خلاصه داستان قسمت ۲۱ سریال بی همگان

در این مطلب خلاصه داستان قسمت 21 سریال بی همگان به کارگردانی بهرنگ توفیقی که هر شب از شبکه سه سیما پخش می شود، را می خوانید، با ما همراه باشید.

خلاصه داستان قسمت 21 سریال بی همگان

در این مطلب خلاصه داستان قسمت 21 سریال بی همگان از نظرتان می گذرد، سریال بی همگان هر شب حدود ساعت 8 و نیم تا یک ربع به 9 از شبکه سه پخش می شود و تکرار آن نیز در ساعت های 1:30 بامداد، 10 صبح و 14:30 روز بعد روانه آنتن می شود.

در خلاصه داستان قسمت 21 سریال بی همگان می خوانید که:

آقا کرامت به داخل بر می گرده که مریم میگه چرا اجازه دادید بره؟ ولی او میگه چیزی نیست و بر می گرده… مریم هم به لیلا میگه دست نورا را بگیرد و به اتاقش برود…

رضا میگه ما برای امر خیر اومدیم ولی مریم میگه من موندم شما چطور به همچین ازدواجی رضایت دادید که آقا قاسم میگه من قول میدم تا وقتی زنده ام به بچه های شما مثل نوه خودم نگاه کنم ولی او میگه اگر خیر من و بچه هامو می خواین همین الان از این جا برین…

آن ها از خونه بیرون می آیند که لاستیک ماشین و پنجر شده می بینند و می فهمند که میثم این کار را انجام داده…

الناز با خلیل و ابراهیم درباره کار دوستای امیرعلی حرف می زنه و به تیکه میگه امیدوارم مثل دوستشون فقط ادعا نداشته باشن و می رود…

ارشیا سر راه الناز قرار می گیره و درباره خطرناک بودن برادران گوهران حرف می زنه که الناز میگه نمی فهمم از اوضاع بد این جا چی بهشون می رسه که ارشیا میگه اونا نونشون تو همین چیزاس، شما فقط به مهندس بگید که یه مدت مدارا کنه تا ما بتونیم سوار کار بشیم که فوآد هم به جمعشون اضافه میشه و حرف امیرعلی را پیش می کشد که الناز میگه اگر می خواین این جا کار کنید دیگه حق ندارید اسم این آقا رو بیارین و می رود…

فوآد هم آمار ارشیا را تلفنی به کسی می دهد، یکی از دوستای امیرعلی منشی دفتر مهندس را به بهونه ورود به دیتا بیس می برد و رسول هم یواشکی وارد آن جا میشه و هم دوربین توی شرکت نصب می کنه تو لپ تاپشون کاری می کنه، منشی اتاق مهندس هم یوزر و پس دیتا بیس را برای آن ها وارد می کند و می رود…

مریم در خانه ر حال ترشی درست کردن است و از میثم شیشه خالی می خواد اما او تو دنیای خودش است و جوابی نمیده که صدای در میاد و آقای یوسفی صاحب خونه او طلب پولش را می کند و به صورت غیر مستقیم بهش درخواست ازدواج میده که مریم رک بیرونش می کنه و میره…

پویان برای کارخونه دو تا قطعه برده، مهندس به ارشیا میگه که به دوستای امیرعلی بگه تا برای نصب این ها روی دستگاه ها بیان، پویان هم بعد از رفتن ارشیا به مهندس میگه بهتره لج بازی نکنید، ما هممون تو یه قطاریم، تا آخرشم با هم میریم…

شاپور به خانه اسلان رفته و با مریم حرف می زند، مریم سیم کارت اسلان و ازش می گیره و میگه گوشیشو بفروشه تا اجاره خونشو بده، موتور هم تا زمانی که انحصار ورثه شه و سند بخوره دست خودتون بمونه تا میثم بلایی سر خودش نیاره…

شاپور از خونه بیرون می آید که ریحانه خانم پشت در است و با روی گشاده از او می خواد که بهش اجازه بده تا به داخل بره، ریحانه با خوش رویی سر صحبت را با مریم باز می کنه، مریم میگه شما برای انتخاب به این جا نیومدید، اومدید چون مجبورین که او میگه تا دیشب هم دلم به این وصلت راضی نبود، ولی وقتی دیدمت به دلم نشستی اما نیومدم این جا مجبورت کنم و تو هر کاری می کنی که خودت دلت بخواد تا ۴ روز بعد جلوی بچه هات شرمنده نشی ولی ازت می خوام حداقل امیرعلی رو ببینی اما اگر انتخابت نبود، هر چی تو بگی…

مریم من و من می کنه تا حرفی بزنه که لیلا با ناله صداش می کنه و میگه درد داره، هر دو آن ها به سمتش می دوند و ریحانه خانم گوشیشو بر میداره تا به اورژانس زنگ بزنه، مریم هم بیرون میره تا قرصای دخترشو بیاره…

آن دو لیلا را به بیمارستان رسونده اند و هر دو نگران حالش هستند، خانم دکتر به آن ها میگه حال لیلا الان بهتره، فقط باید یه سری آزمایش روی قلبش انجام بدیم، مریضیش پیشرفت کرده و به قلبش آسیب جدی رسونده…

ریحانه به آقا قاسم زنگ زده و بعد از تعریف ماجرا ازش می خواد که کمی پول برداره و بیاره… آقا کرامت هم خودش را به اون جا رسونده، مریم بالای سر دخترش است و بعد از خوابیدنش با عموش در حیاط بیمارستان خلوت کرده و میگه خوشحالم که یه خانواده دارم و از خوبی های ریحانه خانم که مثل مادرش است، میگه…

آقا کرامت هم حرفاشو تایید می کنه و میگه بهت گفته بودم می تونی به این خانواده تکیه کنی، مریم هم با سرد شدن هوا از عموش می خواد بره خونه تا هم سرما نخوره هم میثم تنها نمونه…

ریحانه خانم بالای سر لیلا است و براش یه عروسک خریده که مریم با دست پر به داخل میره و بهشون سلام می کنه…

مریم کلی بابت خرید عروسک از او تشکر می کنه و ازش خواهش می کنه تا به خونه بره و استراحت کنه، ریحانه خانم هم خداحافظی می کنه که مریم میگه از وکیلتون یه وقت ملاقات بگیرید تا برم دیدن پسرتون…

آقا ابراهیم در کارخونه، قطعه دستکاری شده را برای الناز و مهندس برده که ارشیا هول شده به داخل میره و میگه پویان و گرفتن، داداش بزرگه هم غیبش زده، شمام باید همین الان از این جا برین تا مامور ها نرسیدند که ابراهیم خان از پنجره می بینه و میگه مامور ها همین الان اومدن، بعد هم رو به مهندس میگه همراه من بیاین و او را از کارخونه فراری میده…

مریم به دیدن امیرعلی رفته، هر دو در سکوت چشم به زمین دوخته اند و بعد از چند دقیقه تلفن را بر می دارند تا حرف بزنند، مریم میگه شما می دونید برای چی این جام، مادرتون ازم خواست، که امیرعلی میگه راستش نمی دونم چی باید بگم ولی مریم میگه من به خاطر بچه هام این جام دلم می خواد فقط بچه هام حامی داشته باشند، او تایید می کنه که مریم میگه پسرش ازت متنفره و ممکنه هیچ وقت نبخشتت، امیرعلی هم میگه من برای جبران گذشته هرکاری می کنم ولی او میگه نیازی نیست، اگر می تونید آینده رو براش بسازید و تلفن را می گذارد…

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار مرتبط سایر رسانه‌ها
    اخبار از پلیکان
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان