اختصاصی صفحه اقتصاد

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال جنگل آسفالت با بازی نوید محمدزاده

با توجه به آغاز پخش سریال جنگل آسفالت در این مطلب از سایت صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال جنگل آسفالت از نظرتان می گذرد، همراه ما باشید.

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال جنگل آسفالت با بازی نوید محمدزاده
صفحه اقتصاد -

سریال جنگل آسفالت، سریالی درام جذاب به نویسندگی پژمان تیمورتاش و مهدی اسدزاده و تهیه‌کنندگی اسماعیل عفیفه و کارگردانی پژمان تیمورتاش محصول سال ۱۴۰۳ کشور ایران است. این سریال به صورت اختصاصی جمعه ها ساعت ۸ صبح از نماوا پخش می‌شود.

خلاصه داستان سریال جنگل آسفالت

«توی جنگل یا باید جنگیدن بلد باشی یا فرار کردن. یا شکارچی هستی یا شکار. جنگل جای ترسیدن نیست.»

خلاصه داستان قسمت ۶ جنگل آسفالت

عاطفه همونطور که پیتزا رو برای امیر برش می زنه بهش میگه بخوره، امیر میگه از کی دنبالشه؟ عاطفه میگه از اولش، چیه ی من از اون دختره خل و چل کمتره؟ خوشگله؟ امیر میگه چرا منو آوردی اینجا؟ عاطفه بهش میگه برای اینکه داشتی خودتو نابود می کردی خره. هر بلایی سرت میاد بخاطر این دختره نچسبه.

امیر میگه مگه میدونی چه بلایی سرم اومده؟ عاطفه میگه آره فهمیدم افتادی به مفت کشی. رفتم پیش هنگامه بهم گفت داری بخاطرش اینکارو می کنی. گفت امیر امه کار کرده واسه من، بعد گفت ارزونی خودتون این پسره مفنگی. منم مثل سگ زدمش، باور کردی نه؟ باور کن واقعا زدمش. امیر بلند میشه میگه باید برم. عاطفه بازم نمیذاره و تهدیدش میکنه دیگه اسم هنگامه رو پیشش نیاره، امیر هم از ترس قبول می کنه.

آرزو با مردی که رسونده بود دم خونش میره کافه ، مرد با فنجون قهوه ی آرزو واسش فال می گیره و میگه یه پاندا افتاده شاید بری کره، یه نت موسیقی و یه زخم هم افتاده که نمیذاری جوش بخوره، آرزو میگه عادت داری مخ دخترارو کار بگیری بعد بهشون بگی دخترم؟ مرد میگه اگه ناراحتی ادامه ندم دخترم؟ آرزو میگه نه ادامه بده. مرد میگه تو تا ۳ وعده دیگه عاشق یه مردی با موهای جوگندمی میشی که اول اسمش ح داره. آرزو می گه اسمت حامده یا حمیرا؟ مرد میگه: هومن، آرزو میخنده میگه تو سن و سال تو و هومن؟ تو تهش اصغر بهت میخوره حالا نه شایدم منوچهر. هومن میگه اینقدر سن و سال منو به رخم نکش آخرین نفری که اینطور میگفت از عشق من خودکشی کرد، به فالت ایمان بیار و تا شام بخوری عاشقم شدی، آرزو میگه اگه ۲۰ سال جوانتر بودی شاید، هومن میگه اون ۲۰ سال رو خشکی حساب نمیکنی بنویسم چکشو؟

آرزو میگه زن و بچه داری که بهش میگه زن نداره اما بچه داره، زنش عاشق یه مرد دیگه شده رفته و بچه اش هم لندنه. آرزو بهش میگه حالا تو قهوه ات رو بخور نوبت منه فال بگیرم. آرزو فنجون هومن رو برمیداره میگه یه دریا می بینم که توش لک لک ها گم شدن.

پاشا میره پیش یه آشنای قدیمی که قبلا کمک کرده بود مادرش از آسایشگاه فرار کنه اما اون میگه بجون مادرت من کمکش نکردم، پاشا الکی میگه اونیکه تو ماشینه از آگاهی اومده، بانو یکی رو زده طرف تو بیمارستان افتاده من بگذرمم این نمیگذره ، بگو بانو کجاست که اگه این یارو پیداش کنه پای تو هم گیره، طرف مجبور میشه بگه و میگه خونه خودتونه.

بهمنی میاد دفتر پاشا و غزال می بینتش واسه اینکه بهمنی رو دک کنه بعش پیشنهاد شام میده، بهمنی قبول نمیکنه و میگه من رو حساب تو به بیژن پول دادم الانم اون افتاده دنبال پول و میدونم پول من پریده پس خودمو نپرون بی انصاف، غزال میگه ایرج تهش مجبور میشه سهم سیمین از کارگاه رو بفروشه به من چک تو هم پاس میشه فعلا تا کسی ندیده برو از اینجا. بهمنی با یادآوری شام امشب خداحافظی میکنه میره.

خلاصه داستان قسمت ۵ سریال جنگل آسفالت

ایرج دستشو از جیبش در میاره و اسلحه رو جلوی داود نشونه می گیره، داود خنده اش می گیره و با خنده میگه تفنگ کشیده مگه تگزاس اینجا؟ بعد به ریچارد با خنده ی عصبی میگه برو زیر گازو کم کن شیر سر رفت که ایرج شلیک میکنه و ریچارد نزدیکش میشه. ایرج میگه یه قدم دیگه بیای جلو به جون بچه ام میزنم.

پاشا که تا الان داشت تماشا می کرد میگه ایرج تمومش کن آقا داود من درستش می کنم. داود میگه تو غلط می کنی درستش کنی.

