خلاصه داستان سریال جان سخت قسمت ۱۵ + دانلود قسمت ۱۵ سریال جان سخت
خلاصه قسمت پانزدهم و لینک دانلود قسمت پانزدهم سریال جان سخت را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد برایتان آورده ایم که خواهید خواند.

سریال جان سخت در ژانر اجتماعی در سال ۱۴۰۳ از شبکه خانگی و پلتفرم فیلم نت منتشر می شود، در این سریال بازیگرانی چون فرهاد اصلانی، مهرداد صدیقیان، امیرحسین هاشمی، مجتبی پیرزاده، الناز حبیبی، ماهور الوند، مجید یوسفی، نسرین مقانلو، مسعود کرامتی و... حضور دارند. خلاصه داستان قسمت پانزدهم سریال جان سخت را در ادامه این مطلب می خوانیم.
خلاصه قسمت ۱۵ سریال جان سخت
تمام تصاویر اعدام فرزاد یه خواب تو ذهن ثریا بود، ثریا با خواب بدی که دید از خواب می پره میره نوید رو از خواب بیدار می کنه که با هم برن زندان، به فرزاد میگن کاغذ و خودکار برای آخرین حرفهاش می خواد؟ اما فرزاد قبول نمیکنه و میگه مادرم میخونه بیشتر غصه اش میگیره. فرزاد و ثریا با هم رودر رو میشن، قاضی اجرای حکم باز هم با ثریا صحبت می کنه تا شاید رضایت بده، اما ثریا میگه فرزاد تا الان هم زیادی زنده مونده، فرزاد رو برای اجرای حکم پای چوبه دار می برن، ثریا برمیگرده تو ماشین پیش نوید و ازش می خواد ببرتش بهشت زهرا سر خاک وحید.
اشکان هنوز ته چاه با بوی بد و انبوه حشرات و گرسنگی و تشنگی گیر افتاده بود، یکدفعه میبینه انگشتهای نگار داره تکون می خورن، نگار رو صدا می کنه نگار پلکهاش تکون می خوره، اشکان با صدای گرفته کمک می خواد، بارون شروع به باریدن میکنه، ته چاه آب جمع میشه اشکان مجبور میشه نگار رو به روی آب بیاره تا بتونه نفس بکشه، هر چی فریاد میزنه اما فایده ای نداره.
سی و شش ساعت بعد:
دو تا گردشگر با کوادکوپتر اطراف چاه مشغول فیلم گرفتن بودن که چاه رو می بینن، کوادکوپتر رو به پایین چاه هدایت می کنن و بچه ها رو می بینن، آتش نشانی و اورژانس رو خبر می کنند، اشکان و نگار به بیمارستان هدایت میشن و جنازه شاهین و حمید رو هم به بالا می کشن.
نزدیک به سه فصل اشکان تو بیمارستان بستری میشه تا به هوش بیاد، علی آقا اشکان رو به پاتوق میبره و به سر و وضعش میرسه، اشکان از خانواده فرزاد سراغ می گیره پدرش میگه بعد از اعدام فرزاد دیگه کسی اونا رو تو محل ندید. اشکان تو پاتوق به یاد روزهای خوشی که داشتن میفته و مدام به هانیه زنگ میزنه اما گوشیش خاموشه، از پدرش سراغ هانیه رو میگیره علی آقا میگه من آخرین بار با خودتون دیدمش، بعد از اون ازش خبری ندارم. اشکان میره دم خونه هانیه اما اونجا هم نبودن و خونه به شخص دیگه ای اجاره داده شده بود. اشکان میره محل، ماشین حمید همونطور جلوی در خونشون بود و پر از خاک شده بود. بعد میره جلوی آرایشگاه بابای شاهین، خانواده شاهین هم اوضاع خوبی نداشتن. اشکان میره سرخاک شاهین و حمید که با هم دفن شده بودن.
نگار روی ویلچر تو عکاسی نشسته بود، پدرش میگه پیش بهترین دکترها بردم اما گفتن قطع نخاع شده و کاریش نمیشه کرد، نگاه می کنه اما نمیتونه جواب بده، هر روز صبح بغلش میکنم اما اون نمیتونه بغلم کنه و بگه عاشقتم بابایی، اشکان میگه میدونه فرزاد رو اعدام کردن، پدر نگار میگه آره، قبلش چندتا کلمه بزور حرف میزد اما وقتی جریان فرزاد رو فهمید دیگه حرف نزد.
اشکان میره زورخانه آقا رحیم و یاد گذشته ها میفته که با بچه ها میومدن اونجا ورزش میکردن بعد میره پیش عموی هانیه و ازش سراغ هانیه رو میگیره، عموی هانیه میگه من فقط برادر پدرش بودم وگرنه هانیه با غریبه ها صمیمی تر بود تا با ما، از قشم که برگشت دست حنا رو گرفت و برد، اشکان میگه اما اون گفت که میرم بیمارستان پیش حنا. عموی هانیه میگه این داستان ها رو از کجا اوردی، هانیه از قشم اومد دست حنا رو گرفت و برد غیب شدن. اشکان میگه یعنی حنا بیمارستان نبود، شما دنبال هانیه نگشتید؟ عموش میگه چرا اما پیداش نکردیم، هانیه است دیگه از کارهاش کسی سر در نمیورد.
