خلاصه داستان سریال داریوش قسمت ۱۱
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه ای از قسمت یازدهم سریال داریوش را برایتان آورده ایم که خواهید خواند.
سریال داریوش در ژانر اجتماعی در سال ۱۴۰۳ از شبکه خانگی و پلتفرم فیلم نت منتشر می شود، این سریال با بازی هادی حجازیفر، ژیلا شاهی، مهرداد صدیقیان، عباس جمشیدی فر، سحر دولتشاهی، نسرین مقانلو و … است. خلاصه داستان قسمت یازدهم سریال داریوش را در ادامه این مطلب می خوانیم.
خلاصه داستان سریال داریوش قسمت ۱۱
پلیس و آتش نشانی به منطقه وقوع جرم مراجعه می کنند و از بهرام درباره حادثه آتش سوزی و اینکه آیا با کسی دشمنی داره یا به کسی مشکوکه و یا از مغازه اش چیزی به سرقت رفته می پرسند؟ بهرام توضیح میده که نه با کسی خصومت داره و نه از مغازه اش که یه سمساری هست چیزی دزدیده شده و میگه که من بیشتر احساس گناه میکنم این آدم اون تو جزغاله شده، پلیس هم میگه که تحقیقاتش رو انجام میده و بهش خبر میده.
سهراب میاد سراغ بهرام و ازش ماجرا رو میپرسه و بهش میگه یکی رو بفرسته در خونه ساقی تا خونه اش رو کشیک بده اگه کسی رفت و اومد به بهرام خبر بده.
داریوش همچنان در حال کندن چاه بود ، اونقدر عمیق شده بود که دیگه نا امید شده بود اما به یکبار به یه طناب می رسه، سرعتش رو زیاد می کنه و بالاخره شمش های طلا رو پیدا می کنه ساقی رو صدا می کنه بهش میگه. سریع طلاها رو میریزه تو کیسه و میفرسته بالا و ساقی همه رو میگیره رو از خونه میزنه بیرون، اونیکه کشیک میداده خونه رو دنبال ساقی می کنه و به بهرام خبر میده که دختره خیلی مشکوکه و میره دنبالش اما ساقی توی کوچه چادر میندازه سرش و یارو رو می پیچونه و کیسه ای که مثلا طلا توش بود رو میندازه داخل زباله ها چون سنگ بود. داریوش همچنان داخل چاه منتظر بود، اما بهرام و آدمهاش میان داخل خونه و طناب رو میندازن داخل چاه و داریوش رو می کشن بالا، بهرام از داریوش میپرسه اینجا چه غلطی میکنی؟ داریوش میگه نمیتونم بیکار بمونم دارم کار می کنم کارگرم گذاشته رفته اما بهرام باور نمی کنه و میزنه تو گوش داریوش و میگه طلاها کجاست؟ داریوش میگه دختره طلاها رو برد؟ بهرام میگه باز یه دختر دیدی پات شل شد؟ داریوش میگه چاره ای نداشتم. اگه بهش نمی گفتم نمیذاشت اینجا رو بکَنم ، بهرام داد میزنه که به من رکب میزنی؟ من از اول میدونستم چیکار می کنی. داریوش میگه دختره رو پیدا کن، اگه تو نبودی من ته این چاه مرده بودم. بهرام میگه ته این چاه هم می میری ، به نوچه هاش میگه که بندازنش داخل چاه. همینطور که فریاد میزد پیرمرد از اتاق داد میزنه، سهراب میره سراغش و در رو باز می کنه، بهرام به سهراب میگه داخل خونه رو ببینه تا کسی دیگه ای نباشه.
ساقی دوستش رو میفرسته جای خودش ، در رو که باز میکنه با اون آدمها رو برو میشه جا می خوره، رامین و سهراب و بقیه داریوش و دوست ساقی رو سوار ماشین می کنند و در هم باز می مونه و پیرمرد تنها. داریوش هر چی میگه برگردن در رو ببندن اما قبول نمیکنن و از اون دختر هم آدرس ساقی رو می پرسن تا بهشون بگه اونم میگه به صورت چشمی می تونه بگه. دختره یواشکی موبایلش رو درمیاره و به ساقی پیام بده که داریوش لوش میده و بهرام گوشی روازش میگیره.
