خلاصه داستان سریال داریوش قسمت ۱۳ ( قسمت آخر)
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه ای از قسمت سیزدهم سریال داریوش را برایتان آورده ایم که خواهید خواند.
سریال داریوش در ژانر اجتماعی در سال ۱۴۰۳ از شبکه خانگی و پلتفرم فیلم نت منتشر می شود، این سریال با بازی هادی حجازیفر، ژیلا شاهی، مهرداد صدیقیان، عباس جمشیدی فر، سحر دولتشاهی، نسرین مقانلو و … است. خلاصه داستان قسمت سیزدهم سریال داریوش را در ادامه این مطلب می خوانیم.
خلاصه داستان سریال داریوش قسمت ۱۳
لیلا تو بارون از خونه میاد بیرون که وسایل رو ببره خونه وحید جلوی در یه کیسه غذا و نوشابه می بینه می بره تو و از سینا سراغ وحید رو میگیره که اونم بی اطلاع بود، لیلا با داریوش تماس می گیره و میگه بابا فکر کنم وحید رو دزدیدن.
سیفی وحید رو سوار ماشین کرده و می برن خونه بهرام، میبرنش داخل ، سهراب به سیفی با خالت مشکوک میگه با بهرام جیک تو جیک شدی. وحید رو به صندلی می بندن، بهرام میاد و به نوچه هاش میگه برن بیرون، یه لیوان آب میپاشه رو صورت وحید تا بهوش بیاد، حالش که جا میاد داد میزنه و ازشون می خواد دستاشو باز کنند اما بهرام فقط بهش میگه حالا می فهمم لیلا چرا تو رو می خواد.
ساقی برمیگرده کارگاه، داریوش در رو براش باز می کنه و بهش میگه چرا نگرانی؟ ساقی میگه اونا آدم کشتن ول کن نیستن اگه الان این اطراف باشن چی؟ داریوش میگه نگران نباش اونا حالا وحید رو دارن میدونن در نمیریم، ساقی میگه چرا همون اول طلاها رو برنداشتیم بریم؟ داریوش میگه پس کاظم چی، اون بخاطر من خودش رو به کشتن داد بعد ولش کنم برم یه جای دیگه، من حتی نتونستم جنازشو نجات بدم. ساقی میگه اگه نقشه هات اونطور که میخوای پیش نره چی؟ داریوش جواب میده یه طوری چیدم که به هیچکدومتون آسیب نرسه، تا فردا شب اگه بهت زنگ نزدم طلاهاتو بردار دست دخترت رو بگیر تا میتونی دور شو. اما ساقی میگه دلم روشنه فردا زنگ میزنی میگی همه چیز درست شده. فردا سالم برگرد وگرنه خودم می کشمت.
بهرام و سهراب مشغول آماده کردن وسایل املت برای صبحونه بودن که سیفی برای وحید صبحونه میبره و به بهرام میگه دو سه لقمه فقط خورد. رامین از راه میرسه با تخم مرغ. داریوش زنگ میزنه به بهرام ، رامین جواب میده میگه داریوش گفت یه چیزی براتون فرستاده تو گوشیتون، بهرام گوشی رو باز میکنه می بینه فیلم سوزوندن جنازه کاظم هست. عصبانی میشه و فیلم رو به سهراب نشون میده، سرش داد میزنه و همه چیز رو بهم میزنه. داریوش میاد پیش بهرام، بهرام بهش میگه بجای اینکه بیای بیرون نذاری جنازه رفیقت از بین بره مثل ترسوها قایم شدی فیلم گرفتی؟ داریوش میگه آره من مثل تو نیستم که از زخم چاقو و مردن و کشتن نترسم مخصوصا اگه باهاش نون و نمک خورده باشم. بهرام داد میزنه که کاظم تو خونه خودم روم تیزی کشید و می خواست شاهرگم رو بزنه، داریوش میگه اما نزد بهرام. اما بهرام میگه اگه میتونست میزد.
داریوش میگه اومدم باهات معامله کنم که بی خیال من و خانواده ام بشی که داریوش و لیلایی بوده، طلاها دست منه همش، این بچه رو آزادش کن بره، بعد باهم میریم سراغ اصل فیلم که گوشیمو یه جا چالش کردم، بهرام میگه دو تا انگشتت رو که ببرم هم جای طلاها رو میگی هم جای فیلم. داریوش دستش رو میذاره رو میز و میاره جلوی بهرام. بهرام یه لحظه از این شجاعت داریوش یکه می خوره. داریوش میگه امتحان کن. سهراب میگه از کجا معلوم فیلم دست کسی دیگه نباشه، داریوش میگه هست من باهاش هماهنگ کردم اگه امروز بهش زنگ نزدم خودش زنگ بزنه به پلیس و بره پیشش. بهرام میگه سهراب چاقو رو بده، چاقو رو میگیره و یه لحظه چاقو رو می کوبونه وسط انگشتای داریوش.
بهرام میگه تو زنده از اینجا بیرون نمیری، داریوش جواب میده زنده ام بیشتر به دردت می خوره، ۲۰ کیلو طلا که آبش کردم شده کلی شمش کوچیک همش مال تو. فیلم هم میدم به خودت، قول هم میدم دیگه منو نبینی من چه زنده از اینجا برم بیرون چه بمیرم تو دستت به لیلا نمیرسه انتخاب کن وحید رو که دیدم با آدمهات میریم طلاها رو برمیداریم، رسید دستت وحید رو آزاد می کنی و میریم سراغ گوشیم و بعد همه چیز تمومه.
