خلاصه داستان سریال آبان قسمت اول + دانلود قسمت اول سریال آبان
سریال آبان از پلتفرم شیدا منتشر خواهد شد، قسمت اولش در روز چهارشنبه ۱۰ بهمن ماه ۱۴۰۳ ساعت ۲۰ از شبکه نمایش خانگی پخش می شود، در اینجا خلاصه داستان قسمت اول سریال آبان را خواهید خواند.
سریال آبان در ژانر ملودرام، عاشقانه ساخته شده است که رضا دادویی کارگردانی این سریال را برعهده دارد، در این سریال بازیگران مطرحی چون شهاب حسینی، امین حیایی، لاله مرزبان، مینا ساداتی، بهاره کیان افشار، رحیم نوروزی و ... حضور دارند. در ادامه خلاصه داستان قسمت اول سریال آبان را در ادامه این مطلب می خوانیم.
خلاصه قسمت اول سریال آبان
امیر میره پیش کهنمویی که تو جکوزی بود و ازش می خواد پول قرض بگیره، اما بهش میگه تو مگه دفعه آخری که اومدی قسم خوردی دیگه اینطرفها پیدات نشه پس چی شد؟امیر میگه اگه بگم غلط کردم کارم رو راه میندازی تا زنم نره زندان. کهنمویی بهش میگه بیا سرت رو بکن زیر آب ببینم چقدر دووم میاری؟ امیر سرش رو میکنه زیر آب و کهنمویی میگه اگه قرار بود هرکی پول میخواد بهش قرض بدم الان من بجای تو نشسته بودم . بعد میگه زنت چقدر میخواد؟ جواب میده ۱۵ میلیارد ، هرچه قدر بدی میدم به طلبکارش. کهنمویی بهش میگه برو سمت میز قلاده رو بنداز گردنت ببین بهت میاد میخوام ببینم چقدر زنت رو دوست داری؟ قرض میدم بدون سود زنت رو نجات دادی اصل پول رو بیار سودش هم کادوت. بجاش باید کاری واسم بکنی...
آبان زنگ میزنه به امیر میگه آلما نیست، امیر سریع میرسه خونه داخل خونه میشه اما خونه تاریکه و کسی اونجا نبوده هی آبان و آلما رو صدا میکنه وارد اتاق کودک میشه می بینه اونجا نشستن و آلما میگه سالگرد ازدواجتون مبارک. قلبش میریزه میگه سکته کردم بعد با خنده میگه عاشقتونم. بعد با هم میشینن دور میز و آرزو می کنن و جشن می گیرن و کادوها رو باز میکنن و کلی خوش میگذرونن.
آبان میپرسه رفیقت پول میده ، امیر میگه یه قولهایی داده حالا فردا میرم ببینم چی میگه.
امیر میره پیش زنی که با کهنمویی ارتباط داشته تا نقشه کهنمویی رو اجرا کنن چون زنش گفته با یه خانمی ارتباط داره و اونو از خونه بیرون کرده. کهنمویی به امیر گفته باید نقش زن و شوهر رو بازی کنن و الان یکسال و سه ماهه مثلا ازدواج کردن ، بعد باهاش تموم حرفهاشون رو یکی می کنن و راهی میشن. جلوی در خونه کهنمویی آبان اونها رو در کنار هم میبینه، اونها وارد ساختمون میشن اما زن کهنمویی باور نمیکنه که این دو نفر ارتباطی با هم داشته باشند و کلکی تو کاره، امیر سند صیغه رو نشون میده اما بازم قبول نمیکنه، زن کهنمویی میگه ده بار مچت رو گرفتم اما مثل صابون لیز خوردی. هروقت گردن بگیری ول میکنم. زنش میگه اگه شما واقعا با هم محرم هستید باید برید تو اتاق.
امیر تو ماشین جریان رو به آبان تعریف میکنه و میگه اگه اون لحظه ده برابر پول از کهنمویی میخواستم بهم میداد اونوقت باید میرفتم تو اتاق. آبان با خنده میگه میرفتی خب، بعد میگه میرفتی تا میدیدی چطور نگینی خوردت می کردم. بعد از امیر میپرسه اون لحظه که گفت برو تو اتاق چی تو سرت میگذشت؟ امیر میگفت خدا روشکر کردم که پول رو پیش پیش ازش گرفته بودیم.
آبان توضیح میده که پول رو دادم به بهار بده به وکیلش یه دست خط هم بگیره که این یکماهی که بهمون قول داده نزنه زیرش. امیر میگه خداروشکر که این بهار رو داری رفیق، وکیل ، حسابدار ، همه کار برات می کنه. آبان میگه حالا این کهنمویی زنگ نزنه بگه پولمو پس بدید؟ تلفن آبان زنگ میخوره بهار پشت خطه میگه طرف اومده بچه ها رو از دفتر بیرون کرده در رو هم قفل کرده. آبان میگه مگه پولو ندادی بهش من الان میام اونجا.
