خلاصه داستان سریال داریوش قسمت ۱۲
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه ای از قسمت دوازدهم سریال داریوش را برایتان آورده ایم که خواهید خواند.
سریال داریوش در ژانر اجتماعی در سال ۱۴۰۳ از شبکه خانگی و پلتفرم فیلم نت منتشر می شود، این سریال با بازی هادی حجازیفر، ژیلا شاهی، مهرداد صدیقیان، عباس جمشیدی فر، سحر دولتشاهی، نسرین مقانلو و … است. خلاصه داستان قسمت دوازدهم سریال داریوش را در ادامه این مطلب می خوانیم.
خلاصه داستان سریال داریوش قسمت ۱۲
بهرام توی حموم خونه اش تو وان نشسته و سیگار می کشه و موزیک گوش میده و با پرنده اش که تو قفسه حرف میزنه و گریه می کنه.
کاظم از بالای در می پره توی خونه ی بهرام و کاترش رو از توی جیبش در میاره. کاظم میاد داخل خونه. بهرام از حموم میاد بیرون تیغش رو بیرون میاره، بهرام حوله رو دوش یه لیوان آب میخوره میاد داخل اتاق کاظم رو میبینه، میفهمه که دستش کاتر هست. کاظم یه دفعه ای کاتر رو میزنه به صورت بهرام بهرام میفته رو مبل بلند میشه دوباره میفته تا کاظم فکر میکنه بهرام خودش مرده میاد ببینه نبضش میزنه یا نه بهرام بلند میشه با کاظم درگیر میشه کاظم دوباره کاتر رو برمیداره اما بهرام ازش میگیره و خفه اش می کنه و با کاتر می زنتش.
داریوش توی کارگاه شیشه بری خواب بود که سهراب میاد تو، پشت مبل قایم میشه. سهراب به همراهاش میگه جنازه رو بیارن تو. داریوش میبینه و با موبایلش فیلم میگیره میبینه که جنازه کاظم هست که کشتن، گریه اش می گیره با انداختن کاظم تو کوره و رفتنشون ، داریوش از اتاقک میاد بیرون و داد میزنه و گریه میکنه.
دکتر میاد و زخم بهرام رو بخیه می کنه و میگه 50 ساله که دارم هی زخم هات رو میدوزم و تو هنوز عوض نشدی باید دیگه توبه کنی. زنگ در رو میزنن دکتر باز میکنه سیفی میاد تو و حال بهرام رو میپرسه سیفی میگه اگه بذارید از امشب بخوابم پیشتون؟ بهرام میگه من یه عمر به هر کی رسیدم خوبی کردم کم نذاشتم به فامیل و غیر فامیل به جز تو و الان تنها کسی که نگران منه تویی. کسی که هرچی گفتم نگفت نه. توی ماجرای علیرضا هم چشم گفتنت از روی ترست نبود. من این هارو میفهمم. قراره خیلی چیز ها عوض بشه. خوشحالم که اینجایی. الان بچه ها میرسن. هر چی پارچه هست رو جمع کن و حواست باشه که هیچ ردی ازش نباشه. سیفی چشم میگه و میره که کارش رو کنه. بعد به دکتر میگه کارش رو تموم بکنه بره. سیفی وارد اتاق میشه سندها رو روی میز جلوی آینه می بینه اما دست نمیزنه.
وحید میره دنبال داریوش، داریوش فیلمی که گرفته بود رو به وحید نشون میده و وحید میگه باید بریم پیش پلیس. این رو نشون بدی کارشون تمومه. سهراب رو بگیرن اعتراف میکنه و بهرام هم میگیرن. داریوش میگه این فیلم خط هم رو بهرام نمیندازه، اینا میرن 10 سال حبس یکی رو میکشن نم پس نمیدن، الان یکی از اینایی که توی فیلمن رو میگیره و بهرام کجاست بیرون. بهرام میره سر 1 سال نشده رضایت رو میگیره و بعد هم میاد سراغ من و بعدش تو و سینا و اصلا خود تو. وحید میگه خب از کجا میدونی شاید کار سهراب باشه. داریوش میگه دیشب اصلا کاظم یه جور دیگه ای خداحافظی کرد که شک کردم و باید میفهمیدم که میخواد بره پیش بهرام من احمق هیچی بهش نگفتم. من دیشب همش منتظر ساقی بودم. وحید میگه خب الان باید چیکار کنیم. داریوش میگه میخواستم لیلا و سینا رو به تو بسپارم هم موتورت رو میخواستم. ببین الان میری لیلا و سینا رو برمیداری میبری خونه ی خودتون مراقبشون باشی. وحید میگه باشه من اونا رو میبرم بعد میام دنبال تو من تو این وضعیت تنهات نمیزارم. داریوش میگه نه دستت درد نکنه ولی جون تو و جون بچه هام وحید میگه میخوای بری سراغ بهرام نکن این کار رو خطرناکه. داریوش میگه الان خنج زدن منه که این کار رو با بهرام بکنم. داریوش با موتور وحید میره.
زن کاظم و خواهرش میان کارگاه دنبال کاظم. زن کاظم از یکی از بچه ها سراغ کاظم رو می گیره و با گریه میگه اگه ازش خبری شد بگید بهم زنگ بزنه، اگه زنگ زد بهش بگید فرشته گفت من حامله ام.