اشکان میره خشکشویی بابای حامد، فقط حامد اونجا بود، حامد میگه بچه ها گفتن حالت خوب شده خوشحال شدم، اشکان میگه خوشحالم که شدی؟ حامد میگه چرا؟ داداشت از زندان اومده بیرون، فرزاد اعدام شده چی بهتر از این برای تو الان دلت آرومه؟ حامد میگه الان اومدی از من حساب بکشی چرا قاتل داداشم رو اعدام کردم؟ اشکان میگه حساب کشی بمونه برای بعد، الان برای این اومدم که بدونم از خانواده فرزاد خبر داری کجا رفتن؟ حامد میگه نه برای چی باید خبر داشته باشم. اشکان میگه من میخوام آدرس خاک فرزاد رو ازشون بگیرم. تو میدونی بقیه بچه ها چی شدن حمید، شاهین، نگار، من ۹ ماه بخاطر فشار عصبی تو کما بودم، یه روز میام سراغت و بخاطر همه این بلاها حسابم رو باهات صاف میکنم الان کار واجبتر دارم.
نوید با یه خانمی رفته بود لباس بخره اونجا اتفاقی الهام رو می بینه، به خانمه میگه دختر خاله ام اینجاست تو برو تو ماشین تا بیام. بعد میره سمت الهام و بهش سلام میکنه، الهام شوکه میشه میگه شما اینجا چیکار می کنید؟ نوید میگه چی شد یکدفعه رفتید نه آدرسی نه خبری؟ کلی باهات حرف دارم. الهام میگه کارت رو بگو. نوید میگه بابت برادرت تسلیت میگم میدونستی آقا ناصر می خواست رضایت بده اما خانواده اش راضی نشدن و حامد نذاشت. اینا رو میگم که خدا دوستت داشت که رابطه ات با این آدم عوضی تموم شد، یه روز قبل از روز اعدام آقا ناصر می خواست بیاد رضایت بده ولی تصادف کرد حالا تو بگو کی بعدش زد، حامدِ نامرد با ماشین آقا ناصر زد بهش و ولش کرد تو کوچه که نیاد رضایت بده، آخه شغال با باباش اینکار رو میکنه؟ برو خداروشکر کن که شر این پسره از سرت کم شد. الهام جان تو با بقیه برام فرق داری چقدر هم خوشتیپ شدی حالا شماره ات رو بهم بده داشته باشم. الهام میگه من کار دارم خداحافظ، نوید بهش برمیخوره میره.
الهام با حامد قرار میذاره حامد میاد میگه صداتو شنیدم باورم نشد، تا الان یه روز هم نبود یادت نیفتم، چرا با تلفن کارتی زنگ زدی؟ الهام میگه چون نمی خواستم شماره ام بیفته، بعد به حامد میگه تو آدمی؟ چرا اینقدر حیوونی، حامد میگه با من اینطوری حرف نزن من هنوز بهت فکر میکنم. الهام میگه خفه شو آدم آنرمال دیوونه. حامد بهش بر میخوره میگه هر کی جز تو اینطور با من حرف میزد الان دست و پاشکسته بود. الهام میگه مریض عقده ای، بخاطر اعدام فرزاد حاضر شدی از همه چیزت بگذری، دلم نمیخواست تا آخر عمرم ریختت رو ببینم اما باید میومدم و این حرفها رو بهت میزدم، نامرد تو میدونی چه عذابی به من و خانواده ام دادی؟ از خدا میخوام هیچ وقت نبینمت. اصلا سعی نکن دنبالم بگردی که اگه ردی ازت تو زندگیم ببینی به پلیس میگم، من دارم با یه پسری که اصلا شبیه تو نیست ازدواج می کنم، اون برخلاف تو آدمه، کسی که به بابای خودش رحم نمیکنه جاش تو باغ وحشه، از اون داماده هیزتون هم بپرس که شماره منو می خواد چیکار که با اون لحن چندش میگه شماره ات رو بده. بعد رفتن، الهام انگشتر حلقه رو از دستش در میاره و میذاره جیبش.
حامد میره مغازه نوید و باهاش درگیر میشه و میگه خاک تو سر فریبا که زن تویه.
اشکان دوباره میره دم خونه عموی هانیه و ازش دوباره میپرسه هانیه کجاست؟ عموش میگه ظهر ۶ بار پرسیدی بهت گفتم نمیدونم، معلوم نیست بچه های مردم رو بردی سرشون رو کردی زیر آب یه خال هم روت نیفتاده برو گمشو. عمو یوسف میره داخل خونه اما اشکان ساعت ها دم در میشینه، مرجان دخترعموی هانیه از پنجره می بینه میره پیش اشکان و بهش میگه صدای بحثتون رو با پدرم شنیدم، دنبال هانیه نگرد اون دیگه نیست، اشکان میگه اگه نگی داد میزنم. مرجان میگه اونروزی که از قشم برمیگرده حنا رو برداشت و رفت دبی و از اونجا رفت کانادا این انگشتر رو هم داد به من یادگاری. اشکان شوکه میشه میگه شماره اش رو بده بهم، مرجان میگه باور کن ده ماهه زنگ نزده، فقط رسید دبی تو واتساپ برام عکس و ویس فرستاده. عکس رو به اشکان نشون میده. اشکان میگه اون انگشتر رو بهم پس بده مال مادرم بود. هانیه تو ویس به مرجان گفته بوده که رسیده دبی و قراره زندگی جدیدی شروع کنه و قراره خواننده بشه، آخرش هم از مرجان خواسته که دوستاش از قشم برگشتن بهشون نگه که کجاست و چیکار میکنه مخصوصا به اشکان چون بهم میریزه شاید خودم بهش یه روزی زنگ زدم.
اشکان تو تختش نشسته بود و پتو دور خودش پیچیده بود و می لرزید یکدفعه در اتاقش باز میشه و ...
نظر شما