دستهای وحید رو باز می کنن که وقت رفتنه، داریوش میاد وحید رو می بینه و بهش میگه الان میری خونه، وحید میگه بدون شما هیچ جا نمیرم بعد همدیگه رو بغل می کنن، وحید رو میبرن داریوش به سهراب میگه پاتو از این جریان بکش بیرون تو مثل بهرام نیستی خودتو نجات بده، اما سهراب با تندی به داریوش میگه گم شه بیرون.
داریوش و بهرام با سیفی راهی بیابون میشن تا گوشی رو پیدا کنن.
زنگ خونه لیلا رو میزنن لیلا به سینا میگه هرچی شد از اتاق بیرون نیاد، سهراب و بقیه میگن اومدن دنبال طلاها، لیلا میگه تا وحید رو نبینه خبری از طلاها نیست، با داریوش تماس می گیرن که بهش میگه نگران نباشه چون بجز وحید یه امانتی دیگه هم دستش دارن جای طلاها رو بده، لیلا قبول نمیکنه ، سهراب مجبور میشه ببره بیرون تا وحید رو که تو ماشینه نشونش بده، لیلا وحید رو که می بینه مجبور میشه بگه طلاها تو باغچه زیر درخته، سهراب و رامین مشغول کندن باغچه میشن و طلاها رو پیدا میکنن، به بهرام خبر میدن که طلاها پیدا شد بهرام هم میگه وحید رو ولش کنن بره.
بهرام و داریوش یه جا تو بیابون وایمیستن داریوش چاقوی بهرام رو میگیره تا زمین رو بکنه موبایلش رو برداره، داریوش با چاقو یه جا تو بیابون رو میکنه اما بجاش اسلحه ای که چال کرده بود رو برمیداره و سمت بهرام میگیره و میگه نباید کاظم رو می کشتی نباید لیلا رو از من می خواستی، بهرام خنده اش میگیره، داریوش به پهلوش شلیک میکنه، بهرام میاد جلو داریوش یه تیر دیگه میزنه و اسلحه از دستش میفته، بهرام به داریوش حمله میکنه و با هم درگیر میشن، سیفی همه اینها رو می بینه و جلو نمیاد، بهرام میگه همینجا میمیری و خوراک سگها میشی و هیچ کس هم نمیفهمه فکر می کنن دوباره در رفتی، مثل وقتی که منیژه مریض بود و از درد فریاد میزد وقتی مرد، لیلا هم مال من میشه عین این گردنبند چون تو، توی غسالخانه هم نبودی وسایل زن مرده ات رو تحویل بگیری، تو لیاقت هیچی رو نداری داریوش، با درد می کشمت و تیکه تیکه ات می کنم. بهرام میره چاقوش رو از زمین بر میداره میاد سراغش داریوش زخمی و از زمین بلند میشه که بره اما بهرام از پشت چاقو میخواد به پشتش بزنه که داریوش اون فنی که کاظم تو کاراته یاد گرفته بود رو روش پیاده میکنه چاقو از دست بهرام میفته زمین خود بهرام هم، داریوش اونقدر بهرام رو میزنه که داغون میشه بهش میگه همینجا می کشمت، سیفی میره اسلحه رو بر میداره میگیره سمت داریوش و میگه ولش کن، داریوش میگه این حیوون چیکار باید با زندگیت بکنه که بیخیالش بشی من ولش نمی کنم. سیفی تیر خطا میزنه و به داریوش میگه بلندشه، داریوش و بهرام هر دو بلند میشن، بهرام به سیفی میگه گفته بودم همه چیز عوض میشه از الان دیگه پسر خودمی، بزن این حرومزاده رو، اما سیفی تیرها رو تو قلب بهرام خالی میکنه بهرام میفته زمین. داریوش فریاد میزنه و میگه پاشو لعنتی گردنبند منیژه کجاس این مال منه. سیفی اسلحه بدست به داریوش میگه آقا داریوش این سند خونه مادرم میدی بهش و بهش بگو منو ببخشه، این بی شرف به من دروغ گفت بهم گفت می خواد علیرضا رو بترسونه، داریوش میگه هممون یه اشتباهاتی داشتیم می خوای چیکار کنی؟ سیفی میگه بهش بگو خیلی دوستش دارم بعد اسلحه رو میگیره رو شقیقه اش و به صدای داریوش که میگه نکن اینکار رو گوش نمیده و خودش رو می کشه.
سهراب و رامین سوار موتور طلاها رو برمیدارن و میرن دور دور و کلی خوشحالن. سهراب رامین رو میفرسته از دکه سیگار بگیره براش و خودش با طلاها فرار می کنه، رامین تا برمیگرده می بینه سهراب رفته.
وحید بلند میشه به لیلا میگه میرم خونه یه قرص می خورم بخوابم، بعد به لیلا میگه بابات لحظه آخر یه چیز عجیبی بهم گفت که به لیلا بگو بره از تو یخچال تخم مرغ برداره واسه سینا نیمرو درست کنه، لیلا تعجب میکنه میره سراغ یخچال می بینه پره تخم مرغه بعد روی یکیشون با ناخن خط میندازه می بینه طلاست، به وحید و سینا میگه طلاها اینجاست. همه وسایل رو بار چمدون می کنن و راهی میشن.
سهراب با کیسه مثلا طلاها ذوق زده تو خیابونها می گرده .
داریوش زخمی تو بیابون میره تا به بچه ها برسه... و تمام
نظر شما