خلاصه داستان سریال جان سخت قسمت ۱۴ + دانلود قسمت ۱۴ سریال جان سخت
خلاصه قسمت چهاردهم و لینک دانلود قسمت چهاردهم سریال جان سخت را در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد برایتان آورده ایم که خواهید خواند.

سریال جان سخت در ژانر اجتماعی در سال ۱۴۰۳ از شبکه خانگی و پلتفرم فیلم نت منتشر می شود، در این سریال بازیگرانی چون فرهاد اصلانی، مهرداد صدیقیان، امیرحسین هاشمی، مجتبی پیرزاده، الناز حبیبی، ماهور الوند، مجید یوسفی، نسرین مقانلو، مسعود کرامتی و... حضور دارند. خلاصه داستان قسمت چهاردهم سریال جان سخت را در ادامه این مطلب می خوانیم.
خلاصه قسمت ۱۴ سریال جان سخت
صدای تیر میاد...
شب بود، فرزاد توی تختش خواب به چشمش نمیاد، بلند میشه و یه لیوان آب میخوره. هم سلولیش میگه تو چرا نمیخوابی، چته؟ فرزاد میگه نمیدونم امشب دلشوره دارم. هم اتاقی میگه دل شوره واسه ماماناست بگیر بخواب.
اشکان توی چاه مونده تا مهران قفل طناب رو درست کنه، شاهین و نگار بالای چاه موندن عطا رفیق مهران، حمید رو گرفته بود میارتش جلوی شاهین و نگار. شاهین میاد جلو و عطا یه تیر میزنه جلوی پای شاهین. حمید میگه نمیخواد هیچ کاری کنید بزار ببینیم چی میگه. یارو حمید و ول میکنه، حمید میره سمت شاهین. عطا میگه بشینید رو زمین. یه تیر میزنه زیر پای نگار و میگه گفتم بشینید زمین. بچه ها میشینن. طرف میگه گوشیاتونو در بیارید بندازید سمت من. بچه ها گوشیاشونو میندازن. طرف میگه کیف(کیف الماس)رو بنداز سمت من. نگار میگه با ما این کارو نکن. شاهین میگه ما واس جون یه اعدامی داریم این کارو میکنیم، نامردی نکن. عطا میگه خیلی تاثیر گذار بود، کیف رو بنداز. حمید میگه تو که نمیتونی اینو خودت بفروشی نه خودت رو بنداز تو دردسر نه ما رو. عطا رو به مهران میگه مهران اینا چقد زر میزنن پاشو کیف رو بیار. مهران پا میشه و کیف رو بر میداره. عطا میگه این مگه کر نبود شفا گرفت. مهران میگه هنوزم کره.بچه ها توی شوک میرن. عطا میگه لال هم که نیس. مهران میگه کیف الماس رو دیدم زبون باز کردم.
چند روز قبل :
مهران به رفیقش عطا قضیه رو میگه که اینا دنبال یه کیف الماس هستن و برنامه میچینن ، شهرام از من خواست که ادای کر و لال رو در بیارم اینطوری بهم اعتماد می کنن و هر حرفی رو میزنن، خود شهرام هم بهم دروغ گفته که اینا دنبال یه کیف پر از اسناد هستن، اینا دنبال الماس هستند، مهران از عطا می خواد که براشون دینامیت جور کنه.
حال:
شاهین میگه سهم همه ی ما مال تو ولی بزار به اندازه ی پول ازادی رفیقمون برداریم. عطا یه تیر میزنه تو سینه ی شاهین و حمید. نگار جیغ میزنه و میره عقب. مهران و عطا، حمید و اشکان رو میندازن تو چاهی که اشکان توش بود، اشکان با دیدن جنازه دوستاش شوکه میشه فریاد میزنه گریه میکنه اونا رو بغل میگیره.