داریوش میره یه سری خرید میکنه.
لیلا به وحید زنگ میزنه و میگه به منم یه چیزی بگو مردم از نگرانی، خب چیه که نمیتونی پشت تلفن به من بگی. سینا میگه یه زنگ به مدرسه میزدی میگفتی و لیلا هم گفت حالا زنگ میزنم فعلا هم نمیری مدرسه. سینا حال داریوش رو میپرسه. وحید زنگ در رو میزنه. لیلا در رو وا میکنه و میگه که به منم بگو چی شده. وحید میگه هیچی یه اتفاقی برای آقا کاظم افتاده. لیلا میگه چه اتفاقی؟ وحید میگه کشتنش. لیلا حالش بد میشه. وحید سینا رو میاره بیرون و با لیلا میرن خونه ی وحید. شاهرخ تو کوچه هم تعقیبشون میکنه.
بهرام مشغول خوردن ناهاره که سهراب و بچه ها میان ، سهراب به بچه ها میگه که وسایل رو جمع کنن برنن. بهرام میگه چیه؟ سهراب میگه آدمی که یه عمر میشناسمش شاهرخی ببینی بعد هم بسوزونیش حالت بد میشه دیگه، بهرام در مورد کاظم حرف میزنه سهراب میگه بردیمش کارگاه سوزوندیمش. سهراب میگه خب الان خونواده اش پیگیر نمیشن؟ بهرام میگه که انگار نه انگار که بوده و اگه جنازه ای پیدا نشه هیچی به هیچی ، سهراب میگه خب داریوش هم هست ها. شک نمیکنه به نبود کاظم؟ بهرام میگه حالا فعلا باید لیلا رو گیر بندازیم. یه روز باید زود بلند بشیم فقط به بچه هات بگو از جلوی خوبه ی لیلا تکون نخوره. سهراب میگه که شاهرخ گفته این پسره با عجله اومده لیلا و سینا رو برده خونه ی خودشون. سهراب میگه امروز گفته. بهرام میگه تو الان به من میگی؟ اینا از یه چیزی خبر دارن یا طلا ها یا ماجرای کاظم. سهراب میگه خب الان چیکار کنیم؟ بهرام میگه آدمات رو زیاد تر کن. اگه ماجرای طلا ها باشه میخوام در برن و از قضیه ی کاظم هم ممکن نیست بویی برده باشن. سهراب میگه وقتش نیست سینا برگرده پیش باباش؟ بهرام میگه نه بهترش هست. سهراب میگه داریوش رو میگی فعلا که بی خبریم. بهرام میگه اینا میدونن اگه چیزی رو میخوام یعنی میخوام حالا برو پایین بگو سیفی بیاد.
داریوش میره توی بیابون یه جا پیاده میشه و داد میزنه. و تفنگ و شیشه ی قلیون بر میداره. شیشه ی قلیون رو میذاره زمین و از یه فاصله ی دور شلیک میکنه داریوش چند بار تلاش میکنه جلوتر میاد با داد بهرام رو صدا میکنه و موفق میشه به هدف بزنه.
آبجی ساقی از توی پاساژ با داریوش قرار میزاره بعد سریع سوار موتور میشه فرار میکنه یکی هم دنبالش میدوه اما بهش نمیرسه، آبجی ساقی آدرس جایی رو میده ولی داریوش یه جا دیگه وایمیسته. از موتور پیاده میشن. داریوش میگه نمیخوام آدرس خونه ی عموت رو یاد بگیرم چون اگه یه درصد هم گیر آدمای بهرام افتادم نمیخوام جای ساقی رو لو بدم. داریوش یه ساک میده بهش و میگه این رو ببر بده بده به ساقی خودش میدونه چیکار کنه و بعد هم میره.
وحید و لیلا جلوی پنجره وایسادن بارون می باره و سینا گشنش میشه. وحید میگه شام چی دوست داری سینا میگه من به همون نیمرو هم راضی ام. وحید به سینا میگه نیمرو رو ولش کن کباب بخوریم. وحید میره که کباب بگیره. سینا به لیلا میگه تا کی باید این جا بمونیم؟ لیلا میگه تا هر وقت که لازم باشه الان میرم از خونه چند تا وسیله بیارم.
ساقی با کلید میره خونه ی لیلا. میاد تو داریوش بهش زنگ میزنه. ساقی میگه دنبال یه جایی ام که این طلا هارو بزارم. لیلا میاد خونه شک میکنه که در بازه میخواد بره اما مشیمون میشه و داخل خونه میشه، ساقی قایم میشه ولی لیلا پیداش میکنه بهش حمله میکنه و میگه تو خونه من چه غلطی می کنی؟ ساقی میگه بابات منو فرستاده، اومدم طلا هارو قایم کنم. داریوش گفت چون نمیخواست تو بدونی. حالا کمکم میکنی طلاها رو قایم کنیم؟ ساقی و لیلا باقچه رو میکنن. لیلا از ساقی میپرسه بابام بهت نگفت میخواد با طلا ها چیکار کنه ساقی میگه به من که چیزی نگفته، شاید میخواد به دخترش بگه. طلا هارو میذارن توی باقچه.
وحید غذا میخره و می خواد که بیاد خونه ، سیفی تو کوچه میزنه توی سر وحید.
نظر شما