ایرج میگه بگو دخترم رو آزاد کنه، داود میگه گیریم منو زدی که عمرا مردش باشی بعدش چی؟ فکر کردی تو و دخترت سالم بر می گردید خونه؟ اگه اینطوره که بزن چرا فس فس می کنی؟

پاشا میگه من ۱۰۰ هزار تای بقیه اش رو میدم داود میگه مگه من با تو حساب دارم بکش کنار بدار گلوله ام رو بخورم. من نظرم عوض شد کل پولو یه جا می خوام قسطی هم نداریم. پاشا فریاد میزنه که بهش حق بده بچه اشو گرفتی من بقیه اش رو میدم قضیه تموم بشه.

داود میگه صدهزار دلار تا یه ساعت دیگه رو میزم باشه دخترش هم اول وقت میفرستم خونه ولی الان تفنگ رو می خوام، پاشا اصرار میکنه ایرج تفنگ رو بده، داود تفنگ رو می گیره و سمت ایرج شیشکی میکنه و ایرج میترسه، داود میگه فرق بین من و تو اینه که من میدونم تفنگ خطرناکه ولی تو نه، گلوله ها رو خالی می کنه و به ایرج پس میده میگه ببر از هر کی گرفتی بهش پس بده گرونه، پولش لازمت میشه.

جنگل آسفالت

پاشا منتطره که غزال براش از شرکت پول بیاره، غزال میاد و ۱۰۰ هزار دلار میاره میگه میدونی داری چیکار می کنی؟ پاشا میگه اینو به دوماد هفت تیرکشتون بگو. غزال میگه پولتو پس نمیده ها، پاشا میگه نده، اینو میذارم به حساب نون و نمکی که تو خونواده شما خوردم، بابت خریتم. غزال میگه اینو با خونواده ما یکی نکن. پاشا با حرص میگه: خونواده ما، دور پاشا رو هم خط بکشید همتون. بعد پولو میبره بده به داود.

امیر داخل صندوق اتوبوس نشسته بود که یه مسافر قاچاقی دیگه سوار میشه.

ایرج برمیگرده خونه و سیمین میاد میگه چی شد؟ میگه گفتن ولش می کنن، یکی دو ساعت دیگه. سیمین بلند میگه چرا مگه قرار نبود پولو بدی بچه رو ول کنن، ایرج داد میزنه تو روح حاج بابا بهم گیر نده بعد پشیمون میشه و پیشونی سیمین رو می بوسه و میره صورتشو آب بزنه.

ریچارد آرزو رو میبره یه جایی و پیاده می کنه، آرزو خودش رو به خیابون می رسونه یه آقای متشخص نگه میداره و ازش می خواد سوار ماشین بشه چون اونجا خطرناکه، آرزو با شک مجبور میشه سوار بشه‌، مرد میگه لازمه بریم پیش پلیس؟ آرزو قبول نمی کنه.

امیر هنوز بعد از گذشت یک روز تو صندوق اتوبوس هست و راه نیفتادند بهشون میگن اگه دستشویی دارن برن یکم قدم هم بزنند تا بدنشون خشک نشه امیر از این همه معطلی خسته و کلافه شده.

مرد راننده آرزو رو به خونه آرش میرسونه، آرزو داخل میشه و به غزال زنگ میزنه با عصبانیت میگه به خانواده اش بگه برگشته اما دور و برش پیداشون نشند.

هنگامه به دیدن وکیل میره ، وکیل بهش میگه خیلی وقت ندارند و اون دوباره بره واسه رضایت اما از خودش هم ناامید نشه و حداقلش اینه اگه حتی کاری هم نکنه میتونه تاخیر تو اجرای حکم بندازه.

سیمین و ایرج میان دیدن آرزو اما غزال که دم در بود میگه آرزو در رو باز نمیکنه میگه حوصلتون رو نداره. آرزو گوشی آیفون رو میزنه و میگه ایرج تنها بره بالا وگرنه در رو باز نمیکنه.

آرزو با ایرج بحث میکنه و میگه نمی خوام ببینمتون اما در رو برای سیمین باز میکنه سیمین یه لحظه می بینه و میره ، آرزو به ایرج میگه بره دنبال سیمین.

موقع برگشت سیمین میگه بقیه پولو چطور می خوای جور کنی؟ ایرج به سیمین میگه تو قراره کمکم کنی، قسط دوم رو گردن می گیری، واسه بقیه اش هم یه فکرایی دارم، سیمین میگه من پولم کجا بود؟ ایرج میگه برو از خیریه بگیر بگو یه مستحقی به پول احتیاج داره اگه ندید زندگیش و خانواده اش نابود می شن.

هنگامه واسه گرفتن رضایت پیش خانواده مقتول میره و از عروسیشون می خواد تا حاج خانم و عباس آقا رو راضی کنن وگرنه میره بخاطر پولی که سمانه گرفته شکایت می کنه.

دانیال تو زندون دنبال اینه که حکمش رو عقب بندازه ، یه نفر بهش پیشنهاد میده یکی رو بزنه و اینطوری رضایتش میفته دست یکی دیگه اونا هم بهش رصایت میدن و نهایتش تا ۴، ۵ سال دیگه آزاده. تو جریان دادگاه جدیدش اگه زرنگ باشه رضایت شاکی قبلش رو هم می گیره و با پولی که بدست آورده میره دنبال زندگیش.

بعد دو روز راننده میاد به امیر میگه تو زن داشتی چرا اومدی بیا پایین ببین زنت چی میگه.