عطا به مهران میگه چرا گفتی دختره رو نکشم. مهران در حالیکه لباساشو در میاره بهش میگه اینم میره پیش دوستاش البته وقتی کارم باهاش تموم شد چند روزه چشمم دنبالشه، بعد میره سمت نگار. نگار میفهمه و بدو بدو میره سمت چاه و میپره تو چاه.
عطا موزیک میذاره و همه وسایلشون رو جمع میکنه که برن، شهرام زنگ میزنه به مهران تا آمار بگیره. مهران میگه ما امروز هم گشتیم ولی هیچ چاهی پیدا نکردیم، فکر نکنم توی این جا چاهی پیدا شه اما اگه شما بخواهید بازم می گردیم.
مهران اشکان رو صدا میکنه و بهش میگه هنوز زنده ای، اومدم ازت خداحافظی کنم، اشکان بهش فحش میده، مهران با اسلحه چند تا تیر میزنه توی چاه تا اشکان رو بکشه ولی اشکان سریع میره اونور تا تیر بهش نخوره. مهران میره پیش عطا و میگه کل خشاب رو خالی کردم بلاخره یکیش باید بخوره، اینهمه اومدیم اینجا نفهمیدیم چاه هست، کسی اینطرفها نمیاد اونقدر اینجا نمونه تا بمیره، مهران دوباره بر میگرده سمت چاه و اشکان رو صدا میزنه. ولی اشکان جواب نمیده. عطا به مهران می خنده که شاه ماهیت هم افتاد تو چاه، یکدفعه یکی به عطا تیر میزنه و اونو میکشه، مهران می بینه شهرام اومده اونجا.
قبل سفر :
مژگان آدرس خونه مادر شهرام رو به راننده میده و بهش میگه ببرتش لاهیجان خونه مادرش، شهرام به راننده میگه من تصمیمم عوض شد، منو ببر فرودگاه مهر آباد.
عطا به مهران میگه چرا شهرام نمی خواد تو بفهمی اینا دنبال چی هستن؟ مهران میگه لابد میخواسته بی دردسر یه پولی بگیریم و خداحافظ، عطا میگه اگه الماس اون تو بود چطوری میخوای شهرام رو دور بزنی؟ مهران میگه اون منتظر خبر از منه که چاه پیدا شده یا نه؟ که قرار هم نیست پیدا بشه، شهرام یه جوری میگفت تو کیف اسناد محرمانه است فکر کرده خرم کرده، بعدش خودمون رو گم و گور می کنیم و دستش بهمون نمیرسه، تو هم همین اطراف باش و فعلا کاری نمی کنی.
زمان حال:
شهرام اسلحه رو جلوی مهران می گیره و بهش میگه آشغال عوضی. همه چیو به مهران میگه که منو میپیچونی؟ فکر کردی من اینقدر ابله هستم بشینم خونه مزخرفات تو رو باور کنم؟من از روز اول حواسم بود، فکر کردی سر بچه ها رو می کنی زیر آبو شهرام رو هم می پیچونی، من به تو اعتماد کردم بعد منو دور میزنی؟ مهران میگه هیچی نمیخوام فقط بزار برم، غلط کردم. شهرام میگه اگه نمی کشمت بخاطر بابای خدابیامرزته، برات بپا میذارم اگه به کسی بگی اینجا چی دیدی و چی شنیدی یه جوری میکشمت دیگه قبر لازمت نمیشه، شهرام میره سوار ماشین مهران میشه و الماس رو تو کیف می بینه و میره. به مهران هم میگه پیاده بره تا خونه.
روز دوم:
گوشی اشکان زنگ میخوره پدرشه تا بهش میگه ما تو قشم هستم تو یه چاه گیر کردیم آنتن میره، تا نیاد بهش پیام بده هم شارژش تموم میشه و نمیتونه بهش بگه چی شده، اشکان گرسنه و تشنه و با سه تا جنازه و موش و حشرات ته چاه مونده.
روز دوشنبه فرزاد رو میبرن سوویت. هم بندی فرزاد هم دمغ و گرفته بود که فرزاد قراره اعدام بشه.