پیرمرده تنها میره بیرون و اول خوشحاله بعد میگه گم شدم که یکدفعه ساقی میرسه و با هم برمیگردن خونه. ساقی ازش عذرخواهی میکنه و میگه من باید برم و خواهرم میاد پیشت و بعدش هم دخترت میاد . خداحافظی میکنه و میره.
بهرام و آدمهاش میرن خونه دختره تا اونجا رو بگردن اونم میگه هیچ کس داخل نیست، همه جا رو می گردن اما چیزی پیدا نمی کنن مجبور میشن برن که بهرام میگه با سهراب و رامین و داریوش برن زیر پل.
ساقی زنگ میزنه به دوستش و میگه بیاد پیش پیرمرده بمونه تا دخترش بیاد خودش هم از راه پشت بوم میره طلاها رو که داخل کولر جاساز کرده بود برمیداره و فرار میکنه.
داریوش از بهرام خواهش میکنه که دو روزه دیگه هم صبر کنه اما بهرام میگه گور بابای طلاها چرا آدم فرستادی زندگی منو خراب کنه، داریوش جا می خوره، بهرام میگه من اگه بهت رحم کردم بخاطر دختر و نوه ات و هم محلی بودنمون بود، داریوش قسم می خوره که از هیچی خبر نداشته، اما بهرام باور نمی کنه و میگه آدمی که فرستادی مُرد دیگه نیست، داریوش میگه من کیو فرستادم؟ سهراب میگه پسر کارواشیه، داریوش گریه می کنه، بهرام میگه همه اون حرفها رو من تو گوش برادر مقتول گفته بودم تو هم رفتی صاف گذاشتی دست رفیقت و اونم برگشت، داریوش قسم می خوره که بی اطلاعه. بهرام به داریوش میگه من ازت چیزی می خوام که اگه بگی آره همه چیز برمیگرده به حالت قبل، من طلاها رو نمی خوام فراموشش می کنم اگه هم پیدا کردی مال خودت، داریوش میگه تو جون منم بخوای بهت میدم، بهرام میگه: لیلا، من لیلا رو می خوام. داریوش میگه بهرام خجالت بکش. بهرام می خوابونه تو گوش داریوش، داریوش دوباره به بهرام توهین میکنه و بهرام دوباره داریوش رو میزنه، داریوش میگه من جنازه لیلا رو به تو نمیدم هرچقدر می خوای بزن، بهرام میاد دوباره بزنه که داریوش میگه دو روز بهم فرصت بده، بذار با لیلا حرف بزنم قول میدم راضیش کنم.
بهرام داریوش رو زیر پل ول می کنه و میره، داریوش هم تنها راهی کارگاه کاظم میشه.
زن کاظم با خواهر شوهرش میرن آزمایشگاه جوابشو بگیرند، خیلی استرس داشت تا اینکه میفهمه که جواب مثبت بوده، کاظم مدام زنگ میزنه اما فرشته جواب نمیده بعدش خواهر شوهرش می خواد که شب کاظم رو سوپرایز کنه جواب میده که آزمایش منفی بوده.
کاظم تو کارگاه پکر می شه و گریه اش می گیره، صدایی میاد می بینه داریوش آش و لاش اومده. ازش جریان رو می پرسه و داریوش همه چیز رو به کاظم میگه. کاظم میگه بلوف زده کاری نمیتونه بکنه، اما داریوش میگه اون علیرضا رو آتیش زده و پسره سوخته. داریوش میگه ما یه راه بیشتر نداریم همه چیز رو جمع کنیم من یه ردی از طلاها داریم برمیداریم فرار می کنیم، کاظم عصبانی میشه میگه اسلحه من کجاست؟ داریوش میگه تو اونروز حالت خوب نبود من گم و گورش کردم ترسیدم بلایی سر خودت بیاری، کاظم یواشکی کاتر رو برمیداره و کلید میده به داریوش و از کارگاه میزنه بیرون. داریوش خواب بود که یه صدایی میشنوه، بلند میشه ببینه کیه می بینه ساقی اومده. بهش میگه ببخشید شک کردم گفتم نکنه نیایی و قالم بذاری، ساقی میگه راستش چند بار از فکرم گذشت. داریوش ازش تشکر میکنه که برگشته.
کاظم تنها تو کوچه بود فرشته زنگ میزنه جواب نمیده پیام میده که چرا جوابمو نمیدی؟ کاظم بهش پیام میده کار پیش اومده چند روز نیستم و نگران نباشه، کاتر رو از جیبش در میاره و راه میفته...
نظر شما