دانیال شبونه تو زندون با ترس تیزی رو برمیداره و سریع پیرمرد زندونی میره تو دستشویی اما پیرمرده با زوری که داشته تیزی رو ازش میگیره و نمیزاره کاری کنه.

مادر و خواهر دانیال میره ملاقاتش تو زندون، اما بهشون گفتن تو بندش نیست، اما هنگامه میگه مامانش سختشه هر هفته بیاد و امروز کیک پخته و تولدشه.

دوربین های زندون گرفته درگیری رو بخاطر همین مسئولینش دنبال دلیل درگیری هستند و دنبال شاکی هستند اما هر دوشون گفتن که شاکی نیستن.

راننده ای که آرزو رو به خونه اش رسونده بود میاد سراغش و بهش بخاطر کاری که برای آرزو کرده پیشنهاد نهار میده اما آرزو میگه خونه بهم ریخته است اونم میگه بریم کافه یا رستوران یه جا دانشجویی که خرجش هم زیاد نشه.

ایرج یه قولنامه از زمینش پیدا میکنه و با یکی میره سراغ زمین و دنبال مشتریه و می خواد بفروشتش. سیمین هم میره خیریه و ازشون تقاضای وام می کنه، اما ظاهرا بی‌فایده است. ایرج تو دفترش تلفنی به سیمین با عصبانیت میگه چرا نگفتی برای خودت می خوای. بعد از قطع شدن تلفن مشغول تمرین امضای رشیدیان میشه واسه جعل امضا.

پاشا میره عیادت مادرش می فهمه از اونجا رفته عصبانی میشه که مادرم چطور حرکت کرده با بیماری ام اس که داره؟ با عصبانیت میگه پولی که پیش پیش دادم بهم برمی‌گردانند و با عصبانیت اونجا رو ترک میکنه.

عاطفه که رفته بوده سراغ امیر اونو میاره خونش و می خواد بهش صبحونه بده اما امیر باهاش حرف نمیزنه و آخر میگه اگه مامان بابام بفهمن دق می کنند، عاطفه میگه مامان بابات دق کنن چیزیه اما عاطفه مشت مشت قرص بخوره هیچی نیست به درک! فکر کردی به همین راحتی ولت می کنم با اون دختره بری.

امیر میگه تلفنو بده به بابام زنگ بزنم اما عاطفه میگه بابات باید تقاص چکی که بزم ده و اون اردنگی که فرستاد سراغم کتکم زده بده. امیر میگه من خبر نداشتم. عاطفه میگه غلط کردی نمیدونستی . بابات بهم گفت اگه ولت نکنم میندازتم تو ظرف اسید.

امیر میخواد از خونه بره بیرون عاطفه نمیداره و بهش میگه برات مواد دارم دو تا دود بده مغزت راه بیفته، بعد گلدونو پرت می کنه و سمت امیر و میشکونتش.

خلاصه داستان قسمت ۴ سریال جنگل آسفالت

پاشا با ایرج دعوا میکنه که چرا قبول کردی تو تا فردا ۲۰۰ میلیون رو از کجات میخوای دربیاری؟ ایرج میگه یه کاریش میکنم، پاشا میگه بعدش چی، ده روز دیگش چی؟ کی به تویه ورشکسته پول میده؟ ایرج با ناراحتی میگه آقا به توچه من زندگیم رو میفروشم. نزول میکنم من میخواستم قسط ببندم که بستم. پاشا عصبانی میشه میگه می خواستی قسط ببندی منو چرا کشوندی اینجا. بگو می خواستم براش برقصم وقتی تو میرقصی به من میگه دست بزن افتش برای منه.

ایرج میگه چیکار میکردم دخترم نمیدونم کجاست چیکار میکنه، پسرم آلاخون والاخون شده زنم داره سکته میکنه خودم شدم رقاص دو عالم بعد تو یه دست زدی برای افت داره حالم داره از نفسی که می کشم بهم می خوره پاشا. حالم داره از زندگی و خودم و این شهر لعنتی بهم می خوره. 

فرشته با پاشا دعوا می کنه که چرا هنگامه بدون خداحافظی گذاشته رفته انگار اینجا هتله. فکر می کنی نمیدونم دختره کیه، دوستش داری آره، از من بیشتر دوستش داری؟ پاشا عصبانی میشه میگه دهنتو ببند. فرشته عذرخواهی میکنه که نمیدونستم دوستش داری وگرنه اینطوری نمی گفتم.

هنگامه میره ملاقات دانیال، دانیال عصبانی میگه چرا هر هفته میای ملاقات و با خنده مسخره می گی همه چیز داره حل میشه، مامان داره از بین میره منو دارن اعدام می کنند بعد تو میگی همه چیز داره حل میشه. هنگامه میگه مگه من گفتم بریم بهشون پول بدیم؟ من خودم دارم دیوونه میشم. رفتم پیش عباسشون اتمام حجت کردم و گفتم شکایت میکنم ازشون، شکایت میکنم اگه نتونستن پول بدن مجبور میشن رضایت بدن. دانیال میگه تا تو بری شکایت کنی منو دادن بالای دار. دیگه هم نیا اینجا بچشون رو کشتم خوب می کنند رضایت نمیدم منم بودم رضایت نمی‌دادم.

ایرج میره پیش سیمین ، سیمین میگه قرار بود با آرزو برگردی ایرج میگه قرار بود برم خودمو معرفی کنم اما فکر می کنی اگه برم تو آرزو رو می بینی؟ اینا از پلیس نمی‌ترسند. سیمین میگه نمیدونم خودت خراب کردی خودتم باید درست کنی‌. مگه نمیگی ده تا بدی بچه ها رو آزاد می کنن ماشینا و کارگاه رو بفروش بچه ها آزاد بشن بقیه اش به خودت مربوطه.

هنگامه به دیدن پاشا تو دفترش میره تا با وکیل حرف بزنه و کارهای برادرش رو انجام بدن. پاشا شماره و آدرس اشرفی رو به هنگامه میده تا فردا صبح بره پیشش و درباره پرونده بهش بگه. پاشا به هنگامه میگه شب کجا میری میگه خونه دوستم بهش میگه چرا دیشب نرفتی پیشش میگه عقلم نرسید.

جنگل آسفالت

پاشا به راننده اش پیام میده بره دنبال هنگامه. 

غزال به پاشا میگه هنگامه انگار نه انگار امیر رو گرفتن، پاشا میگه دو نفر دیروز افتادن دنبالش غزال میگه دروغ میگه اومده بود دنبال پول واسه داداش؟ چرا وقتی امیر بود نیومد سراغت، خوشم نیومد داشت باهات جیک جیک می‌کرد خورد تو ذوقم اینجا دیدمش. پاشا میگه منم داره کم کم می خوره تو ذوقم.

ناهید میره باشگاه سراغ هنگامه، آقا یحیی میگه چرا دیشب نذری رو آوردی نگفتی از خونه قهر کرده وگرنه دیشب مجبورش می کردم بیاد خونه. ناهید میگه شما هنوز خوب نشناختینش. یحیی میگه این بچه خیلی حیفه از همه چیزش زده واسه داداشش، تمرین نمیاد از تیم بندازنش بیرون دیگه هیچ تیمی اینو نمی خوان گناه داره واقعا اگه کاری از دستتون بر میاد یه کاری براش بکنید پشیمون نشید. ناهید میگه فردا می خوام لوبیا پلو درست کنم بگید بیان ببرند، بعد هم از باشگاه خارج میشه.

هنگامه تو فرودگاه نشسته و ساندویچ میخوره و فوتبال می بینه، پاشا پیام میده جات خوبه خونه دوستت، هنگامه جواب میده عالی، پاشا میگه حالت چی؟ هنگامه دیگه جواب نمیده. مراقبش عکس می گیره از هنگامه واسه پاشا میفرسته.

ایرج و سیمین تو کارگاه با غزال (خواهر سیمین ) قرار میذارند که سهمش رو بفروشه اما قبول نمیکنه و میگه از کل ارث حاج بابا همین واسم مونده چطور اونموقع تو مالزی منو گرفته بودن شما نفروختینش، سیمین میگه الان من چاره ای ندارم مجبورم، ایرج میگه خداشاهده اگه کارگاه رو بفروشیم نفر اول که بدبخت میشه منم. غزال میگه چرا خونه آرزو رو نمیفروشی، سیمین تعجب می کنه چون خبر نداشته که ایرج واسه آرزو آپارتمان خریده.

سیمین میگه من فقط می خوام امیر و آرزو پیدا بشند، غزال میگه ایرج هنوز نگفتی امیر کجاست، امیر جاش امنه، من اگه جای تو بودم نگران آرزو هم نبودم چون تو خودت از خونه انداختی بیرون.

پاشا به ایرج میگه امیر رو رد کنه بره بمونه واسش دردسر میشه، ایرج میره پیش پسرخاله اش بهش میگه مسافر داره اونم میگه من خلاف رو گذاشتم کنار اما در نهایت قبول می کنه وقتی می فهمه مسافر امیره، بعد ایرج تو گوشش یه حرف دیگه میزنه اولش عصبانی میشه اما مجبوری به ترکی میگه حرف تو باشه شر بخوابه.

تو زندون یکی به دانیال پیشنهاد داد که اگه گره خوردی بگو رفیق رحیم غنچه ای، اینطوری می خواست واسش عفو بگیره و کارش رو دست کنه.

هنگامه میره به آدرسی که پاشا واسه وکالت داده و با وکیل حرف می زنه. ایرج هم ماشین و طلاها رو می بره واسه فروش.

هنگامه بعد از ملاقات با وکیل حالش بهتر میشه و برمیگرده خونه و با مادرش آشتی می کنه ناهید ازش عذرخواهی میکنه بهش میگه اگه می خوای ببخشمش برام لوبیا پلو درست کن، بعد از خوردن لوبیاپلو قرار میشه یه لوبیا پلو هم واسه خیرات پدرش بپزند. هنگامه به مادرش میگه پاشا مقیمی یه وکیل معرفی کرده قراره کارهای دانیال رو انجام بده. 

ایرج به امیر میگه کارهاشو بکنه و بره اونور آب. امیر میگه نمیرم باباش با تشر بهش میگه و راضی اش میکنه. امیر از مادرش خداحافظی می کنه و با ایرج و پسر خاله اش راهی میشه تا ترمینال. اونجا تو اتوبوس میره تو قسمت جعبه تا اشنویه میره و از اونجا هم هماهنگ کردن بره ترکیه بی خطر. ایرج به امیر قول میده همه چیز رو درست کنه.

ایرج با پاشا پولی رو که جور کرده بودند میبرن پیش داود ، داود هم به ریچارد میگه کیف دلار رو بذاره رو ترازو می بینه کمه، به ایرج میگه بقیه اش کو، ایرج میگه تو جیبمه، داود میگه پس چرا اینقدر سفت چسبیدیش، ایرج میگه واسه اینکه نپره، ایرج میگه این ۱۰۰ هزارتاس بقیه اش رو با قسط بعد میدم. داود میگه ما حرف نزدیم باهم؟ مگه تو از دهن حرف نمیزنی؟ اگه قبول نکنم چی؟ ایرج میگه اونوقت ممکنه دستم از جیبم بیاد بیرون، داود میگه اتفاقا خیلی مشتاقم دستتو ببینم تا اینکه ۱۰۰ هزار تا دیگه بدی، ایرج اسلحه رو با دستش میاره بیرون و سمت داود میگیره و ....