اشکان از شدت گرسنگی مجبور میشه کرم بخوره ولی حالش بد میشه.
خانواده فرزاد میان تا فرزاد رو برای آخرین بار ببینن کلی گریه می کنند، فرزاد سراغ بچه ها رو میگیره و میگه اگه برگشتن بهشون بگید که بهترین رفیق های دنیان و خیلی دوستشون دارم. ۱۸ ساعت تا به اعدام نمونده.
مامان فرزاد میره دم خونه ی ثریا و به پای ثریا میفته تا رضایت بگیره ولی ثریا میره داخل و در رو میبنده.
شاهین و حمید میان بالا سر اشکان و میگن پاشو دیگه فرزاد معطله، ولی اشکان خواب میدیده. توی چاه یه مار بزرگ بود. یکدفعه اشکان از بیرون چاه صدا میشنوه و کمک میخواد، اما اونقدر صدای بیرون زیاد بوده کسی صدای اشکان رو نمی شنوه.
نوید در حال درست کردن لوله ظرفشویی آشپزخانه بود و درباره کاری که فرزاد با خانواده اشون کرده نظر میداد، آقا ناصر میاد و به نوید میگه بره بیرون، از ثریا خواهش میکنه که رضایت بده، ناصر میگه فردا صبح منو تو هم باید اونجا باشیم، من اگه تا الان صبر کردم بخاطر اسم مادر بود وگرنه من تا الان رضایت داده بودم، قانون هم این اجازه رو بهم میده، اما من قانون خودم رو دارم که مادرش هم به اندازه من حق داره، فرزاد بچه ای نبود که بخواد وحید رو بکشه اینو هر دومون می دونیم، فکر کن دلیل مرگ وحید همون تصادف بوده، که اگه این بود دیگه هیچ کس قصاص نمیشد، اینطوری دلت آروم می گرفت؟ فردا صبح من و تو هم باید اونجا باشیم من می خوام رضایت بدم تو هم تا اون موقع خودتو یه جوری راضی کن. ناصر میاد بیرون میبینه نوید پشت دره، بهش میگه اگه میخواستم حرفهامو بشنوی نمی گفتم از اتاق بری بیرون.
آخر شب آقا ناصر خشکشویی رو میبنده و میاد تو کوچه. حامد با ماشین میزنه به پدرش، ناصر میوفته رو زمین و دنده عقب میگیره میره، ثریا و حامد رو میرن بیمارستان و ثریا میگه تو از کجا فهمیدی؟ حامد میگه یکی از بچه ها زنگ زد گفت بابات تو 8 متری افتاده زمین. ثریا میگه ندیده کی باهاش تصادف کرده؟ حامد میگه نه. حامد میگه صبح فرزاد رو اعدام میکنن دیگه؟ ثریا میگه آره.
نوید میاد میگه یه شکستگی توی ناحیه لگنش داره و چند روز اینجا بستری میشه بعد میاد خونه. نوید و ثریا میرن خونه و حامد می مونه تو بیمارستان پیش پدرش. نوید از حامد می پرسه تصادف پدرت به آماری که من بهت دادم ربط نداره که؟ حامد جوابی نمیده.
نوید ثریا رو میرسونه خونه ، کمی تو ماشین میمونه و با دیدن شکسته چراغ جلوی ماشین میفهمه که حامد زده به ناصر. حامد بالا سر ناصر شروع میکنه به حرف زدن با ناصر که چرا پشتمو خالی کردی من از فردا که فرزاد اعدام بشه تا آخر عمر نوکریت رو می کنم من از فردا حالم بهتره و لباس سیام رو در میارم منو ببخش که به این روز انداختمت.
نزدیک صبح میشه، بارون شدید میاد، فرزاد از ترس حسابی می لرزید، سرباز طناب دار رو میندازه گردن فرزاد. ثریا هم اونجا وایساده. فرزاد. دستگیره رو می کشن و فرزاد آویزون میشه! ...
نظر شما