آبان میرسه دفتر به عطا میگه چرا چک منو برگشت زدی من که پول بهت دادم تو اگه به زور ۲، ۳ تومن هزینه کردی من بهت برگردوندم چرا بچه ها رو از دفتر بیرون کردی؟ عطا میگه من بهت دو هفته وقت دادم رفتی دو تومن اوردی الان میگم سه روزه وقت داری پس میری الباقیش رو هم میاری. بهار میگه من کلی مدارک اوردم تا ببینید که چقدر کار پیشرفت کرده. اما عطا قبول نمیکنه و میگه کل پول رو میاری. بهار و آبان میرن پیش آشناشون بهشون میگه یه نفر به اسم بابک محمودی رو میشناسه تو کار ربات و کارهای مثل کار شما سرمایه گذاری می کنه برید پیشش کارتون رو راه میندازه با یکی هم کار میکنه از اون کله گنده هاست.
بابک که تو ویلاش بوده و سر قمار داشت می باخت زنگ میزنه به فریبرز ثابت و میگه بیا ویلای من گیر افتادم بیا نجاتم بده جوگیر شدم نشستم پای میز. فریبرز میرسه میگه چقدر باختی؟ بابک میگه این خونه با هرچی توشه. شیما رو هم گروگان گرفتن تا همه چیز جابجا بشه. همش هم تقصیر کامرانیه. فریبرز میره تو اتاق میگه چی شده کامرانی کولاک بپا کردی ویلای مردمو میگیری منشی منو گروگان میگیری؟ کامرانی میگه پوکره و شرط و شروطش. بابک میگه من برده بودم منو نشوندی پای بازی بعدش قرار بود تمیز بازی کنیم نه اینطور که با رفیقات دست به یکی کنی منو از خونم بندازی بیرون. کامرانی میگه الان ناراحتی میخوای پس بگیری؟ فریبرز میگه آره من اومدم واسش پس بگیرم. کامرانی میگه پس بشین پس بگیر. بعد به رفیقاش میگه بچه ها پاشید که پوکر تازه شروع شد.
فریبرز به بابک میگه نمیخواستم بازی کم اما ظاهرا راه دیگه ای نداریم. بازی شروع میشه و فریبرز با بازی که انجام میده بازی رو می بره و ویلا و همه اموال بابک بهش برمیگرده و فریبرز از کامرانی می خواد که در ازای باختش تو هر بار گوشتی که وارد میکنه بار فریبرز رو هم کنارش بذاره و وارد کنه، کامرانی میگه بارت چیه ؟ فریبرز میگه فکر کن یه مشت کاغذ باطله. کامرانی میگه اگه گیر افتادم چی؟ فریبرز میگه اونقدر مرام حالیم میشه که اگه بخاطر من بیفتی تو باتلاق خودم درت بیارم.
موقع خداحافظی فریبرز به بابک میگه دیگه کاری نکن که بخاطر رفاقت مجبور بشم قسمم رو بشکنم. این بار آخر بود.
آبان و امیر میرن سر قرار . آبان میگه زشت نباشه دارم میرم بگم 15 میلیارد بهم بدید. امیر میگه تا میتونی بکن ازش، آبان میگه چقدر که من بلدم. امیر میره دنبال آلما که از مهد بیارتش، آبان هم وارد ساختمون هولدینگ میشه که بسیار بزرگ با طبقات زیاد بوده. وارد اتاق بابک میشه و تا بیاد منتظر می مونه، با اومدن بابک بهش میگه برای نوشتن یک هوش مصنوعی احتیاج به سرمایه گذار داره و با سرمایه گذار قبلی دچار مشکل شده. بابک میگه در ازای سرمایه گذاری تو برای من چیکار میکنی؟ آبان میگه سرمایه گذار تو سود پروژه سهیم میشه. بابک به آبان نزدیک میشه و میگه همین؟ آبان جا میخوره و کمی هم میترسه. بابک میگه باشه پس چندتا کار اداری هست باید انجام بدیم. آبان رو میفرسته برای مصاحبه. کلی ازش سوال و جواب می کنند و کلی سوال هوش میپرسند و ازش فیلم می گیرن. اوقدر سوالات زیاد میشه که آبان کلافه میشه و میگه من نمیدونم این سوالات بابت چیه و دیگه هم جواب نمیدم بعد بلند میشه و به منشی میگه به آقای محمودی اطلاع بدن که مایل به همکاری با این هولدینگ نیست. هوا هم دیگه تاریک شده بود.