خلاصه داستان قسمت ۳ سریال جنگل آسفالت

پاشا وقتی میفهمه امیر فرار کرده قاطی می کنه و حسابی داد و بیداد میکنه که به من ربطی نداره باید پیدا بشه، امیر وارد داروخانه دوستشون رسول میشه، رسول میگه داری با خودت چیکار می کنی؟ امیر میگه چرت و پرت نگو قرص رو بده برم، رسول هم میگه این نسخه پیچ جدیده خیلی زرنگه آماره همه قرصا رو داره که امیر بهش بر میخوره پا میشه بره اما رسول نمیذاره میره براش بیاره میگه فکری به حال خودش بکنه، امیر وقتی می بینه که رسول داره تلفنی به کسی خبر میده از اونجا فرار می کنه.

سیمین به دیدن ناهید ( مادر هنگامه) میاد و میگه ما چیزی برای از دست دادن نداریم و دیگه چیزی برامون نمونده به دخترت بگو اگه میدونه امیر کجاست بهش بگه برگرده، به من بگن چی شده درستش می کنم من می خوام جبران کنم. ناهید بهش میگه بره اما سیمین میگه حق من این نیست که تو خیابون ها دنبال بچه هام بگردم. ناهید هم میگه الان اومدی حلالیت بگیری یا فکر میکنی آه منه که به این روز افتادی من اگه آهم بگیر بود الان بچه ام گوشه زندان نبود. سیمین میگه من اومدم با تو درد و دل کنم من و تو مثل خواهر بودیم، ناهید میگه بودیم، خواهر بودیم که ختم کمال نیومدی خواهر بودیم که دانیالو گرفتن نیومدی بگی ناهید گریه کن حناق نگیری.

در همین لحظه هنگامه وارد میشه و میگه کی شما رو راه داده اینجا میدونستی امیر قرصیه، دنبال امیر میگردی برو میش باباش. اما مادرش میگه ولش کن. گمشو بیرون. هنگامه میگه گم شم بیرون.

ناهید میگه آره خسته شدم از دروغات ، خیریه ات این بود؟ رفتی پیش اینا دنبال پول؟ جریان عشق و عاشقیت رو از سیمین باید بشنوم؟ رفتی شدی شریک ایرج جلالی؟ دیگه چه کارایی کردی من خبر ندارم؟

هنگامه هم میزنه به سیم آخرو میگه خسته شدی آره ، سمانه پولا رو برداشته و رضوانی هم از هیچی خبر نداره، شما اونقدر دل به دانیال بدید که بره آدم بکشه، اونقدر بی خیال من بشید که برم بشم عاشق امیر. دو میلیارد که سهله صد میلیارد هم بدی این رضوانیا رضایت نمیدن. بقیه اش هم میخوای راستشو بگم؟ دارن از تیم اخراجم میکنن چون نرفتم سر تمرین. دارن امیر رو اعدام می کنن چون شما بلد نبودی مثل آدم زندگی کنی. بعد میره.

سیمین میگه ببخشید نمی خواستم اینطوری بشه. ناهید میگه همیشه نمی خوای یه طوری بشه ولی میشه الان بچه های هر دومون نیستند راحتی. بعد به سیمین میگه برو لطفا سراغم نیا مردم هم سر قبرم نیا.

هنگامه با موتورش میره یه جایی خلوت می شینه و داشته فکر می کرده چند تا موتوری می ریزن دورش و باهاش درگیر می شن وقتی ماشین پاشا میرسه راننده اش با موتوریا درگیر میشه هنگامه موتورش رو ول می کنه فرار می کنه یکی از اون مردا هم پیاده دنبالش می کنه هنگامه با کلاه کاسکتش میزنه و فرار می کنه.

جنگل آسفالت

شب هنگامه میره زمین فوتبال و تمرینات تیم رو انجام میده، همچنان راننده پاشا دنبالش و مراقبش، دائم به پاشا پیام میده و گزارش میده.

پاشا میره حمومی که امیر رو قایم کرده بود و با غزاله و شوهر خواهرش دعوا می کنه که چرا زودتر نیومده گذاشته امیر فرار کنه و بعد میزاره میره. امیر میره کارگاه می بینه باباش تنها نیست نمیاد داخل به باباش زنگ میزنه و آدرس میده بیاد تو کوچه ببینتش. همینطور که منتظر ایرج بود دو نفر میریزن سر ایرج و کتکش میزنن میگن فردا بیاد جنگل آدرس رو هم به ذکریا میگه برات بفرسته. امیر وقتی این صحنه رو می بینه از ترسش فرار می کنه. 

امیر برمیگرده محلی که پاشا بهش جا داده بود و از خماری می لرزید. اونجا می خوابه، جمشید میگه این یه چیزی می زنه، لرزش لرزه ترس نیست، لرزه خماریه من تا دلت بخواد تو عمرم معتاد دیدم. پاشا میگه رفتی بیرون چه غلطی کردی؟ امیر با گریه میگه من کاری نکردم بگید بابام بیاد، پاشا به غزاله میگه زنگ بزنید به ایرج بیاد این اینجا بمونه دردسر میشه حالش میزون نیست.

ایرج که بعد از کتک خوردن رفته خونه زن دومش غزاله بهش زنگ میزنه. امیر هم اونجا یه دوش میگیره تا حالش بهتر بشه، ایرج از راه میرسه همدیگه رو بغل می کنند به ایرج میگه با گریه من هیچ غلطی نکردم دیدمت دارن میزننت اما هیچ کاری نکردم.

ایرج به پاشا میگه داود دعوتم کرده دفترش و گفته تنها نرم تو هم باید بیای، پاشا میگه من باهات نمیام من کلا دو سال نیست تو رو میشناسم حالا با تو بیام اونجا بگم چیکاره ام، ایرج میگه مجبوری بیایی همین یه دفعه بیا و اونجا اگه تند رفتم ترمزم رو بکش من اگه بدون آرزو برگردم سیمین هممون رو به باد فنا میده گور پدر من به خاطر بچه هام بیا.

آرزو همچنان تو اتوبوس قراضه زندونیه اما بهش میرسن و غذا میدن، دوستاش تو گروه ساز خیابونی دنبالش می گردن. هنگامه شب رو میره تو بیمارستان قسمت اورژانس میشینه، پاشا میاد پیشش و میگه آخرش چی؟ من می خواستم بهت کمک کنم بفرستم پیش وکیل، پرونده برادرت رو عقب بندازن اما گوش نکردی هرچی باشه رفتن پیش وکیل از مفت کشی که راحتتره. بیا بریم خونه ما شب رو اینجا نمون من تنها نیستم خواهرم باهامه. این بپایی که برات گذاشتم یه دفعه خوابش برد چیکار می کنی؟

ایرج به غزاله میگه به سیمین نگو امیر پیدا شده من دستم خالیه می خوام ازش پول بگیرم، غزاله هم می گه خیلی مزخرفی ایرج، بعد اونو امیر رو تنها میذاره.

پاشا و هنگامه میرن خونه یه دفعه فرشته بمب شادی میزنه پاشا میگه باز تولد کیه، فرشته میگه فکر کردم جمشید اومده پاشا میگه جمشید نمیاد فرستادمش جایی.

فرشته جای هنگامه رو آماده می کنه و میاد پیش پاشا، پاشا بهش میگه این از اون دخترها نیست حواست بهش باشه من صبح میرم دنبال کارم، فرشته میگه میدونم بابا فکر می کنی من نمیدونم کیه، پاشا بلند میشه میره حیاط سیگار بکشه، هنگامه تو اتاق عکسای عروسی پاشا رو می بینه که جای عروس بریده شده.

ایرج تا صبح پیش امیر می مونه و بعد با پاشا میرن پیش داود، پاشا میگه لات بازی رو بذار کنار تا بریم اونجا. 

فرشته صبح میره هنگامه رو بیدار کنه می بینه نیست. 

داود به حلیمش کلی شکر قهوه ای میریزه چون قندش بالا بود، پاشا میاد حرف بزنه میگه اول حلیم رو بخورند، ایرج به حلیمش نمک میزنه، داود می گه بدم میاد از کساییکه به حلیمشون نمک می زنند، خب حالا خیالم راحته که نون و نمکم رو خوردید از کوره در رفتم بلا سرتون نمیارم.

پاشا میگه ایرج نمی خواسته اینطور بشه، داود میگه حالا که شده و یه میلیون دلار من الان بغل یکی دیگست، ایرج میگه ولی دختر من که گناهی نکرده، یه لطفی کنید دخترم رو ول کنید ما با هم کنار میاییم، داود میگه کی گفته که میتونی با من کنار بیایی؟ همینکه تا الان سالمید آوانس من بهتون برید پول منو بردارید بیارید، دخترت هم تر و تمیز میاد دم خونتون. برید پولمو بیارید، ایرج میگه ندارم، داود میگه پس غلط کردی مفت کشی کردی. ایرج میگه قسطی میدم شما راه بهتری دارید برای رسیدن به پولت؟ ایرج میگه راه که زیاده، قبوله قسط می بندم اما شرط داره، بایستی ریچارد بزنه تو نانای کنی، بلدی برقصی؟ ایرج پا میشه بره، داود میگه دخترت به اندازه یه قر کمر نمی ارزه؟ به پاشا هم میگه برای ایرج دست بزنه تا برقصه. ایرج با گریه دستاش رو میاره بالا یه کم تکون میده. داود میگه بسه بعد میگه ۶ تا ۲۰۰ هزار دلار تو ۶ تا ده روز. پاشا میگه چرا ۶ تا؟ داود میگه دیدم خوب رقصیدیم ۲۰۰ تاشو گذاشتم پای شاباش ۲۰۰ اولو هم ده روز دیگه نمی خوام پیش پیش باید بدید از الان تا فردا وقت دارید واسه ۲۰۰ تای اول دلار هم باشه ریچارد پولارو شمرد اوگی داد دخترت میاد خونه. قبوله؟ ایرج یه نگاه خصمانه به داود میندازه و ...

خلاصه داستان قسمت ۲ سریال جنگل آسفالت

پاشا به ملاقات بانو تو کمپ ترک اعتیاد رفت و از خودش و فرشته خواهرش می گفت تا روحیه بانو عوض بشه، از آشپزی فرشته و خاطرات شمال و ... گفت. بانو بهش میگه منو از اینجا بیرون نیاری فرار می کنما.

ایرج به سیمین میگه بریم پیش پلیس، سیمین میگه بریم چی بگیم، سیمین اونقدر عصبانی میشه که میگه اگه بلایی سر بچه های من بیاد با همین دستام خفه ات می کنم و بعد به ایرج میگه ماشینو نگه دار وگرنه خودمو پرت می کنم پایین.

جایی دیگه نشون میده یه قلچماق آرزو دختر ایرج رو گرفته و توی اتوبوس قراضه حبس کرده بهش میگه پاشو یه زنگ بزن به مادرت، آرزو می گه اونا نگران من نمیشن، ایرج و سیمین واسه من پشمک هم نیستن. میگه من به ایرج زنگ میزنم اما پسره نمیداره و میگه باید به مادرت زنگ بزنی. 

جنگل آسفالت

همینکه سیمین وارد کلانتری میشه و می خواد گم شدن دخترش رو گزارش بده قبل از اینکه گوشیش رو تحویل بده آرزو به سیمین زنگ میزنه.

هنگامه با موتور میره داروخونه پیش دوستشون، که اون جریان اعتیاد امیر رو لو میده و بعد میگه امیر مقصر نبوده و همش تقصیر عاطفه بوده که هنگامه جا میخوره و میگه عاطفه کیه؟ دوستش میگه فقط توروخدا نگو من این قضیه رو بهت گفتم که امیر مواد میزنه، هنگامه عصبانی میشه و موقع رفتن با داد می گه نمیگم تو دعا کن پیدا بشه من نمی گم.

هنگامه میره به محلی که امیر اونجا گم شده و می خواد که دوربین ها رو بازبینی کنند طرف یه طورایی مشکوک می زنه و وقتی فرشته می‌ترسه و می خواد فرار کنه می بینه در اتاق قفله. در رو میکوبه یه دفعه پاشا و نوچه اش سر می رسند، نوچه اش حسابی یارو رو میزنه و هنگامه هم از اتاق میاد بیرون.

موقع برگشت پاشا تو موبایلش یه فیلم نشون میده که معلوم میشه امیر رو نگرفتن، امیر با ساک ترک موتور نشسته و داره از محل دور میشه، هنگامه میگه چرا یه دفعه نمیگی امیر پولا رو دزدیده فرار کرده، پاشا میگه مطمئن بودم که ایرج تا الان دوقلو دلار زاییده بود، هنگامه میگه پس پای منم وسطه که کارت رو ول کردی شدی بپای من؟ پاشا میگه همینکه الان داری دنبال امیر میگردی یعنی از بقیه شون آدم حسابی تری، من می دونم از من خوشت نمیاد ولی فعلا باید به من اعتماد کنی. هنگامه میگه من بپا نمی خوام خودم از پس خودم بر میام، پاشا میگه: دیدم!

مشخص میشه آدم‌های داود آرزو رو دزدیدن و پولشون رو میخوان، پاشا میگه خونه و شرکت رو بفروش سهمشون رو بده، سیمین میگه خونه رو پول کم داشتیم پسرعموم خرید ما مستاجرشیم، شرکت هم نصفش مال غزاله است. پاشا میگه من اگه میدونستم کفت خالیه ضامنت نمی شدم مفت بری کنی. سیمین از پاشا می خواد کمکشون کنه اما پاشا میگه نه پولش رو دارم نه جراتش رو که با جنگلی روبرو بشم. 

امیر زیر یه پل پیدا میشه خودش رو به غزاله میرسونه و سوار ماشینش میشه بهش میگه هیچی نپرسه فقط زنگ بزنه باباش بیاد.

غزاله به پاشا زنگ میزنه و میگه امیر پیدا شده و الان تو پارکینگ کارگاهه. بعد ماشین رو روشن میکنه و به امیر میگه ایرج کارگاه نیست و میریم پیشش. میرن یه خونه دیگه و پاشا هم میاد اونجا، پاشا فیلم رفتن امیر رو بهش نشون میده و میگه از چی فرار میکردی فکر کردی با دسته کورا طرفی؟

امیر عصبانی میشه می خواد بره، به پاشا میگه پولا دسته منه اما به تو نمیدم باید بابام بیاد، پاشا هم میگه خواهرت دست اوناست تو راه داری میری ۱ میلیون دلار بده بابات بهشون بده خواهرتو آزاد کنن. 

امیر میگه اونجا یکی اومد منو سوار کرد یه کم که رفتیم گفتم بزن بغل پیاده میشم اما پشت یه کامیون نگه داشت بجون مادرم بقیه اش رو یادم نمیاد. فقط یادمه چشمامو باز کردم دیدم ته شهرم. پاشا میگه تو اون شیرتوشیر یکی اومد تو رو سوار کرد برد همینطور مفتکی؟

امیر میگه اسم بابام رو گفت باور کن یکی از آدم‌های بابامه.

امیر تو کارگاه سیگار میکشه و آهنگ گوش میده که خوابش میبره، سیمین صبح میاد میگه خوبه تونستی بخوابی، بعد میگه کار خودت بوده؟ فکر می کنی من نمی دونستم ده سال پیش هم دزدیده شده طلاها کار خودت بوده،

من همه چیز رو میدونم حتی میدونم شبها به اسم دوره کجا میری، نجابت کردم به روت نیوردم. اما اگه بخوای با جون بچه هام بازی کنی میدم همینجا تو همین راسته پوستت رو بکنن من به تو کاری ندارم اما من هنوز دختر رشیدیانم حرفم اینجا برو داره.

ایرج قسم می خوره میگه کار من نیست، سیمین میگه پس برو کلانتری همه چیز رو گردن بگیر، ایرج میگه ۲۴ ساعت به من وقت بده اگه پیدا نکردم میرم کلانتری خودمو معرفی می کنم.

زمان حکم دانیال نزدیک شده و هنگامه میره پیش پسر خاله سمانه میگه بهش؛ سمانه ۱ میلیارد پول گرفته که حاج خانم رو راضی کنه، پسرخاله میگه شما نباید پول می‌دادید به سمانه، هنگامه میگه پس میرم شکایت میکنم، عباس آقا میگه برو شکایت کن. بعد هنگامه میگه ۲ میلیارد دیگه باید بدیم اونو میدیم به شما فقط رضایت بدید. عباس آقا می گه دانیال فقط مجید رو نکشت همه ما رو کشته.

ایرج میره سراغ آدمای داود تا آدرس داود رو بگیره باهاش حرف بزنه و بهش بگه دست از سر خانواده اش برداره، که میگه من بهش میگم.

پاشا به داداشش کلید میده بیاد مراقب امیر باشه اما امیر قبلش فرار کرد.

خلاصه داستان قسمت ۱ سریال جنگل آسفالت

داستان با یک دعوای ناموسی شروع میشه و بعد ملاقات هنگامه با برادرش تو زندان.

هنگامه برای تهیه پول دیه به مقدار ۳ میلیارد و آزادی برادرش دانیال به آب و آتیش میزنه، خونه رو میفروشه و تو محل کار مادرش ساکن میشند، اما هنوز ۲ میلیارد دیگه مونده، دانیال میگه اصلا راضی نیست که خواهر و مادرش عذاب بکشند تا پول جور کنند.

هنگامه با پسرعموش امیر ( خواستگارش) پیش ایرج پدر امیر میرند، ایرج میگه یه جنسی هست از یه جایی باید ببرند جای دیگه و یه کارهایی باید بکنند که حتی خودشون هم نباید بفهمند چیکار می کنند و واسه چی هست، بعد میگه میرید پیش یه نفر ازش سکه میگیرید می برید جایی دلار می گیرید و می‌برید به کسی دیگه تحویل می دید. ظاهر قضیه ساده است اما اگه دست از پا خطا کنند معامله فسخ شده و باید حواستون رو جمع کنید بازار مثل میدون جنگه و توش مخبر فراوونه.

هنگامه میگه خب چقدر به ما میرسه؟ ایرج میگه از این معامله یک سوم برای شما ، یک سوم برای منه. 

هنگامه خوشحاله و با امیر توی یه جای پرت حرف میزنه میگه مادرت نمی خواد سر به تن من و مادرم باشه اما من عاشقتم و میرم به مادرت میگم که من این فرفری رو می خوام.

ایرج وقتی به خونه میره به سیمین میگه از خیریه تون یه پولی می گرفتی می دادی به پسر کمال (دانیال) ، سیمین میگه تو خیریه واسه دیه پول نمیدن فقط واسه جهیزیه است، ایرج میگه اینقدر به پسرت سخت نگیر ، از کمال بدت میاد بچه هاش چه گناهی دارند؟

وقتی که هنگامه و امیر برای جابجایی سکه ها میرند امیر قسمت بالا میره و دلارها رو تحویل می گیره، موقع رفتن مامورها می ریزند و امیر اول دستشون فرار میکنه اما نشون میده دوباره مامورا دوره اش کردند.

جنگل آسفالت

بعد نشون میده ماموران هنگامه رو گرفتن وقتی می بینند چیزی همراش نیست ول می کنند. هنگامه پیش ایرج میاد و همه چیزو بهش میگه، ایرج هم قضیه رو به پاشا مقیمی ( واسطه اینکار) می گه ، مقیمی میگه مفت کشی بچه بازی نیست میدونستم خودت نمیری نمی‌دادم بهت.

ایرج و پاشا میرند کلانتری دنبال امیر اما پیداش نمی کنند و پلیس میگه کار بچه های ما نبوده، هنگامه میره همونجا که امیر رو گرفتن میفهمه ک اونها اصلا مأمور نبودند و یکی میگه اونها پولش رو می خوان نه خودش، ولش می کنند.

ایرج تو خونه دنبال پاسپورت امیر می گرده و پیدا نمی کنه به سیمین میگه زنگ میزنم به امیر جواب نمیده ، سیمین میگه شاید هنگامه بدونه برو بهش بگو مادر امیر راضی شده بگو بچمو برگردونه من پول دیه رو براش جور می کنم.

پاشا میاد دم خونه هنگامه و میگه من اومدم ازت معذرت خواهی کنم بابت حرفهایی که قبلا بهت زدم من نمیدونستم تو با یکی دیگه هستی . ( پاشا قبلا از هنگامه خواستگاری کرده بوده و جواب منفی گرفته)

ایرج با پاشا میره سراغ ذکریا ( واسطه سکه ها) و ازش دو روز مهلت می خوان تا امیر و پولها رو پیدا کنند، اما ذکریا میگه برید بمیرید!

ایرج میگه اگه پولها جور نشد من ضررش رو میدم، ذکریا میگه ۱ میلیارد دلار به نرخ امروز ۵۰ میلیارد تومان!

ایرج میگه منو وصل کن به گنده ات، بگو کیه؟ ذکریا میگه: داود جنگلی ! شنیدی اسمشو؟ پاشا موقع برگشت به ایرج میگه من یه بار از داود خوردم بسمه، ایرج میگه با داود قرار بذار...

 

آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

نظر شما

  • ناشناس

    سلام کم نیست جرم وجنایت حالا دیگه به توسط این فیلم ها راههای جدید خلاف به مردم یاد ندهید توراخدا .همین طوری مردم روانی هستند بخاطر تحریم ها وفشاراقتصادی

اخبار مرتبط سایر رسانه‌ها
    اخبار از پلیکان
    اخبار روز سایر رسانه ها
      اخبار از پلیکان