتش میره و میگه بیا کارت دارم و می رود …

پدر و همسر اسلان به پزشک قانونی رفته اند که مسئول آن جا وسایل اسلان را بهشون میده و میگه جنازه چند روزی پیش ما است و بعد از تموم شدن مراحل قانونی، باهاتون تماس می گیریم …

ارشیا با یکی از کارگران که از آدم های خودش است، به اتاق مهندس رفته و او به مهندس میگه من دیدم که خلیل رفیق جینگ آقا ابراهیم قصد داره چیزی از دستگاه ها جدا کنه که مهرداد حتی نگاهشم نمی کنه و به کار خودش ادامه میده، ارشیا هم میگه او بره و خودش سر صحبت با مهندس را باز می کند …

ارشیا فکر می کند همه این ها به خاطر رفتن الناز خانم است که مهرداد میگه دخترم نرفت، منم می خوام به انتخاب دخترم بله بگم تا بیشتر از این از دستش ندم و گریه می کند ….

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار مرتبط سایر رسانه‌ها
    اخبار از پلیکان
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان