دانلود قسمت ۴۵ سریال ناریا از تلوبیون / لینک مستقیم قسمت ۴۵ سریال ناریا از شبکه یک + خلاصه داستان سریال ناریا قسمت چهل و پنجم
قسمت ۴۵ سریال ناریا به کارگردانی جواد افشار را امشب از طریق لینک مستقیم تلوبیون در این مطلب صفحه اقتصاد دنبال کنید.

سریال «ناریا» به تهیهکنندگی محمد مصریپور، کارگردانی جواد افشار و نویسندگی حمید رسولپور، تولید شده است. این سریال از ۳۰ فروردین بر روی آنتن شبکه اول پخش شد. امشب قسمت چهل و پنجم از این مجموعه پلیسی را خواهیم دید.
بازیگران سریال ناریا ؛ محمدرضا شریفی نیا ، آشا محرابی ، خسرو شهراز ، مهرداد ضیایی ، حسین سحرخیز ، رز رضوی ، شراره رخام و سامان صفاری، نسیم ادبی ، سولماز حصاری و ... می باشند.
خلاصه داستان سریال «ناریا» به این شرح است: هوژان، دختر نخبه ایرانی که در دوران اوج شکوفایی علمی خود قرار دارد، برای اختراع پدیدهای تلاش میکند که میتواند ایران را به جایگاه ویژهای در عرصه جهانی برساند. اما در همین مسیر، یک گروه از تبهکاران و گنگسترهای داخلی و خارجی با همدیگر همکاری میکنند تا از موفقیت او جلوگیری کرده و این نخبه علمی را از میدان خارج کنند. در این میان، یکی از افراد خصومتجو عاشق هوژان میشود و...
دانلود قسمت ۴۵ سریال ناریا
https://telewebion.com/episode/۰x۱۲a۴۵۳۰a
لینک مستقیم سریال ناریا قسمت چهل و پنجم از شبکه یک
خلاصه داستان سریال ناریا قسمت ۴۵
شومان پدر میا با آدمش میره به گاراژی که افشینو اونجا نگهداری میکنه. سپس وقتی در را باز میکنه افشین از ترس خودشو جمع میکنه.دبعد از کمی صحبت کردن افشین که کلافه و بدن درد داره بهش میگه چی به من تزریق کردی. شومان بهش میگه مواد نیستش که بره تو خونت و با گوشت و استخوانت آمیخته بشه! موادیه که با خود تو و روح و روانت درگیر میشه سپس بعد از تزریق دوز دیگهای از مواد از اونجا میرن. سامان و مستانه تو کارخانه در حال قدم زدنن که مستانه به سامان میگه اینجا ۳ مسافرخانه لاکچری داره به نظرت واسه چی؟ سامان میگه خوب بالاخره کارشونه مهمون دارن از تهران میان اینجا مستانه میگه نه دیگه مهمون از تهران واسشون ملاک نیست چون که تو خود تهران یه شرکت زدن برای چی؟ واسه اینکه هرچی همکاری هست با شرکاشون تو تهران تو همون شرکت کارو جمع کنند که به اینجا نیان!
سامان میگه تو میخوای چی بگی؟ مستانه میگه به نظر من این سه تا سوئیته که اینجا هست برای مهمونهای خاصه کسایی که دارن به رشد اون بچه اژدها کمک میکنند یا میان که روند رشدشو ببینن! همان موقع هوژان با سوران وارد حیاط کارخانه میشن که آنها میرن پیششون. بعد از سلام و احوالپرسی به مهمانسرا میرن تا اونجا صحبت کنند بعد از کمی صحبت کردن آنها با همدیگه سامان بهشون میگه به نظر من فعلاً کارهای اداریو بزاریم کنار و شروع کنیم به راه انداختن خط سوم تولید. سوران ازشون میپرسه منظورتون از کارهای اداری یعنی کدوم کارها؟ من متوجه نشدم! مستانه بهش میگه یعنی اینکه شما شروع کنین به راه انداختن خط سوم و هرچی که کم و کسری هست به ما بگین تا ما براتون مهیا کنیم که قطعاً به قطعات و چیزهایی بر میخوریم که تحریم هستیم ولی ما میتونیم با رابطهایی که تو بازار سیاه داریم براتون فراهم کنیم آنها تایید میکنند و هوژان بهشون میگه فقط باید اول یه حساب مشترک با همدیگه تو بانک باز کنیم سامان قبول میکنه. سوران بهشون میگه من باید برم سمت تهران کار واجبی دارم و بعد از خداحافظی کردن از اونجا میره.
هوژان وقتی برمیگرده مستانه از اونجا میره و اونارو با همدیگه تنها میزاره تا صحبت کنن. سامان کتاب طلسم را به هوژان میده و بهش میگه من عادت دارم با کسایی که همکاری میکنم یه تحفهای برای یادگاری بهشون بدم هوژان حسابی خوشحال میشه و تشکر میکنه و با نگاه کردن به اون کتاب بهش میگه این کتاب خیلی نفیسی هستش بدون دستکش نمیتونم به برگهاش دست بزنم سامان از اینکه او همچین نکتهای رو میدونه جا میخوره. هوژان بعد از دستکش دست کردن کتابو میبینه و بهش میگه این حیرت انگیزه فوق العاده است و چیزهایی میگه که سامان از اطلاعات او به وجد میاد. مژگان که فهمیده آمین از کما درآمده سریعاً به بیمارستان و پیش آمین میره. او بهش میگه خیلی خوشحالم که از کما در اومدی. اونجا بعد از کمی حال و احوال و صحبت کردن مژگان بهش میگه که سامان به منم زنگ زد و بهم گفت که هروئین کار من نبوده آمین بهش میگه ستاره هم همین حرفارو باور کرد که الان به این اوضاع افتاده! خطتو عوض کن از این آدما دوری کن آدمای خطرناکین ازشون هر کاری بر میاد!
بعد از اینکه از اونجا میره مژگان با زهره صحبت میکنه و از احساس ترسی که تو جونش افتاده نسبت به امنیتش بهش میگه زهره بهش میگه حق داری بایدم بترسی اما تو باید شجاع باشی شجاع بودن به این معنی نیست که نترسی بلکه به این معنیه که بتونی کنترلش کنی و در اختیار خودت بگیری! شومان رفته پیش میا و باهاش صحبت میکنه و میگه از این کار سامان کناره گیری کن و خودتو قاطی ماجراهاش نکن. میا بهش میگه که نترس بازی تو دست خودمه اون کسی که به افشین پیام میداد و اونو وادار به انجام یه سری کارها میکرد از طریق اینترنت اون من بودم. بعد از کمی صحبت کردن با پدرش بهش میگه خیلی دوست دارم بابا، تو بهم یاد دادی که دندون برای دریدنه و میخواد از اونجا بره که شومان بهش میگه اون قبری که بالا سرش گریه میکنی مال مادرت نیست. مادرت زنده ست و اگه خودتو از قضیه سامان بیرون بکشی شاید یه روزی بهت گفتم که مادرت کیه و ببینیش میا با چشمانی اشکی از اونجا میره.
مژگان شب تو خونه اش در حال غذا درست کردنه که سر و صدایی نظرشو جلب میکنه. او که حسابی ترسیده دستش به کاسه سالاد میخوره و رو زمین میریزه و جیغ میکشه. او با ترس میره تمام خونه را میگرده تا ببینه کسی اومده خونه اش یا نه. در حالی که به خودش میلرزه تو خونه میگه کسی اینجاست؟ و شروع میکنه به گشتن اتاقهای مختلف خانهاش و وقتی میبینه کسی نیست خیالش راحت میشه و نفسی راحت میکشه. اما وقتی به آشپزخونه میاد از شانس بدش پاش میره روی سالادی که رو زمین ریخته و سر میخوره و محکم سرش میخوره به گوشه اپن و جمجمه اش میشکنه. او رو زمین میفته و با حالی بد سعی میکنه خودشو به گوشیش برسونه تا زنگ بزنه اما از سرش حسابی خون میریزه و بیهوش میشه….
نظر شما