تمام فیلمهای مصاحبه آبان رو بابک به فریبرز نشون میده و میگه فکر کنم همونیه که می خواستی یه سر و گردن از بقیه بالاتره. فریبرز بهش میگه باهاش قرار بذار بیاد. محمودی به آبان زنگ میزنه اما آبان میگه من نیستم، اما بعد موافقت میکنه که فردا ساعت 8 بره پیششون.
فردا صبح آبان و امیر میرن هولدینگ و بعد از یکساعت انتظار فریبرز میاد، ازش درباره پروژه و همسر آبان سوال می پرسه. با کلی سوال میگه 80 - 20 تو سود قبوله. آبان هم میگه باید فکر کنه.
موقع برگشت تو ماشین آبان به امیر تعریف میکنه که الان مثلا دارم فکر میکنم نمیتونم که به همی راحتی بدم برم. یه مزاحم با موتور می خوره به ماشینشون و کلی اراجیف به امیر میگه ، امیر قاطی میکنه پیاده میشه و باهاشون درگیر میشه آبان میاد جداشون کنه اما اونها با قمه و زنجیر امیر رو با خودشون میبرن. مشخص میشه که دارو دسته کهنمویی بودن، کهنمویی میگه چرا نرفتی تو اتاق الان زنم تو استخر هم رام نمیده و امدم تو این خراب شده زندگی میکنم. امیر میگه جبران می کنم. کهنمویی میگه پولمو با سودش باید بهم پس بدی. بعد به آدمهاش میگه بیان امیر رو بندازن تو سگدونی.
آبان به بهار زنگ میزنه که بیاد ، بهار میاد تا با هم برن پیش زن کهنمویی یه کاری کنن. میرن جلوی در و میگن که کهنمویی چیکار کرده و بابت بدهی شوهرتون این کار رو کرده. زن کهنمویی میگه چطور تونستید اینکار رو کنید شوهرت پسر خوبیه میدونستم تو اتاق نمیره به خاطر همین اون حرفها رو زدم نگران نباش یه ساعت دیگه شوهرت پیشته، کار داشتی به خودم زنگ بزن.
زن کهنمویی بهش زنگ میزنه و میگه امیر رو آزاد که اونم قول میده گوش بده، بعد به امیر میگه پوستت رو میکنم فکر نکنی از زنم ترسیدم دارم ولت میکنم دارم میفرستم بری پولم رو بیاری وگرنه ایندفعه میرم سراغ بچه ات.
امیر میره خونه آبان زخماش رو مرهم میذاره، میگه بیا بریم آلمان پیش مادرت، آبان میگه من هیچ وقت اینکار رو نمی کنم چون چیزی برای از دست دادن ندارم. من همه پلهای پشت سرم رو خراب کردم که دیگه برنگردم. امیر میگه مقصر من بودم تو 8 ساله داری میجنگی بسه. آبان میگه فردا میرم پیش محمودی و هرچی گفت میگم قبوله، پولش رو میگیرم میدیم به این دو تا حیوون.
فردا آبان میره پیش محمودی و میگه راجع به قراردادم با آقای ثابت، من پیشنهادشون رو قبول می کنم و بخاطرش باید بریم پیش سرمایه گذار سابقم اما من میخوام برم بدهی همسرم رو بهش بدم، بخاطر همسرم حاضرم پروژه رو هم بفروشم. محمودی میگه بذار فکر کنم.
شب به آبان خبر میده بره پیششون تا قرارداد ببندن. امیر از آبان می خواد هرجوری شد و هرچی گفتن قبول کنه.
آبان موقع رفتن سر قرار آرایشش رو پاک میکنه و میرسه هولدینگ، همه جا تاریکه یه کم میترسه، میبینه فریبرز ثابت اونجا تنهاست، فریبرز میگه پس نظرت عوض شده فروشنده شدید؟ آبان میگه من مجبور شد، الان شما خریدار هستید یا نه؟ ثابت میگه نه، هر چند سود واقعی تو خرید خوبه. ثابت میگه قرارداد با همون موارد که گفتیم تعیین شده و مبلغ 2 و نیم میلیارد بابت پیش پرداخت ، آبان میگه پس یعنی نیازی به فروشش نیست واقعا ازتون ممنونم. ثابت میگه بهتره منو قانع کنید که چرا خواستید بفروشینش. آبان میگه من مجبور شدم یه مسئله ای پیش اومد این پروژه همه چیز منه اگه مجبور نبودم حرفی از فروش نمیزدم. آبان برگه قرارداد رو میخواد امضا کنه ثابت میگه بند توضیحات رو هم بخون، توش نوشته برای اجرایی شدن قرارداد شما باید از همسرتون جدا بشید...
نظر شما