خلاصه داستان قسمت ۳۰ سریال طوبی از شبکه یک همراه با پخش آنلاین

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۳۰ سریال طوبی از شبکه یک سیما می باشید، همراه ما باشید.

خلاصه داستان قسمت ۳۰ سریال طوبی از شبکه یک همراه با پخش آنلاین
صفحه اقتصاد -

در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۳۰  سریال طوبی از شبکه یک سیما می باشید، همراه ما باشید. سریال «طوبی» به کارگردانی سعید سلطانی و تهیه کنندگی سید حامد حسینی بعد از سریال «فراری» از اواسط مرداد ۱۴۰۳ به روی آنتن شبکه یک سیما رفته است. هومن برق نورد، امین زندگانی، فرهاد آئیش، شبنم قربانی، فریبا متخصص، رامین راستاد، سودابه بیضایی، پرویز فلاحی پور و رحیم نوروزی از بازیگران سریال طوبی هستند. این سریال از ۱۴ مرداد ۱۴۰۳  خوش خود را آغاز کرده و هر شب از شنبه تا چهارشنبه ساعت ۲۲:۱۵ پخش می شود. 

لینک پخش آنلاین قسمت ۳۰ سریال طوبی 

https://telewebion.com/episode/۰xed۲ae۳f

خلاصه داستان قسمت ۳۰ سریال طوبی 

وقتی آنیه و فخرالدین تصمیم گرفتن که برای نجات جان طوبی ازدواج کنن طوبی و پریزاد آزاد میشن و به خانه برمیگردن. اهالی خانه وقتی ماجرارو میفهمن از فخرالدین گلگی میکنن که چرا تصمیم گرفتن همچین کاری کنن   برای طوبی هوو بیاره! طوبی به داخل خانه میره و شروع میکنه به نوشتن خاطرات و روزمرگیش که برگشتیم خونه ولی خاتون باید از اینجا بره پریزاد قرار ازدواج کنه به خاطر اونم که شده باید رو پا بمونم و نشکنم نمیدونم قراره خونه ام خونه بخت من باشه یا آنیه! طوبی و فخرالدین با پریزاد میرن بازار برای خرید عروسی و سپس فخرالدین و آنیه هم میرن برای خرید عروسی خودشون.

مراسم عروسی هر دو زوج تو یه شب گرفته میشه. طوبی رفته پیش پریزاد و اونو حاضر میکنن سپس باهمدیگه به مراسم عروسی میرن. طوبی به طور خودشو نگه داشته و همش بغض میکنه وقتی فخرالدین و آنیه کنار هم میشینن طوبی نمیتونه تحمل کنه و از اونجا با چشم گریان میره. خاتون به مراسم نرفته و وسایلشو جمع کرده و با وسایلش میره به حیاط که به طوبی میگه دلم نیومد بدون اینکه تو و فخرالدینو ببینم از اینجا برم خبر میدن که عروس و داماد دارن میان به خانه که خاتون به طوبی میگه قوی باش همه چیز درست میشه اما طوبی گریه میکنه و میگه باید برم و میره داخل اتاق. فخرالدین با دیدن خاتون میره پیشش و میگه قول میدم زود همه چیزو درست کنم و چادرشو میبوسه و میره که آنیه میره پیشش و میگه یادته بهم گفتی تو قرار نیست اینجا بمونی و اینجا جایی نداری سعید و ساعد هم بچه های تو نیستن؟

حالا دیدی کی اینجا جا نداره؟ جونتو نجات دادم که بری تو اون خونه تنهایی بپوسی! خاتون بدون هیچ حرفی از اونجا میره خدمه برای آنیه شام میبرن که آنیه بهشون میگه برین از اینجا نمیخوام کسی تو عمارت باشه. طوبی میره به خانه خاتون و میگه واسه منم جا داری؟ اونجا احساس میگی میکردم نمیتونستم بمونم خاتون میگه قدمت رو چشم و تعارفش میکنه به داخل. فخرالدین میره پیش آنیه که او بهش میگه همونجا بشین ما فقط صوری ازدواج کردیم و یادش میاد که با طوبی حرف زده بود تو کمپ و بهش گفته بود که همه چیز صوریه اما طوبی نمیتونه قبول کنه و میگه نمیتونم همچین کاری کنم اگه صوریه ازدواج کن برو یه جای دیگه آنیه میگه مجبورم باید بیام اون خونه و سیمین خاتون از اونجا بره که باور کنن امور خانه دست منه!

و در آخر طوبی مجبور میشه قبول کنه تا جون همشون نجات پیدا کنه. فخرالدین و آنیه باهم حرف میزنن و آنیه میگه گفتم بیام اینجا شاید چیزهایی ازت ببینم که بتونم راحت تر ازت دل بکنم اما میترسم قبل از دل کندن دق مرگ بشم! فخرالدین بهش میگه من تا آخر عمرم بهت مدیونم به خاطر کمکی که بهمون کردی آنیه ازش میخواد تا از اونجا بره و شروع میکنه گریه کردن. طوبی رفته به نجف تا نماز صبح را اونجا بخونه و کمی آروم و سبک بشه بعد از چند دقیقه فخرالدین اونجا میره و طوبی میگه از کجا میدونستی اینجام؟ او میگه مگه من و تو جای دیگه ای هم داریم جزء اینجا؟ سپس باهم تو صحن نشستن تا کمی باهم حرف بزنن.... 

پیشنهاد سردبیر

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

اخبار ویژه